۱۱ پاسخ

نه گلم اونا مشکل دارن والا پسر منم همین طوره مثلا ببرمش بازار میخواد خودی نشون بده همه بگن وای بلده شروع می‌کنه شعر خواندن به همسرت بگو اگر حوصله بچه ندارن خودت برو سر بزن من دیگه نمیام

عزیزم به دل نگیر سنشون رفته بالا دیگه اعصابشون نمیکشه

من نمیرم جایی که ب بچه ام خوش نگذره ...یا گنده تر از دهنشون حرف بزنن نفهما

خیلی رک جوابشونو میدم

بابا شورشو در اوردی چرا گریه کردی اونا کی باشن که باعث بشن تو گریه کنی مگه زبون نداری چرا اومذی اینجا بگی همونجا قشنگ جوابشونو بده بگووووو بچس مثلا ذوق کرد شعر خوند انقد مشکل اعصاب دارن به صدای بچه حساسیت نشون میدن بعد دوماه رفتی باید ذوق کنن بچه رو بغل بوس کنن هی قربون صدقش برن نه که هی بگن ساکتتتتت ...توام دگ نرو بگو شما والا تحمل صدلی بلند بچه منو نداری برا چی بیام سنگین باش جوابشونم بده بعدا نیا خود خوری کنی ب خودت ضربه روحی بزنی الان اون زمان نیس ساکت باشی هر کی هرجور دلش بخاد رفتار کنه به بچت باید ارزش بدن ندن انگار ب توام ندادن

ب نظرمن اصلا دیگه نرو.

منم برام پیش اومد رابطمو خیلی خیلی کم کردن
ولی بهشون گفتم چرا کم رفتار اومد میکنم
گفتم
دوستدارم کسی رو به بچه ام داد بزنه توهین اوناهم حساب کار دستشون اومد
بچه اس دیگه اسمش روشه
بچه هم اگ آروم باشه میگن مشکل داره

منم از صدای بلند در عذابم بچه هایی هم که با صدای بلند حرف میزنن بشدت رو اعصابمه ولی چون بچن تحمل میکنم

بگو میام ولی اگه میخوای سر بچه ام دادبزنین نمیام

😳😳😳خانواده شوهرت خیلی سرد تشریف دارن یعنی چی آخه بچه ۴ ساله تذکر میدن شعر نخون ساکت شو

عزیزم بهتر نرید آخه شعر خوندن که شیطنت نیس اگر اذیت میکرد یه چیزی اما با شعر خوندن وحرف زدن که تذکر نداره

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
خانما بزرگترین ترستون راجب بچه تون چیه؟من یکیش ترس از گم شدنش ک باعث شده بیرون رفتن لحظه ای ازش چشم برندارم و به هیچکی اجازه ندم تا کوچه با بچم بره دومیش تجاوز ک تجربه اش رو تو کودکی داشتم البته روانی بود تاجسمی ی نفرشون زنداییم بود ک فک کنم از۴،۵سالگی شروع کرد نه تنها من بلکه خواهر و تمام دخترای فامیل هم اذیت میکرد زیاد یادم نمیاد ولی ی چیزایی مثل مالش سینه ک ازمامیخواست یا حرفایی ک میزد و اینا یادمه مامانمم میدونست و باهاش حرف نمیزد ولی تو مهمونیا میدیدیمش و حتی کنجکاومون میکرد بدن بقیه دخترا روهم ببینیم و حتی خودارضایی بعد ها ک بزرگ شدیم کاریمون نداشت تااینکه تو۱۱سالگی توسط ناپدری اذیت میشدیم و همیشه وحشت داشتیم از تنهابودن حالا باعث شده من اعتماد نکنم وقتی ارشا میره جایی حتی تو اتاق پیش خواهرم میرم دنبالش وقتی ی جا وایمیسته همش دنبالش میترسم یکی اذیتش کنه یا حتی شلوارش رو دربیاره این ترس باعث شده حتی از بچه هابترسم و نگران مدرسه رفتنشم میدونم همه نگرانیم ولی من بیش از اندازه ترس دارم همه ادما دورم رو از دور دید میزنم ک ببینم کاری باارشا دارن یا نه و‌مرتب ازش میپرسم فلانی چیزی نگفت اذیتت نکرد
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من دخترم تولد تاحالا نگرفتم براش کسی و دعوت کنم حتی پدر مادرامون رو



دوست داشتم امسال بگیرم همه رو دعوت کنم چند ماه قبلم برنامه مو گفتم


و مثلا باجاری و خواهرم دربارش حرف میزدیم شوهرم ی روز عصبانی شد ک‌ چخبره همش میگی تولد تولد ی کار میخوای بکنی صد بار دربارش حرف میزنی
منم گفتم من حرف میزنم توام بیا بگو من این بودجه رو دارم حالا چ ده نفر چ پنجاه نفر و من با بودجه تو دعوت میکنم
من همش حرف میزنم تو چیزی نمیگی
بعد گفت من نه پول دارم نه پول میدم نه برام مهمه
منم لج کردم گفتم کاری نمیکنم هرکاری میکنی خودت بکن
(دخترمم ذوق تولدشو داره)
الان پسفردا تولدشه ب دخترم گفتم ب بابا بگو برات تولد میگیره
اونم برگشت گفت مامان میگیره گفتم من کار ندارم تو گفتی کار نکن
دیگه برگشت یکم فحش داد و گفت میخوای منو عصبانی کنی
من نه بلدم نه کاری میکنم

خیلی ناراحت شدم از دستش
اینکه من یکسره تکرار میکردم رفته بود رو مخش اون روز برخورد کرد
از ی طرف دلم میخواد کاری نکنم تا ضایع بشه و ناراحتی دخترمو ببینه آلان کاری کنم میگه این همه من غر زدم و لج کردم الکی بوده همش
از ی طرف میگم اهمیت ندم برم تدارک ببینم
نمیدونم کدومش درسته
مامان ایلیا جونم❣️ مامان ایلیا جونم❣️ ۴ سالگی
خانوما ی مشورت میدین

میگم وقتی خونه ایم ایلیا اصلا با وسایلش بازی نمیکنه یعنی بهت بگم شاید کلا ی ربع با توپش شوت بزنه و شایدم کلا تو روز ی ربع هم با ۴ تا اسباب بازی ور بره همینننننن

همش یا باید با ما مشغول باشه یا کارتون تلویزیون یا همینجوری میخوابه کف زمین و رو مبل و‌غر میزنه و میگ حوصله م سر رفته و اینا من دیگ انقدددد قاطی کردم

دادو بیداد کردم ک اینهمه اسباب بازی ریخته اصلا بازی نمیکنی و دیگه برات نمیخرم و پاشو بازی کن و اینا خیلی دیگ عصبانی شدم
بخدا جرا ت ندارم ی روز خونه باشم صب تا شب چون همش میخواد کارتون ببینه یا همش باید من باهاش مشغوول باشم همین دو حالته ..

ولی خب خیلی دعواش کردم و‌جیزایی ک واقعا نباید میگفتم و‌گفتم🫤🫤🫤

کلا خیلی هی بهش میگم بازی کن برو با اسباب بازیات بازی کن چرا خودت بازی نمیکنی و.. حس میکنم حساستر شده اصلا بعد هی میگه مامان بازی کردم یا دارم بازی میکنم یعنی انگار خودشم استرسشو گرفته
نمیدونم واقعا چیکا کنم🙄🙄🙄🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️