ادامه زایمان پارت ۵
🥰بعدش دخترمو آوردن جسبوندن ب صورتم 🥹🥹 ی دختر سفید و ناز 🙁 بخیه اینا هم شاید ۱۰ دقیقه طول کشید
😍یعنی دکترم عالی زایمانمو انجام داد
🥲بعد منو بردن ریکاوری 🤦🏻‍♀️ ماساژ میدادن ۲بارشم نفهمیدم بار سوم فهمیدم درد داشت کم. کم
🥹بین این ماساژ ها دخترمو گذاشتن رو شکمم بعش شیر بدم
😁کپی خودم بود مو نمیزد بعد میخاصتن انتقال بدن بخش از ریکاوری ک اومدم بیرون تو سالن ریکاوری در ورود خروج 🥲فشارمو گرفتن 🤦🏻‍♀️بازم شکممو فشاز دادن ک درد داشت کمی ب نظرم
بعدش اومدم بخش پرستار میخاصت شیاف بزارع من نمیتونستم پهلو ب پهلو شم درد داشتم 😭 گفتم ترو خدا دست ب من نزن 🥲درد دارم دیک ب ی نحوی با درد اونو ب من زد و هعی پشت سر هم سرم میزدن پاهام هنوز بی حس بود
🤦🏻‍♀️ ساعت ۶ نیم ۷ بود. گفتن بیا راه بریم گفتم من از شب ناشتام گفت خب ما میوه غذا آوردیم باید بخوری دیک کفتم باش میخورم بعد بیا راه بریم
😕 ب زور از تخت اومدم پایین ب پرستار کفتم زیاد دست نزن ب من خودم بیام پایین متوجه نمیشم دردو 🥲 همه صاف راه میرفتن من کج و کوله و پا باز 😃😃 کفت پاهات چرا بازه گفتم پوشاک نمیزاره ببندم پامو 🥲
کمرم صاف نمیشد حس میکردم بخیه کش داره میاد 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
ب زور راه رفتم اومد رو تخت نشستم بعد اون ب سختی بلند میشدم میشستم با کمک مامانم البته شیر میدادم 😁 خب خلاصه شد فردا
#بارداری #زایمان

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان قلب من(💙) مامان قلب من(💙) ۳ ماهگی
پارت سوم
رفتم ریکاوری خیلی خوابم داشت ولی ب زور خودمو بیدار نگه داشتم. نینی اوردن شیر بخوره گفتم شیر دارم؟ گفت اره باید چک کنیم میتونه بخوره یا نه. ی ساعت تو ریکاوری بودم و بعد با پسرم منو بردن بیرون اتاق عمل. همه منتظر بودن منم این لبخند از لبام نمی رفت اون حس خوب. پرستار گفت خوبی گفتم عالی هنوز بی حسم، 🤣 رفتیم بخش رو تخت گذاشتن منو و همراهام اومدن و پرستارا هی میان چک کنن . چند بار شکمو فشار دادن ک همه تو بی حسی بود ولی یکیش وقتی بود ک بی حسی داشت میرفت و ی کوچولو درد داشت دو ثانیه فقط گفتم آیی یواش. دیگ ساعت ملاقات شد و من خوشحال ک هنوز بی حسم همش منتظر دردای پریودی شدید بودم. دیگ داشت بی حسی از بدنم میرفت حس میکردم گز پاهام ب مچ رسیده مثلا ولی هنوز بی درد. پرستارا هم هر 3 ساعت شیاف میزاشتن. ملاقاتم انقد صحبت و شوخی کردم ک نگو همه گفتن واقعا درد نداری گفتم نه هنوز بی حسم. دیگ تقریبا 5_۶ غروب ی حس خیلی ریزی قسمت بخیه داشتم درد نه. ساعت ۷ گفتن مایعات شرو کن که انگار دنیارو ب من دادن چون خیلی تشنم بود. با نسکافه و اینا شرو کردم چایی نبات و... تااا ۱2 شب مایعات خوردم ولی کم کم ک حالت تهوع نگیرم ی وقت. ازشون پرسیدم کی باید راه برم گفت 12.منم کم کم رو تخت شرو کردم ب تکون دادن پاهام چون خشک شده بود ک واسه راه رفتن کارم اسونتر باشه. هنوزم درد نداشتم ولی میدونستم جا بخیه هام ی فشاری هست. ساعت 12 گفتن بیا راه بریم منم کابوس بود برام چون همه از اولین راه رفتن نالیده بودن اینجا. اروم بلندم کردن از تخت نشستم. ی حس بدی هست درد نیست یکم نشستم راستی قبل راه رفتن یواشکی 2 تا شیاف گذاشتم با خودم برده بودم. نشستم رو تخت و اولین پایین اومدن خیلی سخت بود. درد نداشت ولی ادم نمیتونست چطوری بیاد🤣
