تجربه زایمان ۴
دیگه بردن تمیزش کردن اوردن من ببینم باورم نمیشد یه دختز تپلی سفید با چشم‌و ابرو مشکی 🥺🥺🥺🫠🫠
گذاشتن رو سینم دلم رفت براش دیگه هیچی برام مهم نبود
بعدش بخیه اینا زدن و مارو بردن ریکاوری اونجا فقط میلرزیدم سردم بود پتو اینا کشیدن رو یکم اروم شدم
یکی از ماما ها اومد کمک کرد شیر خورد دخترم
بعدش لباساشو پوشوندن وزنش کردن گفت ماشاللع۳۸۵۰وزنشه
دیگه چند بار هم تو بیحسی ماساژ دادن شکممو
بعدش بردنم تو بخش هیچ دردی نداشتم شیاف میزاشتن مسکن میزدن
ساعت۶ونیم دخترم به دنیا تومد یاعت تقریبا ۲شب بود دیگه بیحسیم کم‌کم رفته بود درد خیلی خیلی کمی داشتم زود زود میومدن شیاف میزاشتن
بعدش دوتا پرستار اومدن گفتن مایعات بخور کمکت کنیم راه بری اولش ترس داشتم دیگه گفتم این مارو باید انجام بدم اشکالی نداره
اب کمپوت گلابی و انجیر خوردم بعدش پرستارا کمکم کردن خیلی سخت نبود واقعا اروم اروم پایین اومدم از تخت و چند قدم زدم خیلی درد کمی داشت وحشتناک نبود اصلا 😅
دیگه این مرحله هم تموم شد
بعدش دیگه هر دو ساعت پایین میومدم راه میرفتم یکم
دیگه صبح پرستار اومد گفت تونستی دستشویی بزرگ بری گفتم نه هنوز یه شیاف شل کننده گذاشتن پنج دیقه دیگه رفتم دستشویی
در کل من از سزارین راضی بودم اونقدری که بعضیا میگن درد نداشت
شاید اگه طبیعی رو هم تا اخر تجربه میکردم اونم میگفتم اونقدر که میگفتن درد نداشت 😊😊در کل بدن با بدن فرق داره سعی کنیم همو نترسونیم

۱۳ پاسخ

برا منم دقیقا همینجور بود اصلا درد وحشتناکی نداشتم فقط وقتی بار اول میخواستم از تخت بیام پایین چون مدام مسکن و شیاف میزنن من پمپ درد هم گرفته بودم بازم به عقب برگردم صد در صد انتخابم سزارینه

ب سلامتی قشنگم😍منم اصلا هیچی نفهمیدن سزارین عالیه

چقدر خوب همه چیو توضیح دادی😍❤️👼 بیمارستان خصوصی بودی،؟

دخترتو نبینیم؟🥺

ماساژ رحمی تو بی حسی بهت دادن ؟

مبارکه عزیزم

عزیزم قدم دختر مبارک باشه
مرسی ک تجربتو‌ نوشتی
منم پنج روز دیگ وقت سزارین دارم
الانا تقریبا دو س روزی میشه تو طول روز دو س باری کمر درد وحشتناک میگیرم‌
بیمارستان هم نرفتم میترسم معاینم‌ کنن 😶🖐
ولی اینجا میگن ماه آخره طبیعیه

