۲۰ پاسخ

نه اصلاً ما طبقه پایین می‌شینیم حتی یک بار نیومدن که چرا اینطوری می‌کنی چرا اونطوری می‌کنی تازه مادر شوهرم با هم مسجد می‌رفتیم بهم روحیه می‌داد می‌گفت نترس بچه خیلی شیرینه چون من اون موقع بارداری از اونجایی که شدیداً بالا می‌آوردم چند ماه اول و همش توی خونه بودم خیلی حالم بد بودولی همیشه بهم روحیه می‌داد و می‌گفت به خودت برس الان شما سه نفر شدین خدا خیرشون بده

منک طبقه پاین خونه پدرشوهرم اینام باید چی بگم😅😂😂😵‍💫

کلا جرات نمیکنن. چیزی بگن ولی من چون رکم اگه چیزی بگن تو روشون میزنم

تو حاملگی نگفتن اما تو بچه داری گفتن اما من کار خودمو میکنم

من تا ۴ ..۵ ماهگی به هیچکس نگفتم حاملم ..بعدشم که گفتم پشیمون شدم ...😬

اووووو برا من انقدر گفتنننننن انقدر تو دوران حاملگیم جوش زدم شیرمو خشک کردن ولشون کن محلشون نده ب فکر بچت باش

اووووووه تو حاملگی مادرشوهرم انقد بارم کرد دلم میخواست خفش کنم

توام عزیزم اصلانیازنیس ب هیچکس بگی 2قلوبارداری بذارلااقل تا6یا7ماهگی ک خوب بچهات بزرگ شداونوقت ب خانواده شوهرت ومامانت اینابگوچه نیازی هس بدونن مثلابدونن میخان چکارکنن ول کن هرچی نگوبهشون تاخودتم سرسنگین باشی وباهاشون گرم نگیری هیچوقت جرعت نمکنن دخالت بی جابکنن مهمترازهمه زیادی رفت امدنکن ک بدترمیشه همه چی

من تو یه خونه بودم🤕 برای هم کلام نشدن بیرون نمیومدم از اتاق
گشنگی میکشیدم
دستشویی هم نمی فتم تا شوهرم بیاد
دایورت کن خوشگلم 😂 تنها راهه

تو بارداری ادم حساس میشه.تازه به همینجا ختم نمیشه بعد زایمانم کلی حرف میزنن.
به شوهرت بگو جلوشون واسته

تا دلت بخواد....یع گوشتو در کن یکی و دروازه

من تازه میحوام به همسرم بگم بریم طبقه پایین خونه مامانش بشینیم از خونم بدم اومد میخوام بفروشمش😫😫😫😫عصبی میشم تو خونه م

من اصلا ناراحت نمیشم چون کار خودم رو میکنم کلا از وقتی دخترم دنیا اومد خیلی دلم بزرگ شد و برای ارامش خودم و اون درگیر حرفا خودم رو نکردم هرچی خواست گفت گفتم باشه درست میگید ولی کار خودمم کردم …هیچی از ارامش اول خودت و بعد بچت مهم نر نیست …اینا که خانواده شوهرن من خاله خودم که یه دونه خواهرزاده دختر داشت روزی صد بار میگفت بچه های من یک سالگی شعر میخوند یک نیم سالگی جیشش رو میگفت …اصلا اصلا اهمیت نده

من که دوریم یکسره از شهرستان میومد به دعوا کتک با سوهرم بود میرفت حتی زمان زائوبودم

🥲من مادرشوهرم،خاله‌مه
طبقه‌ی بالا خونشون میشینیم
توقع دارن هر روز برم یه ساعت سر بزنم ازشون
خیلی وقت ها بعد از دو روز میرم پیششون ، میگه کجایی خونه نیستی 😂🤦
منم اوایل خیلی اذیت میشدم از حرفاشون
الان بیخیال شدم

منم جمعه اونجا بودم خاهرشوهرم گف ماه های آخر اینجانیا برو خونه مامانت به شوهرتم نگا نکن( یکم ژن جومونگی دارن ) امامن چشام درشته
مادر شوهرم گفت اگه شبیه خودمون بشه میخایمش ..منم گفتم نخایینش
بعدم شوهرموگفتم بلند شو بریم ..اومدم توماشین گفتم مگه من چمه ؟..قیافم کل خانوادتو میخره بگو دیگه در مورد بچه من نظر ندن .توهم دیگه نگام نکن
شوهرم هیچی نگفت
از همون روزم نه من زنگ زدم حال مادرش بپرسم نه مادرش بمن زنگ زده ...رفته گفته فکرکنم دعواشون کرده

من هنوز هفته های اول بودم واسه اسم بچه واسه اینکه وزنش ۲ کیلو میشه واسه اینکه منگل میارم و هزارتا چیزه دیگه فوق العاده زحم زبون شنیدم در صورتی ک من هیچ مشکلی ندارم ک بخام بچه منگل بیارم یا چرا باید بچه کم وزن بیارم وقتی هنوز ماه وزنگیری نیست😔

عزیزم واقعا حق داری کلا حامله ک میشی خانواده همسر فک میکنن بچه مال اوناست و خیلی دخالت میکنن من تا ۴ ماهگی همین اوضاعو داشتم همش گریه واقعا بدتربن تایم بود واسم.سعی کن ب حرفاشون گوش نکنی یا یک مدت باهشون در ارتباط نباشی هورمونات ب شدت بهم ریخته است

من یک گوش در یک گوش دروازه
و اینک چیزیم بگن من با خودم همیشه میگم حتما نگرانمن دوسم دارن ک اینجوری میگن

آره گفتن محل نده

سوال های مرتبط

مامان مامان میران مامان مامان میران هفته یازدهم بارداری
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل هفته بیستم بارداری