۱۴ پاسخ

ی سریا که میدونید اصلا بازی نمیکنه رو جمع کنید بذارید انباری ،من اینکارو کردم
بعد ی مدت که میارم براش با ذوق بیشتری بازی می‌کنه

نه عزیزم نریز بیرون وسایل ریز وتویه کارتون بردار یه مدت جلو چشمت نباشن اعصابت راحت باشه
بعد گاهی حوصله اش سررفت همان رو بیار باهاشون بازی کنه

واسه پسر من از این بیشتره

ربزارو همه روجمع کن

وضعیت خونه زندگی منم همینه هی تصمیم میگیرم ک دیگه اسباب بازی جدید نگیرم هی بازم خر میشم

منم همیشه همینو میگم.جمع میکنم ولی دلم نمیاد بریزم دور، قایمشون میکنم.

بهش یاد بده هرچی ریخت جمع کنه بعدش من دخترم بازی میکنه بعد میزارشون تو سبد اسباب‌بازیاش کم کم بهش یاد بده که در اینده بچه ی منظمی باشه

خیلی چیزا ک از سنش گذشته رو رد کن
ریز ریزارو کلا جمع کن

وای خدا چه خبره 😰

حیفه عزیزم نریز دور اگه برات امکانش هست بده ب پسرمن اونایی که دورریزن

وضعیت خونه ما هم همینه

ب دخترم امیدوارشدم😆😂

من ک هم ریختم بیرون، نصف بیشتر هم کاملت برداشتم. انباریه، یه چندتادم دسته

بهترین کاره

سوال های مرتبط

مامان زندگیم ایلیا❤ مامان زندگیم ایلیا❤ ۴ سالگی
❌ نمونه هایی از پرتکرارترین آسیب های دوران کودکی در اتاق درمان:

1⃣ من نمیتونم وجود احساساتی مثل خشم و غم رو بپذیرم و یا در موردشون صحبت کنم چون توی خانواده ما صحبت از این احساسات ممنوع بود و انکار میشد .
2⃣ هیچوقت نمی تونم قاطعانه حرفم رو بزنم آخه هر وقت میخواستم چیزی بگم والدینم واکنش منفی نشون دادن و ساکتم کردن.
3⃣ من همیشه فکر میکنم همسرم قراره ترکم کنه ، یادم میاد هر بار اشتباهی ازم سر میزد مادرم منو تهدید به ترک می‌کرد.
4⃣ می دونم خودم رو با دیگران مقایسه میکنم و احساس میکنم ازشون عقبم،چون والدینم همیشه منو با دیگران مقایسه میکردن و میگفتن اونا از تو بهترن .
5⃣ من خیلی خجالتی ام و نمی تونم توی جمع حرف بزنم ،دلیلش اینکه تو بچگی همیشه خجالتی بودنم رو بعنوان صفت مثبت تقویت کردن و میگفتن به به ! چه بچه خوب و آرومی.
6⃣ من اغلب کارهام رو نصفه نیمه رها میکنم ،آخه بچه که بودم والدینم نمیذاشتن کاری که شروع کردم رو خودم تموم کنم ،همیشه وسط کار از من میگرفتن و خودشون انجام میدادن.

✅ برخی از مشکلاتی که در بزرگسالی تجربه میکنیم ،ریشه شون به تجارب دردناک کودکیمون می رسه .
درسته که کنترلی روی گذشته نداریم اما امروز با آگاهی میتونیم در راستای بهبود قدم برداریم.
مامان کارن مامان کارن ۴ سالگی
سلام مامانا‌.اینجا دیدم بعضی از مامانا از سپاسگزاری های روزانه شان مینویسند.گفتم من هم تجربه ام رو توی این زمینه بگم.من قبلا خیلی فکر آشفته ای داشتم و درون خودم آروم نبودم.هر کلاس یا مشاوره ای هم میرفتم منو تاکید به دیدن خوبی های زندگی میکردن.در صورتی که من اصلا نمیتونستم و اینقدر درگیر افکارم بودم نمیشد.تا اینکه با سپاسگزاری و مراقبه آشنا شدم‌.یک دفتر مخصوص برایش تهیه کردم و هر شب قبل خواب ده تا سپاسگزاری مخصوص اون روز رو مینویسم.یک روز تشکر از موهبتها ، یک روز تشکر از آدمها ، یک روز اعضای بدن و ...یک دعای مخصوص برای آخر سپاسگزاری هست که اگه وقت نکردید ، فقط این رو بنویسید هم خیلی خوبه‌( داخل تاپیکها میگذارم).بیشترین تاثیری که ازش دیدم اینه که سپاسگزاری برام مثل یک عادت شده  و باعث شد هر اتفاقی که توی روز توی زندگیم بیفته به حالت خوب ببینیم و انرژی ببشتری داشته باشم.چون سپاسگزاری و عشق بالاترین سطح انرژی رو دارند.و به صورت ناخودآگاه با ترسهام رو به رو شدم.چون دیگه اون رو عضو جدایی از خودم میبینم و تونستم کارهایی انجام بدهم که قبلا فقط حرفش رو میزدم.البته هنوز هم درگیر به هم ریختگی میشم.ولی چون دیگه میدونم دلیلش چیه و اون رو یک نشونه میبینم راحت تر حلش میکنم.کتاب شفای ژندگی هم اگه تونستید تهیه کنید و بخونید و همینطور مراقبه کنید.