۲ پاسخ

ابجیمم میگه دنیااومدن بچه حالت تهوع داشتم میگ فهمیدم دارن شکممو تمیز میکنن

یاعلی

سوال های مرتبط

مامان مامان فندوق🌰👼🏻 مامان مامان فندوق🌰👼🏻 ۲ ماهگی
ادامه زایمان پارت ۵
🥰بعدش دخترمو آوردن جسبوندن ب صورتم 🥹🥹 ی دختر سفید و ناز 🙁 بخیه اینا هم شاید ۱۰ دقیقه طول کشید
😍یعنی دکترم عالی زایمانمو انجام داد
🥲بعد منو بردن ریکاوری 🤦🏻‍♀️ ماساژ میدادن ۲بارشم نفهمیدم بار سوم فهمیدم درد داشت کم. کم
🥹بین این ماساژ ها دخترمو گذاشتن رو شکمم بعش شیر بدم
😁کپی خودم بود مو نمیزد بعد میخاصتن انتقال بدن بخش از ریکاوری ک اومدم بیرون تو سالن ریکاوری در ورود خروج 🥲فشارمو گرفتن 🤦🏻‍♀️بازم شکممو فشاز دادن ک درد داشت کمی ب نظرم
بعدش اومدم بخش پرستار میخاصت شیاف بزارع من نمیتونستم پهلو ب پهلو شم درد داشتم 😭 گفتم ترو خدا دست ب من نزن 🥲درد دارم دیک ب ی نحوی با درد اونو ب من زد و هعی پشت سر هم سرم میزدن پاهام هنوز بی حس بود
🤦🏻‍♀️ ساعت ۶ نیم ۷ بود. گفتن بیا راه بریم گفتم من از شب ناشتام گفت خب ما میوه غذا آوردیم باید بخوری دیک کفتم باش میخورم بعد بیا راه بریم
😕 ب زور از تخت اومدم پایین ب پرستار کفتم زیاد دست نزن ب من خودم بیام پایین متوجه نمیشم دردو 🥲 همه صاف راه میرفتن من کج و کوله و پا باز 😃😃 کفت پاهات چرا بازه گفتم پوشاک نمیزاره ببندم پامو 🥲
کمرم صاف نمیشد حس میکردم بخیه کش داره میاد 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
ب زور راه رفتم اومد رو تخت نشستم بعد اون ب سختی بلند میشدم میشستم با کمک مامانم البته شیر میدادم 😁 خب خلاصه شد فردا
#بارداری #زایمان
مامان دونه انار😍💗 مامان دونه انار😍💗 روزهای ابتدایی تولد
زد و اصلاااا متوجه نشدمممم ..حتی از این امپول هایی که تو باسن میزنیم دردش کمتر بود ..
گفتم تموم؟؟؟گفت که یه چیز دیگه مونده ..اونم انجام دادن و یکم تکون خوردم ..متوجه نشدم چی بود انگار یه امپول دیگه بود یا ماساژ..
اقاهه گفت پاهات داغ شد گفتم‌نه..
گفت دراز بکش کم کم اومدم پایین و دراز شدم پاهام داغ شد تا زیر سینه هام ولی حس داشتم و تکون میدادم
سنگین شدن
یه ماما کنارم گفتم که حس دارم گفت درست میشه ..پرده زدن جلوم
تند تند بهش میگفتم‌تروخدا حس دارم انجام ندن گفت نه نگران نباش مطمعن میشن بعد
باز بعد چند دقیقه گفتم‌حس دارما😂گفت تکون بده تکون دادم ..گفت اون‌پات.. تکون دادم‌اون رو..
گفت بالا نمیتونی بیاری پاتو ...
اوردم بالا😂
گفت اون‌یکی بیار اونم اوردم بالا😐 😂
پاهامو هی دست میزدن به زانو و زیر زانوهام و احتمال زیاد امپول زدن توپام و از پا بیحس شدم چون هنوز جای امپول روی مچ پام هست ...
دکتر اومد و شروع کردن منم تکون میخوردم ..فشار داشتم و رفت ۱۶
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۶

پاهام شروع کردن به داغ شدن و بیحس شدن لباسی ک تنم بود رو دادن بالا جلوی چشمم ولی انقد نازک بود ک من میدیدم یه سرم شست و شو لای پاهام و روی شکمم خالی کردن و من کاملا متوجه میشدم ک خیس شدم پوستم خنک شد گفتم من دارم حس میکنم ک خیس شدم دکتر گفت پاتو بیار بالا ببینم هرکاری کردم پام بالا نیومد گفت شصت پاتو تکون بده ولی بازم نتونستم گفتم نمیشه حس ندارم 😂گفت پس اوکیه نترس
یه پارچه زخیم اوردن جلوم وصل کردن و دستامو بستن من چون خیلی وزنم بالا رفته بود تو بارداری اصلا نمیتونستم طاق باز بخوابم حس میکردم خفه میشم و نفس کم میارم
گفتم من سخت نفس میکشم سینم سنگینه برام ماسک اکسیژن اوردن و یه خانومی بالا سرم میگفت خوبی؟ گفتم نه سخت نفس میکشم که یهو دکترم گفت خوش اومدی کوچولوووو 🥹🥹🥹🥹وای اصلا باورم نمیشد کلا چهار یا شاید پنج دیقیه ام طول نکشید ک بچه رو دراوردن صداشو شنیدم ولی خیلی بیحال بودم انگار تو اقما بودم ‌
هی چشام بسته میشد باز میشد گفتم میشه ببینمش؟اون خانومه بالا سرم گفت میارمش وایسا یکم گرم بشه بدنش
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۲ ماهگی
(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (3)
بعد که رو تخت نشسته بودم که دکتر بی هوشی اومد خیلی مرد خوبی بود فامیلیم رو پرسی و باهام صحبت می‌کرد بعد بهم‌گفت خم شو و تکون نخور یکم بتادین زد و گفت نترس آمپول رو که زد درد انچنانی نداشت مثل هم آمپول معمولی بود ولی همینکه به کمر میزنن احساس بدی داره .دیگه وقتی زد گفت دراز شو دراز که شدم یه پام داشت کم کم داغ میشد ولی بی حس نشدم هی گفت پاهاتو بیار بالا من هر دوتارو میتونستم بیارم بالا .گفت پاشو دوباره باید تزریق کنیم دوباره بتادین زدن و دوباره بی حسی ولی بازم من بی حس نشدم .رو شکمم چندتا سوزن زدن که من همه رو حس میکردم و میگفتم درد داره همشون تعجب کرده بودن چرا بی حس نمیشم .دکتر باهام صحبت می‌کرد میگفت تو همه مراحل عمل رو متوجه میشی دپس بهم بگو درد داری یا حس میکنی گفتم نه درد داره .که دکتر بی هوشی گفت باید کامل بیهوشش کنیم که یه آمپول تزریق کردن و من دیگه نفهمیدم چیشد و بعد انگار تو یه جایی بودم که همه چی سبز بود هرچی راه میرفتم تموم نمیشد مثل تونل بود هی تونل تند تر حرکت می‌کرد یه حس بدی داشتم میگفتم خدایا زندم یا مردم خدایا این چه حسیه من کجام کم کم داشتم چشمامو باز میکردم که تو همین حین صدای گریه بچه میومد میگفتم خدایا صدای گریه بچه برا چیه .دیگه کلا چشامو باز کردم و که یه چیزی رو دهنم بود همش داد میزدم و گریه میکردم مامان و مامان .یا حسین میگفتم پرستارا میگفتن گریه نکن خانوم من دست خودم نبود