مامان جوجه طلایی مامان جوجه طلایی ۱۱ ماهگی
پارت ۵
ببخشید دیر شد پسری بیدارشده بود
خلاصه بردنم بخش ریکاوری. برای من بدترین و دردناک ترین قسمت کل این یک روزو نصفی ریکاوری بود . وقتی رسیدم ریکاوری ب درخواست و رضایت خودم پمپ درد برام گذاشتن و سرم وصل کردن یه سرم ساده. تموم ک شد یه سرم زدن ک هنوز دو قطره نرفته بود تو تنم یه درد خیلی شدیدی اومد سراغم انگار یاسین هنوز تو شکمم بود و روده ها و رحمم بهش فشار میومد و تکون میخورد با وجود پمپ درد بازم دردش طاقت فرسا بود و هنوز پاهام سنگین بود و ب هیچ عنوان نمیتونستم حتی انگشتای پامو تکون بدم یا حس کنم . پرستار اومد بالا سرم و حالمو پرسید گفتم خیلی دلم و جای عملم درد میکنه گفت بخاطر سرم جمع کننده رحمه. دردناکه اما دوره نقاهتتو بعد عمل کوتاه میکنه . خلاصه ک چشمتون روز بعد نبینه من از ساعت ۱۰تا ۱تو ریکاوری بودم و اخرم فقط تونستم انگشتای پامو تکون بدم بردنم بخش . خیلی طول کشید تا بی حسی از پایین تنم کامل بره . رسیدگیشون خوب بود و تند تند میومدم زیرم عوض میکردن و شیاف میذاشتن برام و بسیار مهربون بودن تو ریکاوری خونریزیم روون بود بخاطر سرم ها و تو بخش خونریزیم کمتر شد دوسه باری اومدن شکممو فشار دادن دردش کم تر ار اون سرم لعنتی بود . شب ساعت ۱۰ اجازه دادن مایعات بخورم و ساعت ۱۲خودم بدون کمک تونستم از تخت بیام پایین برم سرویس خودمو تمیز کنم بعدم اروم اروم راه رفتم
هزینه کلی بدون بیمه تکمیلی ۲۷میشد
من تکمیلی داشتم شد حدودا۱۴
مامان النا ♥️😍 مامان النا ♥️😍 ۴ ماهگی
دیگه کلا زایمانم ده دقیقه طول کشید اینقدر خوب برام بخیه زد هیچی حس نکردم همش بهش گفتم خدا خیرت بده از تنها کسی ک راضی بودم تو بودی
دیگ بچم گذاشتن رو بدنم بهترین حس دنیا بود 🥲♥️ ارزش این همه درد داشت دیگه بعدش ک بخیه هام تموم شد خانمه گفت بچت می‌بریم پیش دکتر اطفال و برات میاریم
دیگه بچمو بردن و من موندم تو اتاق تا ی نفر اومد گفت بشین رو ویلچر بریم اتاق ریکاوری
گفتم بهش میشه کمکم کنین اصن جواب نداد خودم ب بدبختی از تخت زایمان اومدم پایین رفتم رو ویلچر
بردنم اتاق ریکاوری و بچمو آوردن پیشم برام غذا آوردن گفتن بلند شو بخور گفتم نمیتونم بشینم گفتن ب ما ربطی ندارع دیگ زنگ مامانم زدم ک بیا پیشم تا اون اومد بچم آوردن پیشم و گفتن شیرش بده منم بلد نبودم ک چجوری شیر بدم دیگ یک ساعت بعد مامانم اومد و کمکم کرد شیر دادم بهش و غذامو خوردم و بردنم بخش
تا صبح اونجا بودیم رفتار پرستار های بخش خیلیییی بهتر بود
دیگ ظهر موقع مرخص شدنم گفتن بیمت ب مشکل خورده و باید آزاد هزینه رو بدی من بیمارستان دولتی آزاد رفتم ۱۰ میلیون و ۴۰۰ گرفتن البته پس فرداش همسرم رفت دنبال کاراش و بیمه قبول کرد ک پول رو بهمون تا آخر برج برگردونه
ولی دیگ بمیرم هم سمت بیمارستان دولتی پامو نمیزارم
مامان آدرین مامان آدرین ۱ ماهگی
پارت۳
پرستار ک لباسمو عوض کرد شیاف گذاشت من پمپ دردم گرفته بودم ولی انگار ۵.۶ ساعت اول کارنمیکرد😑😑
دیگه تا ساعت ملاقات همه پیشم بودن اتاقم خصوصی بود
پسرم سینمو نگرفت دیگه از همونجا شیر دوش برقی داشتم میدوشیدم میدادم با سرنگ میخورد
دردم داشتم کلافه بودم از یه ورم رگ کتفم افتاده بود روهم اصلا یه وضعی
تا ساعت ۴ اومدن سوندمو بکشن
کشید گفت حالا حالت پل بزن روتخت گفتم درد دارم گیرداد گفت ۲۰ تا بزن بعدم از تخت بیا پایین
من ب زور کردم اون کارو دیگه اومدم از تخت بیام پایین تمام تنم میلرزید عرق سرد کردم رنگ و روم زرد شد ۲ تا قدم برداشتم نتوستم دیگه برم
برگشتم رو تخت بعد نیم ساعت دوباره اومدم پایین وقتی از تخت اومدم پایین همینجوری ازم ریخت از بغل پوشک ریخت بیرون خیلی خون ریزی کردم لباسام همه کثیف شد
مامانم رفت لباس گرفت ب زور پوشیدم.
دیگه تا شب بلندنشدم از رو تخت فقطم مایعات باید میخوردم همش دستشوییم میگرفت دیگه ب زور هی میومدم از تخت پایین ک راه برم
شب ساعت ۳ دیگه خودم اومدم پایین ب زور خیلی بهترشدم تا صبحم نخوابیدم اون شب یا شیر دوشیدم یا درد داشتم
مامان مامان فندوق🌰👼🏻 مامان مامان فندوق🌰👼🏻 ۱ ماهگی
پارت ۷
نشستم تو ماشین با هر باز چاله چوله و پیچ های ماشین من اه ناله میکردم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ اومدیم خونه ب زور کلی پله اومدم بالا 🥲🥲🥲 و رفتم حموم پانسمان کندم حموم ک رفتم بعتر شدم
😁ساعت ۵ نیم اینا بود رسیدم خونه و من از ۵ صبح ک صبونه خورده بودم ناشتا بودم😭😭😭 ب زور تونستم ساعت ۷ اینا کاچی بخورم ی قاشق میخوردم دلارام کریه می‌کرد دیک نمیخوردم شیر میدادم دیگ سرد شده بود نخوردم
😃 قرض های دردمو خوردم بهتر شدم
😁الان وارد روز سوم شدم خودم ب تنهای پله میرم بالا راه میرم😍😍😍 و تنها کاری ک نمیتونم کنم سختمه‌پهلو ب پهلو شدن هست اونم میشم اما درد لگن ک از قبل داشتم نمیرازاره سخته 🥲 ب کمک مامانم از حالت دراز کش بلند میشم و میشینم بعد اون خودم بلن میشم و راه میرم
😁 در کل جز روز دوم درد زیادی نکشیدم عالیه 😁راضیم از انتخابم
😍❤️و راضیم از دکترم
و پانسمان همون روز ک اومدم خونه کندم
🥹❤️در کل دوسش داشتم دردم داشته باشم درد خودم یادم میره وقتی دخترم گریه میکنه🥲🥲🥲🥲
#بارداری #زایمان
مامان نخود مامان نخود ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت سوم 🍼👶
بعد از ریکاوری منتقلم کردن بخش زنان کل بدنم لخت بود و فقط ی کاور روم بود پرستار اومد اونجا چنتا زیر انداز انداخت خونابه هامو تمیز کرد ی شیاف گذاشت ی سرمم وصل کرد لباس مخصوص بستری ها رو هم تنم کرد اجازه داد خانوادم بیان داخل بعد ۱۰ دیقه همسرم و بیرون کردن نینی و آوردن ک ببینمش باورم نمیشد ک فسقلی من باشه حس عجیب غریبی بود سرشار از عشق و تعجب همچنان لرزش ها ادامه داشت تا ساعت دو کم کم حس پااهام برگشت درد عجیبی زیر شکمم میپیچید با هر نفس ک میکشیدم انگار حس میکردم با کاغذ دارن تنم و میبرن فقط اجازه استفاده شیاف داشتم هر ۴ ساعت یکبار پرستار بهم گفت تا ۸ ساعت بعد از عمل باید ناشتا باشی از بس سرم میزدن حس گرسنگی و تشنگی اذیتم نمیکرد فقط درد بود ساعت ۴ عصر بهم گفتن باید ی چیزی بخوری و راه بری اول نوشیدنی و ژله بعدش سوپ ک من اول نسکافه خوردم سر درد نشم با دوتا خرما و یکم سوپ اولین بار ک بلند شدم ب شدت سخت و زجر اور بود هر لحظه حس میکردم الانه ک از درد بیهوش بشم بعد ۵ دیقه باز برگشتم توی تختم ..
مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
مامان لیا💕🐣 مامان لیا💕🐣 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
#پارت_سه
ساعت ۸ و نیم دخترم بدنیا اومد
خلاصه منو بردن سمت ریکاوری
اونجا همه میلرزیدن ب جز من😐🤣خیلیم شلوغ بود اون روز بیمارستان
شش بار اومدن شکممو‌ ماساژ دادن ک بی حس بودم نفهمیدم
دوس داشتم زودتر برم بخش دخترمو ببینم چون اصلا چیزی ک زاییده بودمو ندیده بودمش🤌😐🤣
سعی داشتم بخابم ولی نمیشد یه مرد عمل آپاندیس کرده بود همش داد میزد
ساعت ۹ بود رفتم ریکاوری ساعت ۱۰ و نیم رفتم بخش
از بعد عمل همش سعی می‌کردم سرمو تکون ندم فقط
منو بردن اتاقم جا ب جا کردن زنگ زدن همراهم ک مامانمو شوهرم بودن اومدن
ک اونجا فهمیدم دخترمو نشون شوهرم ندادن و دلهره گرفتم شدید
اونا میگفتن بردن بخش نوزادان ولی من ترسیده بودماااا
ک چرا نشون ندادن چیشده مگ

خلاصه کم کم داشت بیحسیم‌ میرفت و دردام شروع میشد
اولش فقط ناله میزدم ولی یکم بعدش فقط داد و بیداد از درد
میگفتم مسکنی شیافی چیزی بزنید میگفتن تازه زدیم
پمپ درد میگفتم بیارید میگفتن دکتر بیهوشی صلاح ندیده تجویز کنه برات😐🫠
خیلی درد داشتم وحشتناک بود
مامان 😍👼رستا👼😍 مامان 😍👼رستا👼😍 ۲ ماهگی
ادامه تجربه سزارین....
آوردند ریکاوری، درد زیادی نداشتم ، بین اون همه، پرستار بچمو آورد و گفت این بچه کیه آنقدر گشنس داره دستاشو میخوره😅 گفتم نکنه بچه منه؟ فامیلمون ک پرسید گفت آره و آوردش بغلم، و خودش گذاشت رو سینه ام و فسقلی حدود نیم ساعت داشت سینه رو می مکید نمیدونم اصلا چیزی اومد دهنش یا ن😆😅 ولی بغلم آروم گرفته بود، بعد پرستاره گفت میبرمش بخش نوزادان و وقتی اومدی بخش، میارم پشت
همون حین حس کردم کم کم دردام شروع شد، ب پرستاره گفتم پمپ درد میخام گفت دیر گفتی🤨 گفتم مگه باید کی میگفتم ، قبلااصلا کسی ازم نپرسید میخای یا ن ک؟!
خلاصه یه ی ربع طول کشید و رفت آورد ،ولی بنظرم اثر خاصی نداره و شیاف دیکلوفناک اثر بهتری داره ....ولی اون لحظه ترسیدم نکنه پشیمون بشم ک چرا پمپ نگرفتم آخه فقط تو ریکاوری میتونستی بگی میخوای یا ن
درد هام لحظه ب لحظه بیشتر می‌شد، بخیه ها میسوخت و اطراف نافم درد میکرد از داخل
پاهامم ک هنوز حسش برنگشته بود و این منو بیشتر عصبی می‌کرد.....
تخت کناری که تازه اومد پیشم، اونم سزارین بود ولی بیهوشی کامل! و اینجا بود خداروشکر کردم ک بی‌حس شدم، چون به هوش اومده بود و جیغ و دادش ب راه بود و ( کسایی که بیهوشی ان، یهویی درد را یکجا می‌فهمن ک خیلی آزاردهندس! ولی بی حسی ها کم کم!)
اون خانم کنار گوشم زیاد ناله می‌کرد، حق داشت ولی خب منم درد داشتم و جیغ های اون انگار درد منم شدیدتر میکرد🤤😪( اینم بگم من نسبت ب درد خیلی مقاومم و جاهایی ک میگم درد داشتم واقعا درد فجیعی بود ک البته عادت ب کولی بازی درآوردن ندارم و سعی میکنم آهسته درد را تحمل کنم)
خلاصه یک ساعت و نیم تو ریکاوری بودم و گفتم میخوایم ببریمت بخش
خوشحال شدم
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 روزهای ابتدایی تولد
تجربه ی زایمان سزارین ۴:
خب از ریکاوری بیرون بردنم ک ببرنم سمت بخش اینجا خیلی حس قشنگیه چون خانواده هم منتظر وایسادن و بچرو هم میارن رفتیم داخل اتاق و دوباره از تختی ک برده بودنم میخاستن انتقال بدن ب تخت اتاق اینجام درد داشت اما چون هنوز بیحسی کامل نرفته بود دردش وحشتناک نبود
داخل اتاق ک میری لباساتو عوض میکنن زیر انداز میندازن و شیاف میزارن واست
من ساعت ۷ و نیم عمل کردم و گفتن از ساعت ۳ شروع کنم اب کمپوت و کمپوت بخورم و بعد بلند بشم و راه برم ساعت ۳ و ربع پرستار اومد ک کمک کنه بلند بشم و راه برم
وحشتناک ترین قسمت سزارین اینجاست
درد خیلیییییی شدیدی میگیره با هر ذره تکونی ک مسخوری و میخای بلند بشی خلاصه با هر دردی ک بود ب کمک پرستار و همسرم بلند شدم و در حد چند قدم راه رفتم ک حالم بد شد و برگشتم ب تخت
پرستار برام شیاف گذاشت و چند دقیقه نشد ک حس دستشویی گرفتم و باز صدا زدم پرستارو و کمکم کرد رفتم سرویس وای ک روی توالت فرنگی نشستنم مثل جون کندن بود و خیلی دردناک
من اشتباه خیلی بزرگی ک کردم فقط یکبار دیگه بلند شدم و راه رفتم بخاطر دردی ک داشت و ترسی ک من داشتم دیگه بلند نشدم اما شما این اشتباهو نکنین
از ساعت ۸ شب دیگه بلند نشدم فردا صبحش پرستار اومد و فهمید ک بلند نشدم گفت ک از اولین بارم بیشتر سختت میشه و همینطور بود چون انقدر درد و سوزش داشت و من خیلی گریه کردم
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 ۳ ماهگی
قسمت 4
اما من هنوز حس نداشتم و حس بدی بود..
یکی از پرستارا اومد گف از من بتو نصیحت دکمه پمپ دردت نزن اگ غیر قابل تحمل بود بزن بذارش بمونه برا شبت این خودش همینجور کم کم میاد
ک خدا خیرش بده همینکار کردمو
سه ساعتی درد پریودی داشتم ک اونم رف
دگ کمو بیش ب بچم شیر میدادم ب سختی..
دکترم اعتقاد ب نخوردن چیزی نداشت چون تو ریکاوری بمن گف بخور اول اب بعد بابونه و عسل و.. ک خدا خیرش بده نمیگف من از تشنگی هلاک بودم پرستارا میگفتن چیزی خوردی میگفتم نه ک دعوام نکنن..
دگ رسید به اولین قدم اومدن شیاف برام گذاشتن و رب ساعتم لب تخت نشستم ک عمل کنه شیافا اثرشون..
و بلندشدم ب کمک شوهرم و دردشم قابل تحمل بود میشد تحمل کرد رفتم یدور زدم تو سالن برگشتم ...
اما یهو خونریزیم زیاد شد.. با کمک شوهرم شورت گذاشتم و نوار و خودم شستم.. اومدم بیرون..
نفخ داشتم خیلی ک بایسی راه میرفتم.. هر بار راه رفتن راه رفتن بعدیم راحت میکرد ک دگ خودم نصف شب شوهرم خواب بود رفتم راه رفتم دسشویی رفتم.. و دکترم بخیه هام اینقد خوب زده بود ک من تا الان اصلا کمرم خم نشده و درد خاصی ندارم اما روز اول گرمه ادم من اومدم خونه داشتم اتاقم جمو جور میکردم😑
ک شوهرم جلوم گرف خداروشکر
چون روز بعدش بدن درد شدمَ☺️
و استراحت کافی داشته باشید حتی اگ بگید من ک درد ندارم کم کم اگ استراحت نکنید بدن دردین..