۱۴ پاسخ

بنظر من اگه قصد بچه دار شدن داری فاصله سنی کم خیلی بهتره
بعدا انشالله میتونی به تمام این کارها برسی الان بچه بیاری با هم بزرگ میشن خیلی هم سخته اما بعدش دیگه کلی فرصت داری که به کارهات برسی

باید پوسستتتتتتتتتت کلفت باشه

من ک هیچوقت ب بچه دوم فکر نمیکنم از بس دخترم اذیتم کرده😅😅 نوزاد میبینم حالت تهوع میگیرم

واقعاااااا دل شرایط ادمو نمیفهمه
منم دلم همچین چیزی میخواست بعد ی روز پریودم عقب افتاد انقدر استرس کشیدم بدن درد پسرم شلوغ کرد😂😂گفتم خدایا پریود شماااا حوصله ندارم شبش پریود شدم الان انقدر نفس راحتی میکشم باردار نیستم😂

دقیقا منم.نه شهامت اقدام خودخواسته رو دارم نه دلم میاد بچم تنها بمونه. همش میگم خدایا خودت یه هدیه سالم و بی دردسر بده. حالا جالبه به لطف بدخوابی و اذیتای بچم با شوهرم خواهربرادر شدیم توقع گرده افشانی دارم😄

فقط بگم که خدا شفات بده😆

بیماری نیست قشنگم
روح بزرگ زنانه اته که اینو میخواد
باطن پاک مادرانگی هاته که این خواسته داره
عمق وجود همه ما همینو میخواد و با همین زاد و ولد ها حال اصلی مون خوب میشه

بهت خوش گذشته عزیزم😂خب این مراحل خونه درس ودانشگاه رد کن بعد دومی رو‌بیار با خیال راحت

من که اصلا توان بچه دوم‌ ندارم
ولی امیدوارم اگر یه روزی ناخواسته باردار‌ شدم همینطوری ک میگی تا ماهای‌ آخر متوجه نشم🤣

چه حوصله ای داری بخدا بیخیال

نه توروخدا سخته بچت کوچیکه
اشتباه منو نکن
من الان نازگل دو ساله شده نیلا ۴ ماهه
گاهی وقتا میبرم واقعا
هیچکاری نمیرسم جز خانه داری و بچه داری
یعنی هیچی
تویه شهر غریبم هستم هیچکس پیشم نیس یعنی تا سرکوچه نمیتونم برم

خیلی خوبه شرایطش باشه منم نه حوصله دارم دیگه نه سنم مناسب این کار

منم وقتي دلم ميخواد ميگم برو بابا خيلي راحت بوده تو اين مدت دوباره خونه نشيني شروع ميشه ولش كن

عزیزم حالا که سنت احازه میده
یکم کاراتو سر و سامون بده بعد بچه بعدی رو بیار

سوال های مرتبط

مامان رادمهر.رادوین مامان رادمهر.رادوین ۱ سالگی
این بچم که دنبا اومده همه میپرسن اذیتش نمیکنه درصورتی که رادمهر خیلی مهربونه فقط گاهی وقتا بزرگترا بچه رو سر لج بندازن شاید برای جلب توجه بخواد این یکی رو اذیت کنه .بچم که دنیا اومده همه اولین حرفی که زدن بهم که چقدر ریزه و خیلی اذیت شدم نه ماه بارداری با یک بچه ای مه هنوز دوسالش نشده خوب این چجور میخواست وزن بگیره حالا هنوز خونه پدرم نرفتم که یک شهر دیگست اگه بچمو ببرم اونجا دیگه همه میخوان راجب ریزیش نظر بدن یا میخواستم برای بچم جشن بگیرم میگم ولش کنم ی مشت ادم فضول میان میگن ریزه اعصابم بهم میریزه بیخیال. و اینکه بچه اولم دنیا اومده بود همه ذوق داشتن اما این بچم که دنیا اومده چندنفر گفتن که کار اشتباهی کردی الان دوهفته هست که زایمان کردم مادرشوهرم که همسایه ایم فقط روز اول اومد تمام نیومد به بچم ی سر بزنه پنج شنبه رفتیم خونشون انگار نه انگار این بچمونه که بچمو بگیرن بزارن روی پاشون انگار هیچ کس خوشحال نیست واین تنهایی چقدر ادمو اذیت میکنه مادرمم که نگم براتون دورپز اومد خونم اعصابمو خورد کرد رفت .چقدر تنهایی سخته مادرشوهرم گفته که چرا رفته بیمارستان خصوصی میخواستم بگم نه ماه باردار بودم کسی نیومد در خونم ببینه مردم یا زندم با ی بچه کوچیک بیمارستان دولتی من اخه کیو دارم برم بیمارستان دولتی حالا که رفتم خصوصی همه زرنگ شدن که نظر بدن .اول خدا بعد هم زانوهای خودم توی این زندگی بعد بچه هام اخرشم شوهرم من فقط اینارو دارم توی زندگیم بقیه ادمای زندگیم بدرد پی لای دیوار میخورن فقط .