پست ۹۴، زایمان ۸
خونریزی داشتم هنوز، اون پارچه ای که بین پام گذاشتن رو گفتن بذارن باشه. کمکم کردن نگهش دارن و باهاش راه برم. اون پارچه رو قبلا هم اومدن عوض کردن، هر بار هم پر از خون بود، چون حالت پد یا شورت هم نداشت خون به همه قسمت های پام سرایت کرده بود. فقط یه بار دیشب وقتی خودمو مرتب میکردم ملحفه رو بالا زدم که ببینم چی اون زیره، و چون فقط ملحفه های خونی بود دیگه تصمیم گرفتم نگاهش نکنم.
راه رفتن دردی نداشت، چون اثر مسکن هنوز بود ولی نمیتونستم تند یا با قدم معمولی راه برم. خیلی یواش و با قدم های نصفه نصفه و با کمک اون خانم راه میرفتم. تو نگه داشتن پارچه هم کمک میکرد. رفتیم دستشویی، خانمه اصرار داشت کمکم کنه ولی خودم فکر میکردم میتونم. ملحفه رو ازم گرفت. و دم در منتظر موند اگه کمک خواستم بهش بگم. نشستم روی دستشویی،هیچ حس سوزش یا دردی به خاطر سوند نداشتم. بعدش آب گرفتم و خون پاهامو از بالا تا پایین شستم. فقط مواظب بودم آب به جای بخیه نخوره. حس تمیزی میکردم. با دستمال هم پاهامو خشک کردم. خانمه اومد تو و لباسمو باز کرد و لباس تمیز تنم کرد، شورت یه بار مصرف و پد هم پام کرد. منم دستامو شستم و اومدم بیرون. تمام مدت داشتم ازش تشکر و معذرت خواهی توامان میکردم و تهشم کلی دعاش کردم. گفتم خیلی حس خوبی دارم تمیز شدم.
همون صبح هم دکترم برای ویزیت اومد و گفت آمادگی پیدا کردین؟ گفتم هنوز نه😅 دستورات لازم رو داد و گفت مدفوع کنم میتونم برم. (که یه ساعت بعدش هم سه مدل دارو گرفتم، شیاف ،قرص جویدنی و شربت و کلی غذا خوردن وسریع اتفاق افتاد)
خیلی ازش تشکر کردم و بهش گفتم که دیدنش چقدر حس خوب داشت.
اینم آخرین مرحله که راه رفتن بود...

۸ پاسخ

چطوری خم شدی با دستمال پاهاتو خشک کردی؟ من اصلا نمیتونستم خم بشم تا چند روز مامانم منو میبرد دسشویی😢😢😢😢

قدم نورسیده مبارک عزیزم
یه سوال
چرا کسی همراهتون نبود موقع زایمان به جز همسرتون؟

منم دستشویی اول خودم خودم کارامو انجام دادم
دردمو میخوردم و خودم میکردم

خیلی ممنونم که احساست رو به خوبی بهمون منتقل کردی، خدا کوچولوتو برات نگه داره

یک لحظه فکر کردم دارم رمان میخونم

قدم نو رسیدده مبارک عزیزم

وای من که خیلی حس خوبی گرفتم از توضیحاتون درسته یه قسمتاییش یکم استرس گرفتم اما واقعا عالی بود توضیحاتون دیگه حداقل مایی که مثل شما زایمان اولمون هست بهتر کنار میایم اون لحظه ❤️✨

