تجربه زایمان طبیعی من
پارت اخر
این وسط هی دکترم تماس میگرفت میگفت چه امپولی بزنین هی حالمو میپرسید که نزدیکای فول شدنم بیاد
خلاصه ساعت ۷صبح من ۵_۶سانت بودم که بی دردی اوردن زدن
انتظار معجزه از اون دستگاه داشتم ولی دیدم نه دردام بازم هست
ولی بگم تاثیر هم داشت نسبتا بزنین بهتره
خلاصه یکم بعد دکترم اومد بالا سرم و دوز درد و دوباره زیاد کردن تا زود تر باز بشه دهانه رحم
بین اون دردا ی عجیب و وحشتناک هی اسم خدا رو صدا میزدم
شد ساعت ۸و نیم من ۹سانت شدم
دیگه اخرای درد کشیدنم بود
و من با جیغ و گریه و تحمل ب این مرحله اخر رسیده بودم خلاصه دکترم دست بکار شد چند دقیقه بعدش دیگ فول بودم
گفتن جیغ نزن انرژیت میره هر موقع درد اومد سراغت زور بزن
ولی من نمیتونستم هم جیغ میزدم هم زور که واقعا نای نمونده بود برام
دکترم هی امید میداد زور بزن سر بچه دیده شد چقد مو داره سرش
خلاصه درست راس ساعت۹شد زور اخرو هر چی توان داشتم در بدنم زدم بی حال افتادم و آیلین عزیزم بدنیا اومد گذاشتنش بغلم
اینم بگم سه تا بخیه هم خوردم لیزری زد که اصلا متوجه دردش نشدم
اون موقع که بچه رو میزارن بغلت یک ارامش عجیبی گرفتم و واقعا میگم همه دردام از یادم رفت
و یه فرشته کوچولو تو بغلم بود که بهترین حس دنیا رو داشتم اون موقع
انشالله همه مامانا زایمان راحتی داشته باشن و به سلامتی بچشونو بغل کنن
💕🌺🌼❤️💕

تصویر
۸ پاسخ

مبارک باشه گلم

بخیه لیزری چطوریه

مبارکه عزیزم چشمت روشن🥹🥰😘♥️

مبارک باشه عزیزم
😍😍😍😍

خووودا مبارک عزیزم چشمتون روشن🥰
آمپول درد منظورت همون امپول فشاره؟ چقدر سخته🤒

بخیه لیزری چطوریه گلم؟

مبارک باشه

قدمش پرخیربرکت گلم

سوال های مرتبط

مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
وقتی به مرحله ی آخر رسیدم دردام غیر قابل تحمل بود گفتن باید زور بزنم تا سر بچه بیاد بیرون انقدرم استرس داشتم کل بدنم رو لرزش بود اصلا نمیتونستم استرسمو کنترل کنم ولی مجبور بودم هرموقع دردام میومد زور میزدم تا بچه بیاد بیرون آخه شنیدم خانم دکتر گفت اگه تا ساعت هفت زایمان نکردم مجبورن عمل کنن منم تمام قدرتمو جمع کردم تا بتونم تا اون زمان زایمان کنم هی زور زدم هی زور زدم و بالاخره خداروشکر با زورام سر بچه اومد پایین تر تا ساعت شیش و بیست دقیقه سرش اومد پایین کلا یه زور دیگه زدم که سرش بیاد لبه واژنم و اومد که تیغ زدن و بهم گفتن از این به بعد یه زور بزنم یه نفس عمیق تا پاره نشم که بچه بدنیا بیاد😂  منم زور میزدم و یه نفس عمیق سه چهار تا زور زدم بعدش تیغ زدن تیغ که زدن با دوتا زور بچه تا شانه اومد بیرون یه زور دیگه زدم و بالاخره ساعت هفت صبح نفسم بدنیا اومد و با دیدنش کل دردام فراموش شد فقد تو فکر این بودم که کی بیارنش بغلم و اصلا انگار هیچی نشده بود دردام به کل از ذهنم رفت سرتون درد نیارم جفتش مونده بود که اونم با یه چیزی عین چاقو داخل هی دور میدادن با دستشم معاینه میکرد تا جفت اومد بکشش بیرون جفتمم اومد بیرون آمپول بی حسی زدن بخیه هامو هم زدن و بچه رو تمیز کردن دادن دستم تا بهش شیر بدم واقعا نمیتونم بگم چه  حس خوبیه و چقدر مادر شدن شیرینه😍😍😍


