۱۰ پاسخ

الا بذکرالله تطمئن القلوب خدارا شکر الهی هیچ خونه ای بی چراغ نباشه

انشاالله همه زنهای دنیا مادر بودن تجربه کنن

عزیزم😍😍😍منم بعد از ۷ سال پسرمو ازشون هدیه گرفتم

سلام خانما میشه جوابم بدین مراسم شیر خوارگان از ساعت ۸ صب تا چند هس

تاپیک یکی مونده به اخری منو بخون 🥲 علی اصغر دست رد به سینه کسی نمیزنه 🫀🫀

الهی آمین..
خدا امیرعلی تو برات حفظ کنه

خدارو شکر الان یه نی نی خوشگل و سالم خدا بهت داده عزیزم❤️

الهی آمین .خداروشکررررررر

😔😔😔الهی که مبارکت باشه بسلامتی زایمان کنی برا منم دعا کن دخترم تو بیداری شیر بخوره از بس گریه کردم سردرد گرفتم

عزیزم امسال حتما 7تادونه شیر یا هرچقدر که میتونی نذری بده

سوال های مرتبط

مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۸ ماهگی
سلام مامان جونیا خوبید؟

من اومدم دوباره با یه عالمه حرف و یه دل پر از غم این مدت گفتم نیام که مامانا استرس نگیرن یا ناراحت نشن الآن اومدم دیدم خداروشکر اکثرا زایمان کردن
پارسال مراسم شیرخوارگان که بود من باردار بودم هنوز شکمم خیلی واضح نشده بود هر کجا میرفتم دوستام برام جا باز میکردن و میگفتن تکیه بده و اینا خیلی همه ذوق داشتن دوستمم میگفت سال دیگه مراسم شیرخوارگان دختر تو رو میفرستیم بالا برای مراسم خلاصه اینکه توی مراسم پارسال اینقدر خوشحال بودم که سر از پا نمیشناختم با خودم میگفتم یعنی میشه منم سال دیگه لباس علی اصغر کوچولو تن دخترم کنم و ببرمش مراسم و ذوقشو کنم؟چندین سال بود که فقط ذوق بچه های مردم رو داشتم ازشون عکس میگرفتم و ذوق میکردم پارسال ولی یه حس و حال و هوای دیگه داشتم با خودم میگفتم منم امسال نی نی دارم فقط هنوز توی دلم هست و ان شاالله سال دیگه تو بغلمه خیلی آرزو ها واسش داشتم یه دست لباس علی اصغر خوشگلللل کنار گذاشته بودم برای امسالش
امسال واقعا مراسم شیرخوارگان خیلی خیلی متفاوت از سال های دیگه بود برام جوری که از ته ته قلبم حضرت رباب رو درک کردم توی عمرم درک نکرده بودم
امروز توی یه مراسم روضه بودم از هرکسی که میخوندن برای من داغ داشت از علی اصغر کوچولو میخوندن دختر منم کوچولو بود از حضرت رقیه میخوندن بچه ی منم دختر بود از حضرت زینب میخوندن اسم دختر منم زینب بود از رباب میخوندن دلم آتیش میگرفت یعنی امسال محرم برای من خود خود صحرای کربلا شده خیلی خیلی سخته یه جوری سخته که اصلا نمیشه تجسمش کرد الآن تازه دارم میفهمم کربلا چی کشیدن خدایی چی کشیدن😭
خدا به همه ی ما داغ دیده ها صبر زینبی بده😔
تورو خدا توی این شبهاخیلی برای دلم دعا کنید🥹
مامان گرشا مامان گرشا ۷ ماهگی
پارسال مثل امروز بود که با یه حالت تهوع خیلی بد از خواب پاشدم
یه هفته ای بود حالت تهوع داشتم اما زود خوب میشد
اون روز هم حالت تهوعم شدید بود هم هرچی میخوردم بدتر میشدم
(ماه اولی بود اقدام کرده بودیم و هنوز پنج روز مونده بود به موعدم)
زنگ زدم به مامانم گفتم خیلی حالت تهوع دارم چکار کنم مامانم گفت سردیت کرده برو نبات داغ درست کن بخور
من خوردم دیدم خوب نشدم به مامانم گفتم مامان من خوب نشدم که هیچ بدتر شدم میایی دنبالم برم دکتر احتمالا ویروس گرفتم
(هیچکس نمیدونست که اقدام کردیم برای بارداری و اینکه اصلا احتمال نمیدادم ماه اول باردار بشم چون دکتر گفته بود ۶ ماه باید زمان بدی تا باردار شی)
خلاصه که مامانم گفت فاطمه حامله ای گفتم نه بابا
گفت بخدا حامله ای بیا یه تست بزن
حقیقتش خودمم شک کردم عصر رفتم بیرون یه تست خریدم رفتم خونه مامانم
همونجا تست رو زدم دیدم منفی شد
اومدم بیرون به مامانم گفتم منفیه یه ربع بعد مامانم رفت دسشویی دیدم بی بی چک دوتا خطش روشن شده
بازهم اونجا اعتماد نکردم گفتم الکیه سریع رفتم ازمایش دادم و دیدم بله مثبته😍😍😍😍
اون روز اسمشو گذاشتیم نقطه الان نقطه چهار ماه داره و رو به روی من نشسته داره بهم لبخند میزنه😍💕