(قسمت زایمان )پارت ۵
خب خلاصه پروند باز کردیم رفتیم نوار قلب و …
ساعت ۱۰ اینا بود رفتم اتاق عمل 🥴خدا شاهده ۵ دقیقا هم نشد
رفتم با دکتر عکس کرفتم خوش و بش کردیم
دکتر بیحسی اومد گفت آمپول میزنم تکون اینا نخوری اصلا و یکی دیک وایستاده بود کنار دکتر کفت شاید حالت بد شه حس حالت تهوع یا نفست قطع شه داشته باشی
🤦🏻‍♀️کفتم دکتر همین ک آمپول زد من ناخودآگاه کمرمو صاف کرذم دکتر کفت مکه نگفتم تکون نخور 🥲خلاصه بگم درد نداره مثل آمپول معمولی بود و سوند منو تو بیحسی وصل کردن اصلا متوجه نشدم هیچی
#بارداری #زایمان

۲ پاسخ

خب ادامع

واای خوش بحالت منم خیلی دلم میخواد وقتی بی حس شدم بعد بهم سوند رو وصل کنن به دکترهم میخوام بگم ایشالا قبول کنن همون موقع وصل کنن

مقالات مرتبط

خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از سزارین تا کی ادامه دارد؟ + علائم خطر
درمان خونریزی بعد از زایمان
درمان خونریزی بعد از زایمان طبیعی و سزاین
علت خونریزی بعد از زایمان
علت خونریزی بعد از زایمان | علت خونریزی بعد از چهل روز زای...
کاردیوبلاست پس از زایمان
کاردیوبلاست پس از زایمان چیست

سوال های مرتبط

مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۳ ماهگی
پارت دوم
چون دکتر نوزادان دیر کرده بود دکتر منم منتظر اون بود و گرنه طفلی خودشم کاری نداشت و از خیلی وقت منتظر بود خلاصه دکتر نوزادان هم اومد و ساعت ۱۲ و نیم من و بردن برای اتاق عمل رفتیم داخل اتاق عمل دکتر بیهوشی یه خانم خیلی خیلی مهربونی بود اومد گفت بشین میخوام آمپول بی‌حسی رو بزنم اول بتادین و زد و بعدم آمپول که من اصلا چیزی حس نکردم حتی سوزشی درحد آمپول های معمولی ام حس نکردم خیلی کارش درست بود
از حس خودم بگم نمیدونم چطور آنقدر حس آرامش عجیبی داشتم خلاصه بلافاصله سوند رو وصل کردن و پرده رو کشیدن و عمل و شروع کردن آنقدر آرامش داشتم که پرستار ازم پرسید همیشه آنقدر آرومی تمام علائم حیاتیت برای آدمیه که تو ریلکس ترین حالت ممکنش هست گفتم من وقتی به خدا توکل میکنم همین جوری آروم میشم
گفت خیلی عجیب بود برام ۱۰ دقیقه مونده به ۱ عمل و شرو کردن و راس ساعت ۱ ظهر آقا حامی قشنگ ما به دنیا اومد و اتاق پر شد از صدای گریه هاش و منم شروع کردم به گریه کردن و لذتی وصف ناپذیر پرستار تمیزش کرد و گذاشت رو سینم و آروم آروم شد دکتر شروع کرد به بخیه کردن و در انتها یه ماساژ شکمی مشتی داد و گفت یه جوری برات ماساژ دادم که دیگه احتیاجی نداری دوباره انجام بدن منم خوشحال و بی‌خبر از همه جا
مامان مامان فندوق🌰👼🏻 مامان مامان فندوق🌰👼🏻 ۲ ماهگی
ادامه پارت ۵( زایمان (