زایمانم طبیعی بود و راضی بودم خداروشکر نمیگم راحت بود سخت بود درد زیاد کشیدم ولی الان راحت میتونم پاشم راه برم❤️


تولد آیهان جونم 1402/12/17😍❤️


ببخشید طولانی شد
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان علی جانم👼🏻🩵 مامان علی جانم👼🏻🩵 ۲ ماهگی
پارت اخر زایمان طبیعی👼🏻

خلاصه یه ربع هشت بود که دکتر رفت سزارین یکی دیگه

هشت اومد بالا سرم من در مرحله زور زدن بودم که سریع چک کرد بی حسی زد و پاره کرد و منم با سه تا زور محکممم

سرش اومد بیرون و با زور محکم و ممتد دیگه دیدم رو هواست🥹🥹🥹

اخ اخ اصلا نگم براتون از اون موقع فقققط گریه میکردم
الانم که دارم میگم اشک نشست تو چشمام🥹

شوهرمم بالا سرم بود هی میگفت گریه نکن حالا خودش ابر بهار😅🥹


بچها اخراش انقباض ها برام قابل تحملتر بود
چرا؟
چون همراه با زور بود مجبوری تمام دردتو زور بزنی انگار که تمام حرصتو از درد زور میزدی

برا همین برا من با چند تا زور بدنیا اومد چون درد که میومد من تمامشو تبدیل به زور ممتد بلند میکردم میکردم

بخیه هم نمیدونم چند تا خوردم واقعا چون اصلا مهم نبود🤣

موقع بی حسی و بریدن هم اینقدر درد داری که اصلا به چشم نمیاد

دوختن بعدش به خاطر بی حسی حس نمیکنی‌ ولی من اخراش یه چیزایی حس کردم که باز اصلا قابل مقایسه نبود 😅


یعنی اگه ماما و شوهرم نبودن واقعا شاید نمیتونستم یعنی حتما نمیتونستم😅
اینم بگم من آستانه دردم بالاست و اصلا داد و جیغ نزدم
دوست داشتم بزنم ها ولی نمیزدم
به مامام میگفتم میخوام جیغ بزنم میگفت خب بزن میگفتم ن ن بعد سرمو تو متکا فشار میدادم😅

