۲ پاسخ

اگ بازم برگردم عقب سز میشم چون واقعا برام خوب بود کلی از استرسام کمتر شد همیشه ترس داشتم برای زایمان طبیعی چون من اونقدر قوی نبودم که طبیعی زایمان کنم وقتی بهم گفتن سز میشی دنیا رو بهم دادن من سریعا بعد اینک اومدم خونه کارامو خودم انجام دادم همشونو خیلی به سز هیت میدن اما هرنوعی زایمانی قابل ستایشه چون همگی تجربه مادر شدن رو بدست میاریم

👌🏻✅مرسی که میذاری تحربیاتتو

سوال های مرتبط

مامان بارانا مامان بارانا ۳ ماهگی
تجربه سزارین بیمارستان نیکان.

۵ روز پیش ۳۸ هفته سزارین شدم و صبح رفتم بیمارستان کارای بستری رو انجام دادیم و بعدش از همسرم جدا شدم رفتم لباس پوشیدم و یه تست ان اس تی ازم گرفتن و بعد انژوکت و سرم رو وصل کردن و بردنم اتاق عمل.
اتاق عمل بی حسم کردن ولی چون خیلی استرس و ترس داشتم بیهوشم کردن و بچمو تو اتاق عمل ندیدم . وقتی بیدار شدم ریکاوری بودم که ماما اومد بالا سرم و پسرم رو گذاشت تماس پوستی برقرار کردیم
و بعدش پسرمو بردن چکاب کنن و اومدن واسه فشار رحم
از این قسمت فشار رحم خیلی میترسیدم که تو ریکاوری ۳ بار فشارم دادن درد خیلی بدی داشت. ولی تحمل کردم. ماما گفت بخاطر خودت باید انجام بدیم. دکترمم تو اتاق عمل فشار داد ولی بازم ریکاوری تکرار کردن.
تقریبا ۲ ساعت ریکاوری بودم بعد بردنم بخش.
حالم خوب بود و درد با شیاف قابل کنترل بود کاملا‌
برای من اولین راه رفتن اونقدری سخت نبود و در کل زیاد راه رفتم چون میگن بهتر میشی هرجی بیشتر راه بری.
و در کل همه دردا قابل کنترل بود با دیدن نی نی همه چی یادم رفت
مامان kaya مامان kaya ۲ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان الوند🧒❄️💙 مامان الوند🧒❄️💙 ۱ ماهگی
مامان رادمهر مامان رادمهر ۹ ماهگی
سلام من بعد ۲۵ روز اومدم از تجربه زایمانم تو بیمارستان مادر بگم شاید به دردتون بخوره
خب من با وجود ورزشای زیاد و پیاده روی های طولانی تو ۴۰هفته و ۵روز با نامه دکترم بستری شدم بیمارستان
ساعت ۸صبح رفتم بیمارستان و معاینه کردن و nst و بستریم کردن از نیم ساعت بعدش شروع کردن قرص زیر زبونی دادن بهم بعد یه ساعتی دردام شروع شد و خونریزی داشتم انقباضام شدید بود ولی بازم یه سانت بودم ماماهای بیمارستان هر یه ساعت سر میزدن و باهام حرف میزدن نزدیکای ظهر توپ بهم دادن و اموزش دادن چیکا کنم ورزش میکردم تو انقباضام تا ساعت ۹شب اخرم دهانه رحمم باز نشد ماما مدام وضعیتمو به دکترم تلفنی میگفت ساعت ۹دکترم اومد و گفت باید سزارین شم دهانه رحمم بعد ۱۳ساعت درد شدید با امپول فشار یه سانت بود بردنم اتاق عمل و سزارین شدم
ماماهای بیمارستان خیلی خوب بودن،رسیدگیشون خوب بود،زیراندازام تا یکم لکه میوفتاد عوض میکردن،غذاشون خوب بود،هر دو ساعت فرنی یا ابمیوه میاوردن،تو بخش خدمه دفعه اول که رفتم سرویس همه جامو شست و تمیز کرد خودش نوار بهداشتیمو گذاشت و لباسامو عوض کرد البته من اتاق خصوصی بودم
سوال بود در خدمتم
مامان رستا👧🏻🌼 مامان رستا👧🏻🌼 ۸ ماهگی
تجربه زایمان
