سلام مامانا دیشب یه اتفاق بد برامون افتاد پسرم که یکسالشه رفت تو اتاق کوچیکمون که پروسیله ست دخترمم رفت کشو دراور رو باز کرد اومد بیرون پسرمم در اتاقو محکم بست توی اتاق گیر افتاد کشوی دراور پشت در در باز نمیشد بچم هلاک شد از گریه خودمو نگم انقد توسرم زدم و گریه کردم امامارو صدا زدم کلی آدم پشت در هیشکی نتونست دروباز کنه دست شوهرم لای درگیر کرد یه وضعی خدا براهیشکی نیاره نیم ساعت بچم گریه میکرد فضای اتاق خیلی کوچیک پروسیله آخ آخ زنگ زدیم آتش‌نشانی دوتا پسره اومدن بازش کرد الهی خدا خیرشون بده وقتی رفت بچم بعل کرد آوردش بیرو نا نداشت ترسیده بود انگار دنیارو بهم دادن حالا این وسط مادرشوهر نفهمم اومده سر من و شوهرم داد خدالعنتتون کنه کجا بودین من ۴تا بچه بزرگ کردم شما بلد نیستین بابامم بهش،گفت خجالت بکش برو اونور اتفاق می افته دهنتو ببند خدایی من بچه رو سپردم باباش رفتم لباسارو آویز کنم تقصیری نداشتم بعد اومد دوباره گفت کدوم گوری بودین منم گفتم سر گور تو داشتم فاتحه برات میخوندم دیگه دهنشو بست باورتون نمیشه آتش نشانارو میگفت برین اونور بچم جیغ لولی بازی پسره گفت حاج خانم ساکت باش یا برو بیرون

تصویر
۲۳ پاسخ

سلام عزیزم وای چقد بد همشو تجسم کردم خدا خیرشون بده ولی همیشه حوله بنداز رو درها ک بسته نشن من سه تا در اتاق همشون حوله میندازم چون هم دستشون لای در نمونه هم در قفل نشه
ی صدقه هم رد کن

همون‌اول دیچ دستگیره ها رو‌باز میکردین دستگیره در کنده میشد

اخ من استرس گرفتم ولی چرا بزنی خودتو اینجوری مادرشوهرت خوشحال میشده بیشتر حرصت میداده خونسردباش بابچت حرف میزدی اروم شه باجیغ توکه بچه بیشترمیترسه

امام حسین نگهدار بچه هاست ..... خدارحم کرد منم دخترم دقیق چندروزپیش از۷ پله افتاد اونقدر خودمو زدم جیغ زدم بدنم میلرزید ..... شوهرمم گفت اتفاق هست قراربود بیوفته که افتادوشکرخدا براشمام به خیر گزشت ..... مادرشوهرت حتما نگران بوده تندی رفته منم مادرم عین مادرشوهرته ازاسترس وناراحتیه جونش به جون دخترام وصله نمیتونن بشنون دخترام چیزیشون بشه .....

اخی خداروشکر بخیر گذشت

وای دختر من پریروز داشتبا تختش بازی میکرد یهو نمیدونم چی شد سر خورد چی شد افتاد پیشونیش خورد لبه تختش و افتاد رو تخت خودمون.انقدر گریه کرد طفلک.خودم داشتم میمردم🤕با این که شاید ۲۰ سانتم فاصله‌مون نبود ولی تا اومدم بگیرمش افتاد.دیگه وقتی خوابید یخ گذاشتم که کبود نشه جاش.عصر خواهرشوهرم و مادرشوهرم دیدن میگن چی شده؟بهشون گفتم.افتادن رو سرم که کجا خورده زمین؟چجوری خورده؟خواهرشوهرم پرو پرو تو چشمام نگاه میکنه میگه اگر شوهرت بفهمه بیرونت میکنه🫤منم اعصابم خورد شد گفتم غلط کرده.بعدم ناراحت شدن که چرا اینجوری گفتی به داداشمون💔🖤🤧میگفت چی بهم میدی چند پولم میدی نرم به داداشم بگم که دخترت این بلا سرش اومده؟؟؟؟☹️🫤💔

عزیزم درکت میکنم
پسر منم چند ماه پیش این اتفاق افتاد هرکاری میکردیم درباز نمیشد
پسرم ۳ شاله و نیمش بود خواهرزادم ۵ ساله
خواهرزادم اصلا نمی‌ترسید
ولی پسر من انقد گریه کرد جیغ زد خیس عرق شد
از اون موقع ترسش مونده براش
اصلا ازم جدا نمیشه
کلاس میبرم همکاری نمیکنه میگه توام بیا داخل
اتاق و دسشویی هم تنها نمیره حتی توی روز

منم یبار یه دکتر توی روستا بود توی بیمارستان گیر افتاده بود نجاتش دادم


اهل محل بودن اما ب ذهنشون نرسید چیکار کنن


و اما من😑🤣

خداروشکرب خیر گذشت خوب ج مادرشوهرتو دادی ولی

واقعا جرعت کردی جواب مادرشوهرت دادی بابا ایول کاش منم جرعت داشتم 🥴

واییییی قشنگم 😔😔😔

وای ادم اینجور مواقعه دلش میخواد بره جلو یکی بزنه تو دهن اینجور ادما و از خونه بیرونشون کنه چقدر نفهمن اخه

☹️☹️☹️☹️

ولی برا اینکه این اتفاقا تکرار نشه سعی کن اتاق یه سر و سامان بدی چیزا الکی بزاری انبار یا بفروشی یا در اتاق همیشه قفل کنی انشالا که دیگه این چیزا برا هیچ کس پیش نیاد

خیلی سخت بوده درک میکنم .اره واقعا بعضی وقت پیش میاد ولی خو گرون تموم میشه برامون .منم چند روز پیش چایی ریخت رو پا پسرم بد جوری سوخت خیلی خودم سرزنش کردم که چرا بیشتر حواسم جمع نکردم در صدم ثانیه اتفاق افتاد😪.باز خدارو شکر به خیر گذشته

خدارا شکر خیر گذشته

ای جانم
بگو من مادرشم
مطمئنم جگرم از همه بیشتر کباب شده برای پسرم

عزیزم😔😔😔

وااای چه جوابی به مادرشوهرت( سرگور تو) شوهرت هیچی نگفت؟

بچه مطمعاباش باصدای شمابیشترترسیده باهاش حرف میزدین که اروم بشه بعدچه مادرشوهری چقدرنفهم من بودم میگفتم من اون زمان نبودم ببینم چطوربزرگ کردی بچه هاتوولی من خودم هیچ وقت اینجورمکالمه ای نداشتم بامادرشوهرالان میگم چقدرترسوام 🤣خوب کردین حقش بودمگه چی شده اتفاقه وبه اون ربطی نداره

خیلی وحشتناکه دخترمنم تازه راه افتاده بود یازده ماهش بود رفت پشت در اتاق انگشتشو گذاشته بود بین در و لولا بعد در بسته شده بود انگشتش له شده بود ناخنش کنده شد دکترم بردیم شکرخدا نشکسته بود

حساس نشو اونم بچه اتو دوست داره تو عصبانیت نمیتونست خودشو کنترل کنه چرتو پرت گفته دیگه بهش فکر نکن.پسرمنم یسری منو باباشو تو اتاق بودیم از پشت درو قفل کرده بود ماهم گیر افتاده بودیم اونم اون طرف گریه میکرد‌.این اتفاقا پیش میوفته یهویی

وای چه سخته چه زجری کشیدی

سوال های مرتبط

مامان آریوس و دیاکو مامان آریوس و دیاکو ۴ سالگی
سلام یه تجربه خوب از مادر دوتا پسر بودن واستون تعریف کنم
دیروز پسر بزرگم که ۳ سال یازده ماهشه با باباش رفت کوه و شب ساعت ده برگشتن پسر از در اومد تو اول رفت سراغ داداشش که ۹ ماهشه بغلش کرد بوسش کرد و گفت آخيش دلم تنگ پسرم کوچیکم ذوق زده فقط می‌خندید من دم در فقط داشتم نگاشون میکردم و ذوق کردم از این همه علاقه‌به داداشش من بهش گفتم پس من چی مامانو بوس نمیکنی بعد اومد منم بوس کرد من خیلی آماده کردم واسه برادر داشتن خودش هم از اول میگفت داداش دوس دارم به داداشش میگه تپلی عشق من خیلی خوشحالم از اینکه برادر واسش آوردم انشالا تو بزرگ سالی جوانی اینجوری پشت هم باش من خودم دوتا داداش پشت سر هم دارن خیلی خیلی رابطمون خوبه باهم خیلی پشت همن تو سختی تو خوشی باهمن خدارو شکر داداشش خوبیم واقعا رابطون با مامانم عالی زناشون با مامانم عین دختر مادرن جوری که از من بهترن واسه مامانم انشالا پسرای منم مثل دای هاشون بشن کاش منم بتونم مثل مامانم پسرامو تربیت کنم که پسرم هم به زنش عشق بورزد هم به مادرش انشالا تا الان موفقم انشالا آیندشون خوب و عالی باشه
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
مامانا یه چیزی بگم نیم ساعت پیش ماهلین تو خودش پی پی کرد رفتم شستمش کلی براش توضیح دادم که هر موقع جیش و پی پی داشتی باید به مامان بگی تا تورو ببره دستشویی بعدش شورتشو نشون دادم گفتم ببین چقدر کثیف شده چقدر بده دیگه از این به بعد بگو و اصلا تو خودت جیشو پی پی نکن مرتبم براش تکرار می کنم می پرسم میگم ماهلین اگه جیش داشت باید بره کجا اونم میگه دستشویی😀بعد قبلش از صبح بهش گفتم اگه جیشتو بگی و بری دستشویی بهت جایزه یه اسباب بازی از اون بالا بهت میده بعد دلی هی می گفت بده گفتم نه وقتی ماهلین جیش کرد میده خلاصه ده دقیقه پیش یهو ماهلین اومد گفت مامان دستشویی دارم منم بردمش سرپا میشینه کنار سنگ توالت آب ریختم به پاش بعد دلی میشینه نگاش می کنه قبلا هم بهش گفته بودم اگه کرد بهم بگو بعد نم نشسته بودم دمه در یهو گوشبم دست گرفت حواسم پرت شد ندیدمش که جیش کنه ولی دلوین یهو گفت مامان ماهلین جیش کرد😀بعد منم دیگه اعتماد کردم شستمش آوردمش بیرون دلوینم گفت حالا اسباب بازی بده منم اعتماد کردم دادم یعنی بچه واقعا جیش کرده 🤦🏻‍♀️مت به دلی اعتماد کنم 🤭🤔بچه ی دروغگویی نیست اصلا کاش دیده بودم سرم تو گوشی بود🤭
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
امروز نوه ی صاحب خونمون تو حیاط بود ۷ ماه از بچه های من کوچیکتره من رفتم لباسارو از رو بند جمع کنم یهو اومد گفت چرا اینقدر بچتون اذیت می کنه 😀همش جیغ می زنه منو بگو هاج واج نگاش می کردم 😂گفتم تو جیغ نمی زنی گفت نه گفتم پسر خوبی هستی پس گفت آره حالا صبحش صدا گریه هاشو شنیدم 😀😀ولی بازم با اینکه پسره از بچه های من آروم تره خداوکیلی میبینی بعدشم میگن مقایسه نکن خوب آدم میبینه می فهمه جقله بجه اومده اینو میگه اونوقت منه بدبخو هنوز درگیر حیش و پی پی و حرف زدن افاضاح بچه هامم 😥😥درسته سالمن باز خداروشکر ولی به خدا این حرف زدنشون واسه من شده حسرت بعد ۴ ماه هنوز اونجوری خوبم حرف نمی زنند به خصوص دلوین خیلی قر و قاطی میگه البته بهتر شدنا ولی بازم اونجور که می خوام نیست همیشه من تو زندگیم واسه به دست آوردن ساده ترین چیزا هم باید سختی بکشم 😥😥بچه هام چند روز دیگه تولد ۴ سالگیشونه به خدا غبطه می خورم خیلی 🥺🥺🥺نمی دونم تو بارداریم چه کوتاهی کردم که بچه هام همه کاراشون اینقدر زیاد دیر شد چه کوتاهی کردم در حقشون منی که ۹ ماه رو کامل استراحت مطلق بودم ۳ بارم نزدیک بود از دستشون بدم 😥😥