🤦🏻‍♀️پاهام شده بود سنگ و کز کز می‌کرد گفتم پام درد میکنه و کز کز میکنه گفت پاتو میتونی بلد کنی گفتم ن
🤦🏻‍♀️من یهو حس حالت تهوع داشتم اما نمیتونستم بالا بیارم سخت بود خیلی سخت بهش فهموندم ک حالم بده آمپول زد کفت همین الان خوب میشی من خوب نشدم دوباره آمپول زد بعد دکتر گفت زینب آروم باش دیگه 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ 😃 بین اینا هعی من تکون میخوردم تخت تکون میخورد 🤦🏻‍♀️و صدای اون ک خون آب جمع میکنه اومد من فک کردم تازه داره شروع میشه 😃 نگو بچه در میاورد🥹ک صدای گریه دخترمو شنیدم 😍 ذوق کردم گفنم بلخرع تموم شد باورش سخته ۵ دقیقه هم نشد🙁🙁 بعدش من حس کردم خفه میشم نفسم در نمیاد😥😥 ی طوری فعموندم بهش 🤦🏻‍♀️ آمپول زد و ی چی گذاشت نزدیک دهنم گفت نفس بکش و من بهتر شدم
🥰
#باردلری #زایمان
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان مریم ومحمد💙💖 مامان مریم ومحمد💙💖 ۲ ماهگی
(پارت چهارم)

فضای اتاق عمل سرد بود با کلی وسیله و دم و دستگاه خیلی هم بزرگ بود دکتر بیهوشی اومد پرستار کمکم کرد بشینم ک آمپول بی‌حسی رو بزنه برام دکتر بیهوشی بهم گفت ک سرمو خم کنم و بچسبونم ب قفسه‌ ی سینم پاهامو  صاف کنم و دستامو بزارم رو زانو منم همیم کارو کردم و خودش آمپول رو تو نخاع زد ک دردش معمولی بود مثل بقیه ی امپولا بعد کمکم کردن دراز کشیدم امپولش خیلی زود تاثیر گذاشت زودی پاهامو بی‌حس کرد دکتر بیهوشی وقتی آمپول رو زد رفت فقط دکترم و پرستارا کنارم موندن
دوتا سرم تو دوتا دستام گذاشتن بعد دوتا چراغ خیلی بزرگ آوردن بالا شکمم ک کن وقتی ب چراغا نگا کردم قشگن دیدم دکتر داره شکممو پتادین میزنه از معدم تارون پام قرمز پتادینی بود من این منظره رو دیدم حالم بد شد حالت تهوع گفتم اوناهم متوجه شدن من از چراغ دید دارم پرده گذاشتن ک نبینم ولی من همچنان حالم بد بود ک دوتا آمپول زدن تو سرم ک حالت تهوعم کم شه ک دکتر شروع کرد ب عمل انجام دادن ک من اصلا متوجه نشدم چون بیحسیش خیلی قوی بود ک یکم دیگه صدای گریه ی پسرمو شنیدم باورم نمی‌شود درش آوردن دیدم پرستاره داره تمیزش میکنه ک ببینمش ولی من بین خواب و بیداری بودم حالم زیاد خوش نبود ک پرستاره اومد صورت پسرمو گذاشت رو صورتم اونجا بود کردم دنیا رو بهم دادن....
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان مامان فندوق🌰👼🏻 مامان مامان فندوق🌰👼🏻 ۲ ماهگی
پارت ۴
دیگ من بیمارستان میلاد نرفتم و رفتم پیش دکتر خودم کفتم میخام سزارین شم
که تاریخ ۴ دی نوبت داد و بعدش تاریخم عوض شد و شد ۷ دی
کفت برو از منشی نامه بستری‌ تو بگیر 🥴
مام رفتیم منشی کفت ۱۵ دست مزد دکتر واریز کنید بعد واریزی نامه بدم بهتون و…..