روز هیجدهم پنج صب بیدار شدم رفتم حموم بعد آماده شدم ساعت شیش راه افتادیم منو همسرم و مامانم و آبجیم هفت رسیدیم بیمارستان کارای پذیرش و کردیم از بلوک زایمان اومدن دنبالمون رفتیم بالا با همشون روبوسی کردم رفتم داخل لباس اتاق عمل پوشیدم دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن آمپول بتا هم بهم زدن سوند رو نذاشتم وصل کنن گفتم بعد بی حسی
ساعت یه رب به ده از اتاق عمل زنگ زدن با تخت بردنم بیرون همسرم و مامانم اینا پشت در بودن همگی با آسانسور رفتیم اتاق عمل تا ده و بیست دقیقه تو ریکاوری منتظر بودم بعد بردنم اتاق عمل اونجا چند نفر کار های بی حسیمو سوند رو انجام دادن خیلی مهربون بودن دکتر مهربونمم اومد بی حس کامل نشده بودم دکترم با یه چیزی خط میکشید ولی من حس داشتم گفتم خانم دکتر من کامل حس دارم یهو یه آمپول زدن به آنژیوکتم گفتم این چیه آقاهه گفت خواب مصنوعی یهو حس میکردم تو خوابم حس میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم🤣 صدای دکترمو خیلی بم شنیدم گفت چه نازه صدای گریه ی دخترمم شنیدم ولی همچنان فکر میکردم یکی از وسیله های اتاق عملم😂 یهو یه صدایی میشنیدم که ناله میکرد پس دختر من کو چشممو به زور باز کردم دیدم دهن خودمه داره میگه دختر من کو🥺 دخترمو برده بودن ان آی سیو هی از پرستاری که پیشم نشسته بود میپرسیدم چه شکلی بود میگف خیلی ناز بود بعد اومدن ببرنم بخش آروم شکممو فشار دادن درد نداشت ولی نمیدونم چرا داد زدم😂 بعد بردنم بخش از ریکاوری اومدم بیرون آبجیم و مامانم اونجا بودن همسرم دسته گل دستش بود هی میبوسیدن منو بردنم بخش لباسامو عوض کردن تمیزم کردن همش نگران دخترم بودم همسرم گف الان میارنش رفته بود ازش عکس گرفته بود هی میبوسیدم عکسشو بعد نیم ساعت آوردنش بهترین لحظه زندگیم بود دیدنش😍
مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 مامان ᴀʀᴛᴀ👶🏻🩵 ۲ ماهگی
تجربه سزارین
ساعت ۴ صبح رفتم بیمارستان ازمایش اینارو گرفتن اتاقمو دادن بهم عکاس دیده بودیم اومد کلیپ و عکسامونو گرفت اصلا استرس اینا نداشتم خیلی ریلکس بودم
بعدش اومدن سوندو وصل کردن بدتررررررین قسمت زایمان همین سونده ادم چندشش میشه بعد سوند اومدن بردن اتاق عمل دکتر و پرستارای اتاق عمل عالی بودن هی باهام حرف میزدن که نترسم
دکتر بیهوشی اومد امپول بی حسیو بزنه خیلی حرفه ای بود ۳ تا امپول زد من هیچی نفهمیدم بعد خیلی سریع منو خوابوندن تخت دستامو بستن پرده کشیدن یه لحظه منو خوف برداشت😐 حالم بد شد ترسیدم رگم گرفت سرم نرفت کل زمین اتاق خون شد با هزار مصیبت رگمو پیدا کردن هی باهام حرف میزدن بعد صدای ارتای من اومد بهترییییییییین حس دنیااتااااااس😩 یه لحظه نشون دادن بعد بردن تمیز کردن اوردن یه ساعت گذاشتن رو سینه ام تماس پوستی🥺
بچه رو جلوتر از من نبردن بیرون بعد یکساعت ریکاوری باهم از اتاق عمل اومدیم بیرون اومدم اتاق کم کم دردام و بی حالیام شروع شد یجوری درد داشتم ۵ ۶ ساعت که حس میکردم الاناس بمیرم😐
مامان ماهلین مامان ماهلین ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین

من مریض دکتر قلی پور عزیز بودم خیلی ها گفتن زیر میزی میگیره ولی خیر نمیگیرن، سزارین اختیاری بودم، بیمارستان بابل کلینیک