عزیزم از پمپ درد هم استفاده کردی

سوال های مرتبط

مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
پارت چهارم
خلاصه سرمو آوردم بالا یه نگاهی با التماس به دکترم انداختم و سلام کردم
چون مدت طولانی سرم پایین بود ندیده بودمش
خلاصه درازم دادن و کلی عذرخواهی کردن که ببخشید خیلی اذیت شدی و معذرت میخوایم و این حرفا
یه پارچه سبز کشیدن جلوم
دو تا دستامو به دو طرف محکم بستن و من هر لحظه استرسم بیشتر میشد
وقتی بتادین زدم به شکمم گفتم من حس میکنم بیحس نیستم دکترم گفت نگران نباش قبلش چک میکنم چند دقه بعدش نمیدونم نیشگون گرفت چیکار کرد گفتم آااای سوختم بعدش خانمی که کمک کرده بود خم بشم دستمو محکم گرفت و آمپول زد تو رگم دیگه چیزی نفهمیدم( که بعدش تو بخش که رفتم فهمیدم چه خبر بوده که آخرش میگم واستون)
‌وقتی به هوش اومدم پاهامو کامل حس میکردم نه سِر بود نه بی حس
به خانمی که از بغلم رد شد گفتم بچم چند کیلو بود یه دفعه با یه حالت عصبانی برگشت گفت یه بار بهت گفتم چند بار میپرسی
نگو که من تو حالت خواب و بیداری یه بار ازش پرسیده بودم اما حواسم نبوده
دکتری هم که بیهوشم کرده بود اومد بالاسرم گفت خوبی گفتم بچم کجاس رفته دستگاه گفت نه حالش خیلی هم خوبه صدا کرد گفت بچشو بیارین بچشو میخواد
خلاصه جوجو منو آوردن گذاشتن کنارم رو یه بالشت و سینه رو کردن تو دهنش که شیر بخوره
مامان اورهان 👼🏼💙 مامان اورهان 👼🏼💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت چهار
که لحظه شیرینی بود و به همه مانانای باردا و همه کسایی که بچه دار نمیشن از ته قلبم آرزو میکنم ، و بچه رو دادن بیرون و منو بردن ریکاوری و چون هنوز بیحسی داشتم اومدن شکممو تمیز کردن که من به شدت نگران اینم بود زیاد نفهمیدم فقط چون از زیر دلم داشتن فشار میدادن اون اذیتم میکرد که از اونجا به بعد دردام شروع شد که با شیاف کاملا قابل کنترل بود سخت تمرین بخشش فقط راه رفتن و بلند شدن بود ولی تجربه من این بود که هر چقدر که میتونید راه برید چقدر بیشتر راه برید همون قدر زود بهتر میشد چون یه نفرم با من سزارین شده بود من با کلی درد راه میرفتم ولی بعد راه رفتن بهتر میشدم من چهار بار پیاده شده بودم اون فقط یه بار و تا صبح کلی درد کشید و این که منتظر شیاف نباشین که هر هشت ساعت یه بار بیمارستان بده خودتون هر کجا که دردتون گرفت یدونه استفاده کنید خیلی کمک بود و من متاسفانه همون سر دردی که تو اتاق داشتم بعد از سه روز بازم همچنان دارم و این به شدت اذیتم می‌کنه درسته همینقدر سخت بود ولی بازم خدارو شکر که بچمو تونستم صحیح و سالم بغل بگیرم و برای شما هم این حس رو آرزو میکنم
مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین#پارت_۵
پسرمو گذاشتن رو سینم و منو راهی بخش کردن دوتا پرستار اومدن و لباسامو عوض کردن و لباس بخش رو پوشوندن و شکمم فشار دادن که تنها دردی که تو سزارین حس کردم همین بود که تا نیم ساعت بعدش حس اون فشار رو تو شکمم داشتم که اومدن بهم مسکن زدن که آروم شدم
بعد چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم که من از قبل انجیر خیس کرده بودم و آب اونو خوردم با کمپوت گلابی این شروع تغذیم بود که بعدش نسکافه و چای کم رنگم خوردم
شب پرستار اومد گفت اومدم کمکت کنم از تخت پیاده بشی ک من گفتم میخوام مامانم کمک کنه گفت نمیشه اعتماد کن بهم و آروم آروم رفتم کنار تخت و اومدم پایین ک آسون تر از چیزی بود ک فک میکردم باهاش رفتم سرویس و پاهامو شست و دوتا شیاف برام گذاشت بعدشم پد جدید گذاشت ک من گفتم حس دسشویی بزرگ دارم گفت اشکال نداره بریم تخت اگه ادامه داشت صدام بزن باز که ۵ دقیقه بعد رفتنش شدیدا حس دسشویی داشتم ک مامان کمکم کرد برم پایین و کارمو انجام بدم دیگه بعد اون راحت با کمک بقیه میومدم پایین و تنهایی قدم میزدم ولی تنهایی میترسیدم از تخت بیام پایین 😂😂 ولی شبش دسشویی داشتم هرچقدر مامان و همسرم و صدا کردم نشنیدن خواب بودن 🤦‍♀️😂 مجبور شدم خودم برم پایین
مامان آیلین🩷🌈 مامان آیلین🩷🌈 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۴
دیگه بردن تمیزش کردن اوردن من ببینم باورم نمیشد یه دختز تپلی سفید با چشم‌و ابرو مشکی 🥺🥺🥺🫠🫠
گذاشتن رو سینم دلم رفت براش دیگه هیچی برام مهم نبود
بعدش بخیه اینا زدن و مارو بردن ریکاوری اونجا فقط میلرزیدم سردم بود پتو اینا کشیدن رو یکم اروم شدم
یکی از ماما ها اومد کمک کرد شیر خورد دخترم
بعدش لباساشو پوشوندن وزنش کردن گفت ماشاللع۳۸۵۰وزنشه
دیگه چند بار هم تو بیحسی ماساژ دادن شکممو
بعدش بردنم تو بخش هیچ دردی نداشتم شیاف میزاشتن مسکن میزدن
ساعت۶ونیم دخترم به دنیا تومد یاعت تقریبا ۲شب بود دیگه بیحسیم کم‌کم رفته بود درد خیلی خیلی کمی داشتم زود زود میومدن شیاف میزاشتن
بعدش دوتا پرستار اومدن گفتن مایعات بخور کمکت کنیم راه بری اولش ترس داشتم دیگه گفتم این مارو باید انجام بدم اشکالی نداره
اب کمپوت گلابی و انجیر خوردم بعدش پرستارا کمکم کردن خیلی سخت نبود واقعا اروم اروم پایین اومدم از تخت و چند قدم زدم خیلی درد کمی داشت وحشتناک نبود اصلا 😅
دیگه این مرحله هم تموم شد
بعدش دیگه هر دو ساعت پایین میومدم راه میرفتم یکم
دیگه صبح پرستار اومد گفت تونستی دستشویی بزرگ بری گفتم نه هنوز یه شیاف شل کننده گذاشتن پنج دیقه دیگه رفتم دستشویی
در کل من از سزارین راضی بودم اونقدری که بعضیا میگن درد نداشت
شاید اگه طبیعی رو هم تا اخر تجربه میکردم اونم میگفتم اونقدر که میگفتن درد نداشت 😊😊در کل بدن با بدن فرق داره سعی کنیم همو نترسونیم
مامان سید حسین مامان سید حسین ۳ ماهگی
پارت اخر
چند دقیقه بعدش هم فول شدم و حس زوررررر شدید داشتم.. کاملا متوجه میشدم بچه اومده پایین و داره میاد.
حتی نیاز به زور من نبود انگار بدنم زور میداد😂
ماماهمراهم گفت تا موقعی که بگه زور های محکم و قوی بدم منم خیلی خوب و طولانی زور میزدم.. خیلیم حس خوب و جالبی داشت واقعا😁😂
بعدش دیگه وقتی سر بچه رو دیدن ماماهمراهم گفت فقط فوت کنم.. میگفتم بخدا من زور نمیزنم خودش داره زور میزنه🤣
گفت اون که خودش زور داره اشکال نداره.. تو زور اضافه نزن فقط فوت کن و منم همین کارو کردم.
بعد هم یکم برش دادن و بچه اومد بیرون و شروع کرد گریه کردن.
آخ نگم که چه حس خوبیه بچه که میاد بیرون🤤یعنی بخاطر حس دوباره اون لحظه هم شده دوباره بچه‌دار می‌شم.
بچه رو بهم نشون دادن با خودم گفتم دیگه تموم شد.. دیگه نینیت به دنیا اومد و کنارته.. خیلی خیلی حس فوقالعاده‌ای بود.تمام وجودم حس خوبی داشت.

پسرمو تمیز کردن گذاشتن رو تخت نوزاد و
اونم چند دقیقه بازی کرد و اینطرف و اونطرف رو نگاه کرد و بعدش سریعا خوابش برد😂
موقع بخیه زدنام ماما بهم شربت و خرما داد و گفت بخورم.. اصلا کلی جون گرفتم.. چون به دوتا دستامم سرم وصل بود ماماهمراهم خرما میذاشت دهنم و هسته‌ش رو هم میگفت از تو دهنم بدم به دستش.. خیلی خجالت کشیدم ولی انقد مهربون بود جوری رفتار می‌کرد آدم ذره ای معذب نشه.
وقتی بخیه زدنم رو تموم کردن پسرمو گذاشتن کنارم.. ماماهمراهم کمکم کرد کام بچه‌م رو با تربت و آب زمزم که برده بودم باز کردم و برای اولین بار شیرش دادم🥺
این بود تجربه زایمان من
مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۲ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان وانیا🎀🩷 مامان وانیا🎀🩷 ۴ ماهگی
پارت چهارم
تجربه سزارین

خیلییی درد داشت ولی یه خوبی داشت که میگرفت ول میکرد…یه درد پریودی خیلی خیلی زیادم داشتم که اونم قابل تحمل بود ولی همش رو هم باعث میشد حالم بد شه🥴
والا من خونده بودم همه میگفتن عالیییی😑اصن درد نداره🫠
تشنگی هم خیلی خیلی اذیت کننده بود برام تا ۱۱ شب نباید چیزی میخوردم😢
بعدش اون درد داشت برام عادی میشد گفتن میخوایم زیرت و تمیز کنیم الی و بلا الان باید یذره بری این پهلو اینورت و تمیز کنیم…یذره بری اون پهلو اونورت و تمیز کنیم🫠🫠
هرچی گفتم بابا من نمیخوام تمیز شم بزارید یک ساعت دیگه که میخوام راه برم گفتن نه😤
یه دور هم اونجا زجر دادن منو🥴 لباسمم عوض کردن🫠
دوباره اون اومد عادی شه گفتن باید راه بری😑
به زور و قسم و آیه نشستم رو تخت تا اینجاش درد عادی بود🥲وایستادن رو پا خیلی خیلی سخت بود برام فقط لحظه اولش😢حس میکردم الان شکمم میوفته زمین🥵
راه رفتنه سخت نبود ولی…دوباره منو بردن دستشویی گفتن باید بشینی خودت و بشوری یه آب بزنی واژنت و خونابه ها عفونت میاره😫
هرچی گفتم ول کن بیخیال نشد این کمک بهیاره😤از من اصرار از اون انکار🤣
دیگه کوتاه اومدم نشستم…یدور هم اونجا پاره شدم تا بشینم بلند شم😖🤯

از اونجا به بعد همه چی عادی تر شد…ولی دردام زیاد بود که قابل تحمل بود به نسبت…به هیچ عنوان پمپ درد روم تاثیر نداشت…شیافم فقط هر ۸ساعت اجازه میدن😑
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۱ ماهگی
پارت پنجم ...
از اتاق عمل اوردنم توی ریکاوری دکتری که اونجا بود گفت سر تختمو بیارن بالا چون خطر امبولی کمتر میشه بیحسی هنوز توی بدنم بود ولی از توی اتاق عمل تو بدنم ارز افتاده بود و تا توی ریکاوری هم ادامه داشت توی ریکاوری یک ساعتی بودم حدودا شاید هم بیشتر دقیق نمیدونم توی ریکاوری هم بهم سرم زدن توی اتاق عمل هم دوتا سرم بهم زده بودن.....
دیگه حدودا ده دقیقا اخری که تو ریکاوری بودم داشت اثر بی حسی کم میشد و زیر شکمم یه دردای خیلی خفیف حس میکردم ..بعدش منو بردن توی بخش ملحفه زیرمو عوض کردن و یه ملحفه جدید انداختن نوار نزاشتن فقط ملحفه بود و لباس هم تنم نبود چون تو اتاق عمل لباسمو پاره کرده بودن فقط پتو روم بود دیگه توی بخش لباس جدید رو هم تنم کردن ولی تا پیین نکشیدن تا روی شکمم بود....
خب دیگه تا اینجا گل و بلبل بود ،پرستار اومد وبرام سرم بیزاکول زد واسه جمع شدن رحمم درد ها شروع شدن مثل درد پریود کم و زیاد میشد و خیلی دردناک میشد گاهی اوقات با اینکه دوتا دوتا شیاف میزاشتم و مسکن هم برام تزریق میکردن درد داشتم....تا صبح چهار تا سرم زدم و زمانی که سرم ها تموم شد بهتر شدم تو این مدت همین ثابت موندن با وجود درد خیلی واسم سخت بود کمرم خششششک خشششک شده بود میترسیدم پاهامو خیلی بالا بیارم و تکون بدم ولی چند دقیقه یکبار پامو جمع میکردم ولی بازم کمرم درد داشت ..البته من سرمو تکون میدادم و تقریبا حرف هم میزدم اما خداروشکر بیحسی هیچ عوارضی واسم نداشت...دیگه ساعت چهار ماما اومد یکم سر تختمو برد بالا و سوند رو هم کشید یکم درد داشت اما خیلی کم بود گفت ساعت پنج صبح خوردن مایعات رو شروع کنم‌...بارداری زایمان
مامان رادمان مامان رادمان ۸ ماهگی
ماما دستپاچه و شد و دکتر رو صدا زد . دکتر با عجله اومد تو اتاق و بهم گفت زود باش زور بزن . منم بی حال و بی جون تموم تلاش خودمو میکردم که فقط زود تموم شه . با چهارمین زوری که زدم بچه به دنیا اومد. صدای گریه ش اتاق رو برداشت . گذاشتنش رو سینم و یه پارچه سبز پیچیدن دورش . بچه میلرزید و گریه میکرد منم خوشحال و ذوق زده نگاهش میکردم و خشکش میکردم. پسرم تمیز تمیز بود . فقط خیس بود . نه خونی بود نه چیزی. داشتم ذوق میکردم که دردهام تموم شده که یهو دکتر گفت زود بچه رو بردارید از رو سینه ش جفت کشیده بالا . بچه رو بردن رو تخت نوزاد و دکتر یه دستکش بلند پوشید و عین وحشی ها دستش رو قشنگ کامل کامل تا آرنج کرد تو واژنم . از حرکت یهوییش جیغم رفت آسمون و از شدت دردفقط موهام رو میکشیدم. وقتی دکتر دستش رو تو شکمم میچرخوند که جفت رو پیدا کنه کااامل از روی پوست شکمم حرکات دستش رو میدیدم. جفت لعنتی رو کشیدن و بیرون و من ضعف کردم اومدن بزور آبمیوه دهنم گذاشتن تا یکم حال اومدم. تموم بدنم مور مور شد و میلرزیدم. انقد بی حال شدم که دیگه سراغ بچه رو نگرفتم و فقط ناله میکردم.بعد اینکه کمی حال اومدم افتادن جون شکمم و تند تند فشارش میدادن با اینکارشون لخته های بزرگ ازم میوفتاد و تمومی هم نداشت . بهم گفتن کمی دراز بکشم که بعدش بهمراه ماما برم دستشویی تا کمکم کنه که خون ها رو تمیز کنم . از ناف به پایین پر از خون بودم حتی دستهام هم خونی بود.رفتم دستشویی تمیزشدم و درازکشیدم رو تخت . یکم ضعف داشتم و سردم بود. بازم بهم آبمیوه دادن و از مامانم خواستن بیاد تواتاق کنارم و لباس های پسرم رو بپوشه .
خلاصه من روز پنجشنبه ۱۷ اسفندماه ساعت یک ربع به ۹ صبح زایمان کردم .. هفته ی بارداریم۳۷هفته و۶روز
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
رفتم ریکاوری خیلی خوابم داشت ولی ب زور خودمو بیدار نگه داشتم. نینی اوردن شیر بخوره گفتم شیر دارم؟ گفت اره باید چک کنیم میتونه بخوره یا نه. ی ساعت تو ریکاوری بودم و بعد با پسرم منو بردن بیرون اتاق عمل. همه منتظر بودن منم این لبخند از لبام نمی رفت اون حس خوب. پرستار گفت خوبی گفتم عالی هنوز بی حسم، 🤣 رفتیم بخش رو تخت گذاشتن منو و همراهام اومدن و پرستارا هی میان چک کنن . چند بار شکمو فشار دادن ک همه تو بی حسی بود ولی یکیش وقتی بود ک بی حسی داشت میرفت و ی کوچولو درد داشت دو ثانیه فقط گفتم آیی یواش. دیگ ساعت ملاقات شد و من خوشحال ک هنوز بی حسم همش منتظر دردای پریودی شدید بودم. دیگ داشت بی حسی از بدنم میرفت حس میکردم گز پاهام ب مچ رسیده مثلا ولی هنوز بی درد. پرستارا هم هر 3 ساعت شیاف میزاشتن. ملاقاتم انقد صحبت و شوخی کردم ک نگو همه گفتن واقعا درد نداری گفتم نه هنوز بی حسم. دیگ تقریبا 5_۶ غروب ی حس خیلی ریزی قسمت بخیه داشتم درد نه. ساعت ۷ گفتن مایعات شرو کن که انگار دنیارو ب من دادن چون خیلی تشنم بود. با نسکافه و اینا شرو کردم چایی نبات و... تااا ۱2 شب مایعات خوردم ولی کم کم ک حالت تهوع نگیرم ی وقت. ازشون پرسیدم کی باید راه برم گفت 12.منم کم کم رو تخت شرو کردم ب تکون دادن پاهام چون خشک شده بود ک واسه راه رفتن کارم اسونتر باشه. هنوزم درد نداشتم ولی میدونستم جا بخیه هام ی فشاری هست. ساعت 12 گفتن بیا راه بریم منم کابوس بود برام چون همه از اولین راه رفتن نالیده بودن اینجا. اروم بلندم کردن از تخت نشستم. ی حس بدی هست درد نیست یکم نشستم راستی قبل راه رفتن یواشکی 2 تا شیاف گذاشتم با خودم برده بودم. نشستم رو تخت و اولین پایین اومدن خیلی سخت بود. درد نداشت ولی ادم نمیتونست چطوری بیاد🤣
مامان فندق💙 مامان فندق💙 ۳ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان و پایان

دیگه بعد ریکاوری آوردند بخش و همچنان باید ناشتا می‌بودم از زیر هیتر درومدم باز لرزیدنم شروع شد ولی خیلی کمتر بود. اینجا یکبار شکمم رو فشار دادن
توی ریکاوری دوبار بچه رو گذاشتن روی سینه ام که شیر بخوره و بقیه مدت پیش پرستارا بود برای چکاپ اولیه و یه بار دیگه هم قبل خروج از ریکاوری شکمم رو فشار داد که یکم درد و فشار حس میکردم
بعد منو بردن اتاقم، دوتا پرستار اومدن تمیزم کردن، لباسامو عوض کردن و شیاف و پد گذاشتن و من همچنان نمی‌تونستم پاهامو تکوم بدم
بچه هم آوردنش و یه پرستار اومد به همراهم یاد داد که
چجوری بزارتش روی سینه برای شیر
خلاصه دیگه زمان خوردن هم که رسید چای عسل و کاچی و سوپ برام آوردن، یه ساعت بعدشم اومدن واسه بلند کردنم و سوند رو درآوردن که یهو کشید و همون لحظه بود فقط دردش
منم پمپ درد گرفته بودم و چندتا زدم قبل اینکه بیان و تخت رو یکم یکم بالا آورده بودم که حالت نیمه نشسته بشم کمتر اذیت شم
خلاصه که درد داشتم که وقتی بلندم کرد دید اذیتم یه شیاف همونجا گذاشت بعد شروع کمکم کرد راه برم که یه مسیر کوتاه هم رفتم، دو بار اول خیلی سخت بود ولی به خاطر تخت که تنظیم میشد خیلی راحت بودم

۲۴ ساعتم نگهم داشتم و سر میزدن و یکم خون هم گرفتن
صبحشم چندتا دکتر خودم و بچه رو ویزیت کردن و مرخص شدم