با همسرم رفتیم بیرون ۱۵ زدیم و اومدیم دوباره مطب و نامه بستریو. گرفتیم
😥 شد ۷ دی 😍😍😍😍 روزی ک دخترم ب دنیا میمد
خونه ما اسلامشهر هست و بیمارستان جردن بود بیمارستان تندیس
و من باید ۷ اونجا میبودم ک ساعت ۵ نیم حرکت. کردیم ۷ نشده بود رسیدیم
#بارداری # زایمان
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان هیلدا مامان هیلدا ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
خب من ۱۴۰۳/۱۰/۰۴ ساعت ۴ و ۵ دیقه بعدازظهر بیمارستان تخت جمشید با خانم دکتر اکرم هاشمی اشتیانی زایمان کردم...گفته بودن ساعت ۱ بیمارستان باشم دگ رفتیم و من رفتم باهمسرم بالا .دگ من رفتم تو لباسامو عوض کردم و نوار قلب بچه رو چک کردن و دونفر قبل من تو نوبت بودن.ساعت ۳ بود اومدن سوند بهم وصل کردن.واقعا اونجوری ک میگن درد داره و وحشتناک نبود.یزره فقط سوزش داشت تا چنددیقه بعدش دگ عادی شد.ساعت ی رب ب ۴ منو بردن اتاق عمل و امپول بی حسی زدن.اصلا درد نداشت فقط سعی کنید تکون نخورید من خیلی ب خودم گفتم ک تکون نخورم ولی باز ی کوجولو سرمو اوردم بالا ازاسترس.خلاصه ک تا امپول زدن من یهو پاهام داغ کرد و تا زیر سینم دگ هیچ حسی نداشتم وشروع کردن ب عمل و واقعا من هیچی تفهمیدم..اصلا ن دردی ن حس برش و چیزی و ساعت ۴و ۵ دیقه بچم ب دنیا اومد
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان امیرحسین.ویهان مامان امیرحسین.ویهان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان 3
منو بردن تو اتاق عمل هیچکس نبود جز یه خانوم کمک داد رفتم رو تخت که دکتر بیهوشی اومد یه خانوم بود و یه اقا
سوند گذاشتن اصلا درد نداشت فقط چندش بود اما امپول تو کمر چون داشتم به خانوم دکتره مزگفتم تودوخدا منو ماساژ رحمی تو بیحسی بدین یدفعه با دعوا و داد که یعنی چی همه میگن این چرت و پرتو منم گفتم خانوم چرا کاری میکنی یا خاطره بد بشه برام یه امپول خیلی بد بدی زد تو کمرم که مردم اصلا نگفت چجوری بشین چجوری حالت بگیر فقط بتادین زد و امپول فرو کرد منم درد اومد دیگه دکتر بیهوشی که اقا بود اومد گفت شونه هات فلان کن چونه ببر پایین نفس عمیق بکش هیچی خلاصه از اون خانمه خوشم نیومد سریع هم رفت دیگه دکتر مدرس اومد و موزیک گذاشت و کلی شوخی و حال خوب پسرمو نشونم دادن و لباس پوشوندن و اوردن پیشم بوسش کردم و بردنش من عملم طول کشید بخاطر سرکلاژ چون باید باز میشد دیگه اونم باز شد و یه خانمه مسن بود همه بهش میگفتن مادر اومد ماساژ داد تو بیحسی که درد نکشم خدا خیرش بده بردن ریکاوری همون اقا دکتر بیهوشی اومد ریکاوری برام پمپ درد وصل کرد و چقد هوامو داشت برام پتو انداخت لرز نکنم دیگه یه نیم سالتی تو ریکاوری بودم بدونی پاهام به حس بیاد بردنم تو اتاق خصوصی که گرفته بودم اونجا هم پسرمو دیدم و شیرش دادم قبلش سوروم قندی فک کنم بهش وصل کرده بودن چون عملم طول کشیده بود.......
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۲ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت سوم🌸
خب رفتم داخل یک اتاق و قرار شد تا صبح اونجا باشم با مادرم اینا تماس گرفتم که ساک پسرم رو آماده کنن و همراه با وسایل خودم فردا صبح بیارن بیمارستان،اون شب اصلا نتونستم بخوابم از استرس و فکر و خیال شاید یک ساعت خوابیدم اونم مثلا یک ربع یک ربع تا صبح چندین مرتبه ضربان قلبم پسرم رو چک میکردن و نوار قلب میگرفتن خلاصه اون شب هرطوری بود گذشت و صبح شد فردا صبح ساعت ده صدام کردن که برم واسه عمل خیلی استرس داشتم همین که وارد اتاق عمل شدم اشکام میومدن اینم بگم واقعا کادر اتاق عمل خوب بودن و خوش اخلاق و بهم روحیه میدادن مخصوصا دکتر خودم و دکتر بیهوشی اتاق عمل چندنفر داخل اتاق منتظر من بودن یکیشون بهم گفت که دراز بشم روی تخت که میخواد برم سوند وصل کنه گفتم درد داره گفته نه باید خودت رو شل بگیری و نفس عمیق بکشی منم همین کار رو کردم( اونایی که از سوند میترسین اصلا نترسید دردش شبیه آمپول نمیشه گفت درد یکم سوزش همین بستگی به وارد بودن پرستارش هم دارع) بعدم واسم سرم و این چیزا وصل کردن دکترم دیگه اومد و چقدر با آمدنش و حرفاش آروم شدم( خدا واقعا حفظش کنه)
بعدم دکتر بیهوشی اومد من بیحسی از کمر بودم که بهم گفتن بشینم روی تخت سرم رو بندازم پایین و شونه هام رو شل بگیرم منم همین کار رو کردم و واقعا دردش از آمپول معلومی هم برام کمتر بود بعد زن آمپول دراز کشیدم انگاری پاهام داشت داغ میشد و کلا دیگه از حس رفت پرده سبز رو آوردن جلوم و من چون میترسم هی میگفتم من بیحس نیستم 😬😬 اونا هم متوجه بودن که دروغ میگم میگفتن باشه ما که هنوز شروع نکردیم خلاصه دکتر بیهوشی گفت که ممکنه الان یکم حالت بد بشه و واقعا هم تنگی نفس گرفتم و بهش گفتم دیگه بعد از اون چیزی یادم نمیاد
مامان 💙آرسام🩵 مامان 💙آرسام🩵 ۲ ماهگی
#زایمان سزارین
پارت ۲
نفر اول رفتم اتاق عمل از در ک رفتم تو دیدم چند تا خانم نسبتن کم سن اونجا بودن و ی خانم نسبت ب بقیه کامل سن تر هم اونجا بود ک داشتن وسایلو عمل آماده میکردن چون سوند داشتم نمیتونستم خوب راه برم و ازیت بودم کمکم کردن برم رو تخت انقدر مهربون خوش برخورد با ادب با شخصیت بودن ک واقعا هرچی از خوب بودنشون بگم کم گفتم واقعا عاااالی بودن.سعی میکردن باهام صحبت کنن ک استرس نداشته باشم
خلاصه دستگاهارو وصل کردن و دکتر بی هوشیو صدا کردن اومد رفتم لبه تخت نشستم دوتا از خانما یکی اومد جلو شونهامو گرفت ک تکون نخورم یکی دیگشونم دستامو گرفتن گفت اگر ترسیدی یا دردت اومد دستامو محکم فشار بده دکتر آمپولو زد اصلا درد نداشت انقد دکتر خوب و مهربونی بود ک وقتی میخاس بتادین بزنه قبلش بهم گفت نترسیا این خنکی از بتادینه دردشم مثلا در حد آمپول دندود در بود.
دکتر گفت خییلی سری پاهاتو ببر پایین تخت کمکم کردن رفتم پایین و دراز کشیدم .پردرو وصل کردن و دیگه چیزی ندیدم دکترم اومد و ازم سوال کرد گفت پاهاتو حس میکنی گفتم ن گفت گرم شدن پاهات گفتم اره و بد عملو شروع کردن.
چیزی حس نکردم فقط حالت تهوع شدید داشتم بعد از آمپول اونم چون قبل عمل مایعات خورده بودم و همرو برگردوندم ولی یکی از همون خانم کم سنا اومد پیشم بهش گفتم حالت تهوع شدید دارم و ایشونم خیلی با مهربونی کمکم کرد تا برگردونم آمپولم زد داخل سرمی ک بهم وصل بود ولی انگاری فایده نداشت چون تهوعم قطع نشد و مجبور شدم برگردونم.
از عمل هیچی حس نمیکردم حتی فشار فقط چند دقیقه یکبار بدنم تکون میخورد
بریم پارت بعدی 😁😁
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🧸🫧 مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🧸🫧 روزهای ابتدایی تولد
سلامامانا خیلی گفته بودین تجربه زایمانمو بگم
من سزارین اختیاری بودم ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم برا عمل ساعت۸ صب رفتمو ۹ ونیم صب بستری شدم رفتم بلوک زایمان تا لباس بپوشمو‌برا عمل اماده بشم
سروم وصل کردن بهم و اتاق دادن تا منتظر بمونم نوبتم بشه من چهارمین مریض بودم ک قرار بود عمل بشم و بخاطر همونم یکم طولانی‌موندم تو بلوک زایمان من از زایمان طبیعی متنفرم و وحشت دارم از شانس من ینفر تو اتاق روبه رویی من داشت طبیعی زایمان میکرد و از اول تا وقتی ک برم اتاق عمل مجبور بودم صداشو بشنوم خیلی حس بدی داد بهم فشارم اینا افتاد خلاصه تا برم اتاق عمل کلن از لحاظ روحی و جسمی حالم خراب شد
خلاصه ساعت ۱۲ بلخره اومدنو سوند وصل کردن سوند یکی از ترسای من از زایمان بود ک واقنم چندش و ترسناکه حالا نمدونم من حساسم یا همه همینن
سوندو وصل کردنو رفتم دم در با خانواده ام خدافظی کردمو رفتم اتاق عمل
نمیدونم از ترس بود یا هر چیز دگ ای ولی من کلن حال نداشتم مثل صب ک با ذوق رفتم بیمارستان نبودم و دلیلشم انگار اون صدای اون خانومه بود ک زایمان طبیعی میکرذ🤦🏻‍♀️
رفتم نشستم رو تخت و نوبت امپول بیحسی شد بر خلاف تصورم از سوند خیلی راحت تر بود امپولو ک زد یه کوچولو درد داشت و گف دراز بکش
دراز کشیدم حس کردم پاهام داغ شد و دگ حسشون نمیکردم
پرده رو کشیدن و شروع کردن ۵ دیقه‌نکشید که بعد یه تکون شدید ک خوردم صدای گریه دخترم اومد🥲اشکامو نمیتونستم کنترل کنم خیلی حس خوبی بود خیلی عجیب بود کل اون تایمی ک اتاق عمل بودم نتونستم گریمو کنترل کنم و تو فیلمبرداریم همش گریه کردم ...
مشاهده ۱۰ پاسخ دیگر
مامان فرهان مامان فرهان ۱ ماهگی
سزارین پارت دوم #


خلاصه زنگ دکترم زدن و گفتن باید اورژانسی عمل شه
چون غذا خورده بودم
ساعت ۹ شب عملم کردن
سوند خیلیییی برای من وحشتناک درد داشت افتضاح ترین بود جوری ک گریه میکردم
نیم ساعت بعد رفتم اتاق عمل اونجا خیلی خوب بود اصلا ترسناک نبود
حسابی با اینک استرس داشتم با دکتر و دستیارا خندیدیم
دکتر بیهوشی اومد برام بی حسی زد بچه ها اصلا درد نداشت اصلااااااا
هیچی نفهمیدم
ولی من بار اول بی حس نشدم
دوباره زدن ک حسابییییی بی حس شدم
از اینک بی حس شده بودم یه حال ترس برم داشته بود
از ترس همش سرمو تکون دادم حرف زدم
یچه به دو‌ثانیه نکشید اومد بیرون کلا عملم ۲۰ دقه شد
بخیه هم جذبی برام زد
آرام بخش بهم زدن
بعدم رفتم ریکاوری ک کلا ۴۰ دقه اونجا بودم
بردنم تو‌ بخش
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان یاسین مامان یاسین ۱ ماهگی
پارت ۲