مامانا من قرار بود پنجشنبه زایمان کنم ولی سشنبه صبح دردام شروع شد رفتیم بیمارستان، خانم دکتر رو تو حیاط بیمارستان دیدم و گفتم ک دردم گرفته و با ارامش و مهربونی خنده کنان دست تو دست رفتیم زایشگاه ک کارای بستریم رسیده بشه 😅
ان اس تی انقباض ثبت کرد و منو راهی اتاق عمل کردن، وقتی وارد اتاق عمل شدم خانم دکتر تو اتاق عمل منتظر بودن و سریع کار هارو شروع کردن
از اول عمل تا اخر عمل خانم دکتر و بقیه پرسنل اتاق عمل با شوخی و خنده اصلا نزاشتن من بترسم یا جو اتاق عمل حالمو بد کنه امپول بی حسی مثل امپول معمولی بود و یهو انگار پام یه برق کوچولو گرف و گرم شد
بی حسی جوریه ک تو احساس میکنی لمست میکنن ولی اصلاااا درد نداری
خیلی حس خوبی بود ارامش گرفته بودم البته اولش یکم ترسیدم ولی بعدش ارام بخش زدن بهم
کلا پنج دقیقع بعد دختر گلم بهم نشون دادن خیلیییییی حس خوبیه خیلییییی کل عمل هم 20 دقیقه طول کشید کل دردی ک یکم کشیدم تو ریکاوری بود تا پمپ درد اثر کنه یک ساعت طول میکشه و اصلا درد غیر قابل تحمل نداشت ولی بیمارستان بابل کلینیک اصلا دوست نداشتم اخلاق پرسنل یکم ضعیفه خوب و بد تو همه جا هست البته ولی نسبت به مهرگان از نظر تمیزی هیچه
هزار بار برم عقب سزارین با دکتر قلی پور عزیز انتخابمه🥹❤😍
مامان رایان مامان رایان روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ داستان زایمان من
خوب رسیدم به تایمی که سخت ترین بود
انتظار برای فردا شدن و رفتن به بیمارستان و یه عالمه تجربه جدید که ۴قط تا اون لحظه تو کلاسای زایمان یاد گرفته بودم.
بعد از مطب دکتر رفتم یه شام خوردم و بخاطر خستگی به سختی خودمو تا ۱۲ شب نگهداشتم بیدار که غذا بخورم و بعدش ناشتا بمون تا فردا ساعت ۱۰
با کلی هیجان استرس ساعت پنج و نیم صبح راه افتادیم سمت بیمارستان. پذیرش شدم تقریبا ساعت ۶ و نیم بود. با بابام و شوهرم خدا حافظی کردم البته نمیدونستم قراره قبل از عمل نبینمشون
با مامانم رفتیم بخش جراحی زنان و خلاصه یه مقدار کار پذیرش داشتم آزمایش و شرح حال و ضربان بچه و پوشیدن لباس اتاق عمل
بعدش فرستادنم تو اتاقم تخت ۲۴ یه اتاق دو تخته بود که اون خانمی که تو اتاقم بود در حال ترخیص بود
خیلی اون سه ساعت انتظار تا اومدن دکتر سخت بود که ببرنم اتاق عمل البته تو این فاصله یبار شوهرم خوراکی اورد واسه مامانم که من رفتم تحویل گرفتم تا برا آخرین بار ببینمش خیلی سخت بود خودمو خوشحال نگهدارم چون اونم جا خورد تو لباس اتاق عمل دی م اونم خیلی نگران بود
تو این فاصله چون خیلی گشنه بودم حالم بد شد یه سرم بهم زدن تو بخش
یه ۱۰ دقیقه از سرمم گذشت که از اتاق عمل اومدن دنبالم و وحشتنکا هیجان و استرس داشتم خیلی خودمو گرفتن موقع خدا حافظی با مامانم گریم نگرفت .رو ویلچر بردنم دم اتاق عمل و دوباره شرح حال گرفتن منم با دقت جواب میدادم و با حرف زدن با نی نیم خودمو آروم میکردم و خوشحال بودم بزودی قراره ببینمش

ادامه تاپیک بعدی ...
مامان نیهان مامان نیهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن