پارت سوم
رفتم ریکاوری خیلی خوابم داشت ولی ب زور خودمو بیدار نگه داشتم. نینی اوردن شیر بخوره گفتم شیر دارم؟ گفت اره باید چک کنیم میتونه بخوره یا نه. ی ساعت تو ریکاوری بودم و بعد با پسرم منو بردن بیرون اتاق عمل. همه منتظر بودن منم این لبخند از لبام نمی رفت اون حس خوب. پرستار گفت خوبی گفتم عالی هنوز بی حسم، 🤣 رفتیم بخش رو تخت گذاشتن منو و همراهام اومدن و پرستارا هی میان چک کنن . چند بار شکمو فشار دادن ک همه تو بی حسی بود ولی یکیش وقتی بود ک بی حسی داشت میرفت و ی کوچولو درد داشت دو ثانیه فقط گفتم آیی یواش. دیگ ساعت ملاقات شد و من خوشحال ک هنوز بی حسم همش منتظر دردای پریودی شدید بودم. دیگ داشت بی حسی از بدنم میرفت حس میکردم گز پاهام ب مچ رسیده مثلا ولی هنوز بی درد. پرستارا هم هر 3 ساعت شیاف میزاشتن. ملاقاتم انقد صحبت و شوخی کردم ک نگو همه گفتن واقعا درد نداری گفتم نه هنوز بی حسم. دیگ تقریبا 5_۶ غروب ی حس خیلی ریزی قسمت بخیه داشتم درد نه. ساعت ۷ گفتن مایعات شرو کن که انگار دنیارو ب من دادن چون خیلی تشنم بود. با نسکافه و اینا شرو کردم چایی نبات و... تااا ۱2 شب مایعات خوردم ولی کم کم ک حالت تهوع نگیرم ی وقت. ازشون پرسیدم کی باید راه برم گفت 12.منم کم کم رو تخت شرو کردم ب تکون دادن پاهام چون خشک شده بود ک واسه راه رفتن کارم اسونتر باشه. هنوزم درد نداشتم ولی میدونستم جا بخیه هام ی فشاری هست. ساعت 12 گفتن بیا راه بریم منم کابوس بود برام چون همه از اولین راه رفتن نالیده بودن اینجا. اروم بلندم کردن از تخت نشستم. ی حس بدی هست درد نیست یکم نشستم راستی قبل راه رفتن یواشکی 2 تا شیاف گذاشتم با خودم برده بودم. نشستم رو تخت و اولین پایین اومدن خیلی سخت بود. درد نداشت ولی ادم نمیتونست چطوری بیاد🤣

۲ پاسخ

خوشبحالت
من تو همون اتاق عمل داشتن بخیه میزدن بی حسیم کم کم داشت میرفت و ماساژ رحمیو بخیه زدن رو حس میکردم 🤐تاصبم درد کشیدم بلند شدنو راه رفتنمم مزخرف ترین بلندشدن عمرم بود🤧البته گذشت دیگ الان بغلمه بنظرم ارزششو داش

خوشحالم که تجربه خوبی داشتی🥰
اسم دکترت و بیمارستان میگی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آرن💙 مامان آرن💙 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲#
دستام رو گذاشتم رو زانوهام حالت خمیده شدم از دوجای کمرم آمپول بی حسی زدن ک اصلا متوجه نشدم بعد دیگ درازکشیدم پرده کشیدن جلوم یچیز خنکی زدن ب پاهام و شکمم فک میکنم بتادین بود کم کم پاهام بی حس شدن تو اون حین پرستار به سرمم یه آمپول هایی تزریق کرد ک باعث شد حالت تهوع بگیرم بهش گفتم گفت ک عادیه چند دقه دیگ شروع کردن ب برش شکمم ۵دقه اینا گذشت نی نی رو از شکمم دراوردن بیرون اون لحظه ک جفت و بچه رو میکشن بیرون یه تکون هایی رو حس میکنی
(زمان برش و دوخت شکمم نهایتا۲۰دقه طول کشید)پسرمو آوردن گذاشتن رو صورتم عکاسی کردن و بردن یه چنددقه بعدش رفتیم اتاق ریکاوری پرستار پسرمو آورد گذاشت رو سینم یکم بهش شیر داد در حد دو دقه اینا بعد دیگ ۴۰دقه منتظر موندیم تا بدنمون بخش رفتیم من تو اتاق عمل گفته بودم ک پمپ درد هم میخوام آوردن زدن برام از ساعت۱۲ظهر تا ۸شب ناشتا بودم اومدن سوند رو دراوردن ک اونم خیلی لحظه ای بود دردی متوجه نشدم پرستار اومد گفت ک دیگ کم کم میتونم شروع کنم ب خوردن منم اول از مایعات شروع کردم نسکافه و خرما خوردم نیم ساعت بعدش ک دیگ دیدم حالت تهوع ندارم غذا خوردم بعد یکساعت گذشت اومد گفت ۲۰دقه تخت رو حالت نشسته کن بشین کم کم دیگ باید راه بری اولین راه رفتن حقیقتش نه زیاد سخت بود ن آسون متوسط درد داشت ولی همین ک راه میری و میای خیلی بهتر میشی
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
سر جمع عملم ۲۰ دقیقه طول کشید اومدن ببرنم اتاق ریکاوری همون حین تنگی نفس تهوع داشتم حس میکردم نمیتونم نفس بکشم سریع بردنم دستگاه اکسیژن وصل کردن گفتن نفست اوکیه پسرمم اوردن گذاشتن کنارم حالم بهتر شده بوده تااینجاش ک همه چی تقریبا خوب بود تو ده دقیقه ای ک تو ریکاوری بودم همسرم ده بار زنگ زده بود 😂هی میگفتن فلانی اومده ؟بفرستینش بره همسرش پدرمونو در آورده ،حق داشت اخه چند ساعت بود منو برده بودن معطلیم زیاد بود هیچی دیگ اومدن منو بردن اتاقم تا همسرم اومد جفتمون زدیم زیر گریه🥹🥹خیلی حس قشنگی بود پسرمم اوردن همسرم اشکاش بند نمیومد و فقط خداروشکر میکردیم😍😍
من اتاق خصوصی گرفته بودم خیلی راضی بودم اومدن لباسامو عوض کردن برای دردم دوتا شیاف گذاشتن رفتن گفتن تا ۱۱شبم هیچی نباید بخوری
دوبار اومدن شکممو فشار دادن لعنتییی ی صدای قیرچی میداد ک نگم😭😭 هنوز اونموقع بی حس بودم تقریبا. کم کم بی حسیم داشت میرفت ی دوبار دیک اومدن شکممو محکم فشار دادن ک من از دردش هوار میزدم هی میگفتن این دیگ آخریشه😒😒ساعت ۱۱اومدن گفتن کم کم ابمیوه بخور باید پاشی راه بری اومدن سوند در اوردن بعدش کمکم کردن بشینم بعدش از تخت بیام پایین خیلییی دردناک و سخت بود ولی قابل تحمل جوری بود ک هرچی بیشتر راه میرفتی انگار دردت کمتر میشد رفتم سرویس کارامو خودم کردم اومدم بیرون ی شربتم دادن بخورم ک شکمم کار کنه ک اونم گلاب ب روتون بیزون روی گرفته بودم برعکس همه😂😂😂
مامان آوین 🩷🐣👧🏼 مامان آوین 🩷🐣👧🏼 ۵ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه سزارین😅
دیروز صبح با کلی ترس و استرس و خوشحالی رفتم بیمارستان رسیدم بلافاصله ازمایش اینا گرفتن ازم ساعت۷/۱۵رفتم اتاق عمل و ساعت ۷/۵۰دخترم به دنیا اومد😍 اول سرم اینا وصل کردن بعدش نشستم رو تخت امپول بی حسی رو زدن امپول زیاد درد نداشت خیلی ملایم احساس گرما داشت بعدش کم کم پاهام گرم شدن بی حس شدم و عمل شروع شد کل مدت عمل۴۵اینا شد یه نیم ساعت هم ریکاوری بودم خداروهزار مرتبه شکر آوینم حالش خوب بود دستگاه اینا نرف رفتیم پایین منو انداختن سرجام بی حس بودم و فعلا درد نداشتم دوتا شیاف زدن بهم با مسکن اینا بعد نیم ساعت گزگز پاهام کم کم شروع شد بی حسیم داشت میرفت ولی تا کامل حسم بیاد ۳-۴ساعت طول کشید عصری اومدن بلندم کردن از تخت واقعا خیلی درد داشتم خیلی سخت بود برام نمیتونستم تکون بخورم و راه برم خلاصه باهزار بدبختی اومدم پایین یه دور زدم برگشتم سرجام بعد اون خودم هی بلند میشدم راه میرفتم که دردم کمتر بشه
ادامه شو میزارم بعد این
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) ۳ ماهگی
🤣😉خلاصه اومدم پایین و قدم اول. اصلا درد نداره فقط انقباض. مث وقتی ک غیرارادی بالا میاری اینم شکمم غیر ارادی سفت و شل میشد خم میشدم سمت جلو انگار دارم بالا میارم. همین تو اتاق دور زدیم و گفت بسه برگرد گفتم برم تو سالنم دور بزنم گفت دوس داری برو ولی فعلا بسه فشارت نیوفته. منم برگشتم ب تخت و گفتم اخیش از چیزی ک فک میکردم خیلی بهتر بود خداروشکر مرحله با موفقیت سپری شد. راستی قبل راه رفتن سوند رو دراوردن ک اصلا درد نذاشت چندش بود فقط همین. خلاصه شد ساعت 2 منم گفتم بیا راه برم میگن هرچی راه بری بهتره برا خودت. خودم تنهایی اومدم پایین و رفتم تو سالن دور زدن و برگشتن. اروم اروم میرفتم و همچنان اون انقباض حس میشد. انگار تو شکمم هنوز بچه بود و حرکت میکرد. اصلا خوابم نمیبرد حتی نیم ساعت نمیدونم واسه داروها بود یا چی. از ساعت 3 شرو کردم ب کمپوت انجیر و گلابی ک شکمم کار کنه برا فردا قبل ترخیص. شد ساعت 7 و اومدن شیاف بزارن من گفتم نمیخام 🤣🤣😉گفت باید بزاریم واسه کار کردن شکمتون. اینو در نظر داشته باشین من چ خدمه میومد چ نه خودم هر ۳_۴ ساعت ب شیاف میزاشتم. ک درد رو کم میکرد ولی قطع نه. خداییشم دردی نبود از لحاظ روانی تاثیر داشت فقط. از دردش اینو بگم ک ی فشار کمی رو بخیه حس میکنی از پریودی خیلییییی کمتر. ساعت ۷ شکمم کار کرد و اسهال شدم بس شیاف و کمپوت خورده بودم، 😂دیگ از 8 هم هی دکترا اومدن و چکاپ و اینا و ساعت 11 دکتر خودم اومد چک کردن گفتن مرخصی و همین. منم همش منتظر درد بودم روحیم خیلی خوب بود همه تشویقم میکردن.
مامان هیلدا مامان هیلدا ۱ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان دختر کپلیم🩷🐣 مامان دختر کپلیم🩷🐣 ۳ ماهگی
تجربه سزارین ۳
تو ریکاوری بخاری گذاشتن زیر پتوم گرم شدم
دوباره بچمو اوردن بوسیدمش
بعد نیم ساعت تو ریکاوری بودن جلو در خروجیش خونوادمو دیدم
بچمم رو تخت خودم بود
کلی اشک شوق ریختیم
منو بردن بخش
خلاصه با ذوق ۳ ۴ ساعت گذشت دیگه حسم از نوک پام برگشت تا شکم
کم کم داشتم حس میکردم دردو
و متاسفانه من بیمارستان دولتی شهرستان بودم ک اجازع پمپ درد ندادن و گفتن با شیاف آروم میشم
اما
بدن من واقعا تو بارداری تغییر کرده بود و ن بی حسی ن مسکن ضعیف جواب نمیداد
اومدن واسم شیاف گذاشتن ذره ای اروم نشدم
کمی بی حسی هم جای بخیه هام مونده بود برا همین قابل تحمل بود
یکم دردم بیشتر شد خودمم ی شیاف گذاشتم
بازم فایده نداشت
دیگه کم کم دردم داشت شدید میشد از دکترم خواستم مسکن قوی تر تجویز کنع
مسکن سرمی اومدن زدن فایده نداشت
دوباره خواستم
امپول مسکن ب باسنم زدن فایده نداشت
دیگه واقعا داغون بودم گریه میکردم میلیمتری هم نمیتونستم تکون بخورم انگار کاتر گذاشتن رو شکمم هی دارن میبرن شکممو
بعد ۱۲ ساعت ک از عمل گذشت اجازه اشامیدن و خوردن دادن
یه پرستار اومددددددد و ماساژ رحمی سومی رو داد
دومی تو ریکاوری بود ک بی حس بودم اونم درد نداشت یادم رفت بگم
بعد اومدن سوندو کشیدن و گفتن راه برو
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۷ ماهگی
ادامه.....

صبح همین داستان درد کشیدنم ادامه داشت تا صبح صبح صبحانه آوردن آنقدر درد داشتم هیچی از گلوم رد نمیشد مامانم ب زور میداد ب خوردم
خرما میداد آبمیوه میداد صبحانه ب زور یکی دو لقمه داد
ساعت نه شد اومدن دکترا تو این دوره همش من معاینه شدم ها
معاینه پشت معاینه پدرم در اومد دگ
اومدن کیسه ابمو زدن پاره کردن
بعد گفتن باید بیای پایین با توپ ورزش کنی
رفتم یکم ورزش کردم ولی از درد مگ می‌تونستم گفتن بیا بخواب دم دستگاه وصل کنیم
دوباره وصل کردن آنقدر درد داشتم دگ کاری نداشتن با مامانم چون اونجا همراه نمیذاشتن
مامانم میومد کمرمو ماساژ میداد کلا پیشم بود اومدن گفتم اپیدورال میخوای گفتم آره آره دارم از درد تلف میشم
گفتن باشه بزار دکتر بی حسیمون بیاد
منو بردن پایین ک بی حسم کنن رفتم ی بیس دقیقه اونجا منتظر موندیم تا دکتر بیاد
دکتر اومد کارو شروع کرد منم دردم داشت کم میشد هی تست میکرد ببینه بی حس شدم یا ن
ک بلاخره بی حس شدم
گفتم میتونی بلند شی بشینی رو ویلچر منم اصلا نمیتونستم پلی تا جایی ک زور داشتم بلند شدم با کمک اونا نشستم آنقدر راحت شده بودم ک نگو آنقدر خوب بود این اپیدورال
منو برداشتن آوردن همونجایی ک بودم گفتن میتونی پاشی بزاریم رو تخت و منی ک پاهام اصلا حس نداشت خواستم ک بلند شم افتادم هیچ کدوم از بی عرضه ها نمیتونستن بلند کنن
مامان رونیکا💗محمد مامان رونیکا💗محمد ۴ ماهگی
پارت دوم
توی ریکاوری پسرم اوردن گفتن بهش شیر بده پرستار گذاشتش رو سینه ام شیر خورددیگه ساعت سه منو اوردن بخش حالم خوب بود ولی هنوز بی حس بود پاهام اومدم بخش همه توی اتاقم منتظرم بودن منو بچه را دیدن پرستار بیرونشون کرد مامانم همراه موند حدود ساعت 6 بود بی حسی رفت خیلی درد غیر قابل تحملی نداشتم اومدن زیرم عوض کردن دوتا شیاف گذاشتن برام حالم بهتر شد هر چند ساعت خودشون مسکن میزدن و شیاف میزاشتن ساعت 10 شب بود پرستارم اومد یه مسکن زد گفت نیم ساعت دیگه شروع کن ب خوردن مایعات تا بیایم از تخت بلندت کنیم همه چی خوب بود مایعات خوردم اومد سوند جدا کرد دستمو گرفت خیلی آروم شاید نیم ساعت طول کشید تا تونستم بلند شدم راه رفتم ولی اونقدر سخت نبود قابل تحمل بود تا فردا صبحش همه چیزم خوب بود حدود ساعت 9 بود درد عجیبی پیچید توی شونه هام که فقط داد میزدم و گریه میکردم که پرستار برام کیسه آب گرم اورد مسکن زد بعد ده دیقه آروم شدم کل درد شدید من اون عوارض بی حسی بود که زد به شونه هام دیگه همه چیز خوب بود ساعت 7 غروب هم مرخص شدم
سوالی داشتید در خدمتم