واقعا دلم برای خودم سوخت اصلا بیصدا بودم🥹

بعد تو اون حین هی از شوهرم و مامام معذرت خواهی میکردم
ببخشید دارم اذیتتون میکنم🤣

اسکلی بودم اصلا😅

خلاصه علی جانمون اینجوری اومد کنارمون👼🏻🩵🤲🏻
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۱ ماهگی
مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
زایمان پارت سوم
مامانمو از اتاق بیرون کردن منو گذاشتن رو تخت زایمان گفتن زور بزن خیلی عالی پیش داری میری سر بچت مشخص شده بود دوسه تا زور بزن جیغ نکشی به دنیا میاد
من همش از بریدن واژن ترس داشتم تو زایمان طبیعی 😑انقدری که قدرت زور بالا بود درد داشتم اصلا برش اونو متوجه نشدم حتی بی حسی هم نزده بودن برام دو سه تا زور از ته دلم زدم سر پسرم اومد بیرون هی گفتن نفس بگیر زور بزن که کل بدنش اومد اون لحظه انگار روح از بدنت خارج میشه حس ازادی نمیدونم چجوری بگم ولی حس خوبی بود با تموم درداش 🥺
خلاصه از زمانی که دردم گرفت برای زایمان کلا دوساعت درد کشیدم تا دهانه رحمم باز بشه ۱۰ دقیقه هم خود بچم بیرون اومدنش طول کشید از زایمانم خیلی راضی بودم پرستارا و دکترای خوبی بودن نزاشتن برای اولین بار خاطره بد برام به جا بمونه 🫠
اینم تجربه من شاید به دردتون بخوره حین زایمان فقط جیغ نکشین اصلا تاثیری نداره تا میتونید زور بزنیدو نفس های عمیق بکشین
انشالله که همتون خوش زایمان باشید❤️
مامان اقا امیرمهدی🩵 مامان اقا امیرمهدی🩵 ۲ ماهگی
پارت ۱۲
خلاصه تا رضا رفته بود گل بگیره اولین نفر ابجیم اومد پیشم انقد جیغ جیغ کرد از ذوق کل بیمارستان صدای اون کولی بود😂🤣 بعدش با زور فرستادنش بره که مامانمم بیاد
مامانم اومد هی بوسم میکرد خیلی نگرانم بود بیچاره تا مادرم رفت رضا رسید بیمارستان اومد داخل یهو دیدم با یه چشای قرمز و پر اشک اومد داخل بچه تو بغلم بود داشتم شیر میدادم یه نگاه هم نکرد به بچه منو گرفت بغلش هی سرمو بوس میکرد گلمو داد دستم انقد حالمو پرسید که مطمعن شد تازه متوجه شد امیر مهدی رو سینمه😂🤦 بچه رو بغل گرفت بوسید و باهاش حرف زد دوباره داد بغلم که شیر بخوره یه ساعت فقط اقا رضا هی میگفت درد نداری خوبی الان چیزی نمیخای؟
ایشونم با زور فرستادیم بره بیرون ... ماما اومد کمکم کرد پاشدم رفتم دسشویی خودمو بشورم یچی بپوشم ببرنم بخش
اینم از زایمان من😍
ولی خدایی یچی بگم غیر اون دو روزی که درد کشیدم خود اون دو ساعت زایمان کردم خیلی دردش بهتر بود چون اون دو روز دردش کلافت میکرد و اذیت کننده بود ولی واقعا دردش از یادتون میره و خیلی خاطره خوبیه بخصوص برا من چون دوباره دلم میخاد تکرار بشه که انقدر احساس نزدیکی کنم به امام حسین و امام زمان
بدون شوخی دردش قابل تحمل بود ... درد داشتاااا نمیگم خیلی خوب بود اصلا درد نداشت ... ولی منکه خیلی راضی بودم از زایمانم و دردا رو یادم نیست و حتی الان که داشتم مینوشتم دلم خواست دوباره تو اون شرایط باشم
البته بدن با بدن فرق داره و ممکنه یکی خیلی دردش براش غیر قابل تحمل باشه و دلش نخواد دیکه زایمان رو تجربه کنه و یکی مثل من کله خر باشه و اینحوری دلش تنگ زایمان باشه
مامان مَهوا💕 مامان مَهوا💕 ۳ ماهگی
پارت چهار زایمان طبیعی
از یه جایی به بعد دیگه درد نداشتم فقط زور بود وقتی فول شدم پمپ رو قط کردن دکتر میگفت وقتی زور میاد قشنگ بده وقتی نداری برگرد سمت چپ و نفس بکش اکسیژن وصل کرده بودن بهم با اون همه درد چرخیدن سمت چپ عذاب بود واقعا همش هم تکرار میکرد نفس عمیق بکش زور میزدم ولی کافی نبود که بچه بیاد بیرون و زیاد مونده بود تو کانال زایمان همش میگفتن ضربان داره میفته من فقط اون لحظه ها چیزی ک یادمه این بود میگفتم یا علی یا ابوالفضل اخرش اومدن بهم دو تا امپول فشار زدن که زور بیشتری بدم پرستارم داد میزد زور بده قط نکن مامانم میگف یکم دیگه زور بیشتر بده در حالی که من هر چی زور داشتم میدادم دیگه دکتر بی حسی زد برش زد بعد چن تا زور نفهمیدم چجوری بچمو گذاشتن بغلم نفس راحت کشیدم انقدر گرم و نرم و کوچیک بود🥺🥺🥺اصلا ام گریه نکرد داشت نگام میکرد من دیروزش ساعت ۴ صب دردم گرفته بود مهوا ساعت ۵ و ۵ دقیقه صبح فرداش به دنیا اومد مردم و زنده شدم ولی هر چی که بود تموم شد ...برا جفت اصلا نمیتونستم زور بزنم دکترم میگف سرفه کن بعد یه امپول دیگه زدن زور زدم جفت اومد
بچمو بردن گفتن اکسیژنش مشکل داره دو ساعت باید بره دستگاه
دکترم دکتر زیبایی بود از ساعت ۵ تا ۶و نیم داشت منو بخیه میزد هی یه انگشتشو میکرد تو فشار میداد اگر یه ذره جا باز میشد بازم میدوخت ۳ تا هم بی حسی زده بود همراه با پمپ درد بازم دردشو میفهمیدم هی میپرسیدم تموم نشد دکتر میگف داره تموم میشه الان که نگاه میکنم اصلا سوراخ ندارممم اصلاااااا 😑حتی کلیتوریس هم اندازه یه بند انگشت دارم نمیدونم دوخته یا بریده چیکار کرده 🤕😂اونجا هم پرسیدم که من چن تا بخیه خوردم گف عددی نیس هر چقد بخوام دوختم😩😐 ....
مامان محمد و محیا مامان محمد و محیا ۵ ماهگی