بعد بردنم تو یه اتاق ان اس تی اینارم چک کردن خداروضکر همه چی خوب بود فقط حال من زار بود 😂😂از ترس بعد از تقریبا سه ساعتی دکترم اومد منو بردن برای عمل وقتی رفتم (البته با گریه)🥹همه بهم میخندیدن که ترس نداره خلاصه دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی به کمرم زد اصلا دردی ندارن خیالتون راحت نه ترس داره نه درد هیچی متوجه نمیشین وقتیم که دراز کشیدم که عملم کنن هیچی متوجه نشدم انگار که توی رویا بودم نه دردی داره نه چیزی حس میکردم هیچی من خودم خیلی از فشار افتادن و اینام میترسیدم ولی خوب یه نفر بالا سرم بود حواسش به من بود خلاصه همه چی خوب و عالی بود تنها فشاری که بعد برای تخلیه کردن خون میکنن یکم درد داره اونم تو اتاق عمل چون بی حسی داشتم چیزی حس نکردم ولی تو بخش چرا... خلاصه اصلا نترسین خریت منو نکنین هیچی نی نه درد داره نه ترس😂😂😂😂😂
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان محمدامین💙🤰 مامان محمدامین💙🤰 روزهای ابتدایی تولد
پارت۲
شبش فقط ۲ساعت خوابیدم هم ذوق هم استرس هم خلاصه‌ همه چی میاد سراغ آدم.. ساعت ۶صبح گفتن ۳تا خانم سزارینی بیان سوند وصل کنیم بهشون.. چون دکترمون یکی بود همه تو یه اتاق بودیم و خلاصه کلی بهم روحیه میدادیم😅سوند درد نداره ولی بعد وصل کردنش حس بدی به آدم دست میده🤨🤭.
ساعت ۸صبح یکی یکی صدا زدن که من خدا خدا میکردم نوبتم برسه😂ساعت ۹ صدام زدن رو ویلچر نشستم و منو بردن اتاق عمل🥲نهایت دلداری همسرمم این بود ک میگفت نترسی ااا صلوات بفرس😒😂قربونش برم..
دیگ خلاصه رفتم برام سرم وصل کردن تا آماده ام کنن .
بقیه پارت بعدی>>>>>>
مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
من بعد از هزارتا دکتر رفتن و اینور اونور برا ۳۸ هفته و ۴ روز نامه سزارینمو گرفتم
سه شنبه ساعت ۶ صبح دکتر گفت که بیمارستان باش و از ساعت ۱۲ هیچی نخور
شب قبلش اصلا خوابم نمی‌برد ساعت سه خوابیدیم و پنج پاشدیم راه افتادیم
بعد از تشکیل پرونده رفتیم بلوک زایمان یه سری سوالات و ...پرسیدن و لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتیم اتاق nst آنژیوکت و وصل کردن و سرم زدن دستگاه وصل کردن و یکی دو ساعت گذشت منم دسشوییم داشت می‌ریخت و دیگه هیچ نگفتم اجازه بدید برم
یک ساعت اینا گذشت که اومدن گفتم ساعت نه عملت میکنیم دوباره که کمی منتظر موندم اومدن برا وصل کردن سوند...
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان سوین خانم مامان سوین خانم ۲ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین‌
من جمعه ۳۰ اذر ساعت ۶ونیم صبح رفتم بیمارستان فلسفی و تا دکترم بیاد ساعت شد۸ ساعت۸ منو بردن اتاق عمل که همه ی فامیل میگفتن بیحسی درد داره و بیهوش کامل بهتره و بعدا کمرت درد نمیگیره خلاصه امپول بیحسی رو زد و ی خواب اور هم زد و وقتی چشم باز کردم دکترم گفت کارت تموم شد ساعت ۹ دخترم بدنیا اومد تا ساعت ۸ شب چیزی نخوردم بعدش نسکافه خوردم که سردرد نشم حرف هم نمیزدم تا درد سراغم میومد به همسرم یا مامانم میگفتم به پرستارا بگید ی ارامبخشی یا شیاف برام بزارن که میذاشتن دست دکترم درد نکنه خیلی دستش سبک بود و دکتر خیلی خیلی خوبی بود
مشاهده ۱۴ پاسخ دیگر