مبارک باشه عزیزم واسه من و دلماهمم دعاکن بسلامتی این دوران و بگذرونیم🤩

پس،پمپ درد نگیرم🙄

مث خودمی انشاللله برا منم بخیر بگذزه بی تاب دیدن دخترمم🥺🥺

عزیزم من درخواست دادم شما قبول نکردی

مبارک باشه عزیزم

عالیه,,,🥰😘

سوال های مرتبط

مامان الینا خانوم مامان الینا خانوم ۴ ماهگی
مامان ابوالفضل.آیلین مامان ابوالفضل.آیلین ۴ سالگی
رفتم رو تخت و گفتن با هر دردی که اومد زور بزن سر بچه خیلی نزدیکه چندبار زور زدم و یهو صدای بچه اومد وبا دوتا زور دیگه هم جفت اومد بیرون و تموم شدم و بچه رو گذاشتن رو بدنم و تماس پوست با پوست انجام دادن بعدش بچه رو دادن یکی از ماماها لباساشو بپوشونه و ماما شکمم رو ماساژ میداد که هرچی هست بیاد بیرون و گفت خونریزیت خیلی زیاده زنگ زدن دکتر اومد و معاینه کرد گفت رحم پارگی داره و یکم از جفت داخل رحم باقی مونده کلی اذیتم کردن و آخرش دیدن انقد گریه کردم والتماس کردم قسم خوردم چون واقعا تحملشو نداشتم خیلی زیاد درد داشتم دکتر گفت بزارینش رو تخت دیگه و ببرین اتاق عمل با بی حسی بقایای جفتش رو کورتاژ کنم و رحم رو هم بخیه بزنم بردنم اتاق عمل یه دکتر اومد بی حسی زد و شروع کردن انجام دادن تموم شدم و بردن فشار و نبضم رو‌کنترل کردن یکم بعدش بردن بخش و هنوز تا چند ساعت بی حسی رو داشتم و همش میومدن خونریزیم رو کنترل میکردن خداروشکر دیگه رفته رفته کم میشد تا اینکه ساعت ۱۲ ظهر دکتر اومد گفت دوتا گاز گذاشتم تو رحمت اونا رو برداشت و بخیه هام رو کنترل کرد و گفت خوبه ولی هروقت خونریزی داشتی خبر بده
مامان رونیکا💗محمد مامان رونیکا💗محمد ۱ ماهگی
پارت دوم
توی ریکاوری پسرم اوردن گفتن بهش شیر بده پرستار گذاشتش رو سینه ام شیر خورددیگه ساعت سه منو اوردن بخش حالم خوب بود ولی هنوز بی حس بود پاهام اومدم بخش همه توی اتاقم منتظرم بودن منو بچه را دیدن پرستار بیرونشون کرد مامانم همراه موند حدود ساعت 6 بود بی حسی رفت خیلی درد غیر قابل تحملی نداشتم اومدن زیرم عوض کردن دوتا شیاف گذاشتن برام حالم بهتر شد هر چند ساعت خودشون مسکن میزدن و شیاف میزاشتن ساعت 10 شب بود پرستارم اومد یه مسکن زد گفت نیم ساعت دیگه شروع کن ب خوردن مایعات تا بیایم از تخت بلندت کنیم همه چی خوب بود مایعات خوردم اومد سوند جدا کرد دستمو گرفت خیلی آروم شاید نیم ساعت طول کشید تا تونستم بلند شدم راه رفتم ولی اونقدر سخت نبود قابل تحمل بود تا فردا صبحش همه چیزم خوب بود حدود ساعت 9 بود درد عجیبی پیچید توی شونه هام که فقط داد میزدم و گریه میکردم که پرستار برام کیسه آب گرم اورد مسکن زد بعد ده دیقه آروم شدم کل درد شدید من اون عوارض بی حسی بود که زد به شونه هام دیگه همه چیز خوب بود ساعت 7 غروب هم مرخص شدم
سوالی داشتید در خدمتم
مامان عطیه سادات مامان عطیه سادات ۴ ماهگی
قسمت۴
ساعته ملاقات تموم شد یه پرستار اومد گف مسئول شیر دهیه بچه رو گذاشت رو سینم که بچه بمکه سینه من اصلا شیر نداشت نوکم نداشت اصلا دخترم نمیتونس نوکه سینه رو بگیره خلاصه بساطی داشتیم اخرسر بهش شیر خشک دادن طرفای اذان مغرب بود بهیار اومد گف باید راه بری بیا من کمکت میکنم به بدبختی خودمو رسوندم لبه تخت لحطه پایین اومدن واقعا وحشتناک بود خیلی درده بدی داشت شکمم دیگه یکم راه رفتم بهیار گیر داده بود بیا ببرتم دستشویی دستشویی کن هر چی میگم خانم‌من دستشویی ندارم ول نمیکرد اخر داد کشیدم‌گفتم خانم ندارم برم دستشویی چکار اخه دیگه ول کرد رفت دنباله کارش بعد هی پرستار میومد یا همراهمو صدا میزد که دستشویی رفتم یانه شب شام اوردن خیلی کم بود شبم خیلی درد داشتم بازم از تخت اومدم‌پایین توبخش خیلی راه رفتم شیاف میذاشتم اما فقط برا چند ساعت دردم ساکت بود دیگه فردا ظهرش مرخص شدم اومدم خونه
هرکسیم گفته سزارین درد نداره حتما برااون درد نداشته یا دروغ گفته چون واقعا درد داره خیلی وحشتناکه دردش و اینکه نمیتونی بچتو بغل کنی از درد خیلی سخته برا یه مادر
این تجربه من بود از سزارین
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۵ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان لیانا مامان لیانا ۶ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۲ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۳»🌸

به همراهم گفتن کارامو انجام بده وسایلمو هم بیاره
لباسای آبی رنگی تنم کردن و بردنم بخش سزارین و اینا بردنم یه اتاقی دوتا ماما خیلی خوش اخلاق و مهربون سرم وصل کردن بعدش سونت وصل کردن و چک کردن که مویی روی شکمم نیس که اگه باشه شیو کنن 🤦🏼‍♀️
از وصل کردن سونت هم بگم اولش یکم سوزش داره حس بدی داره واقعا ولی درد نداره بعدش عادت میکنی زود 🥲
بعد سونت وصل کردن و اینا بردنم اتاق عمل وای وارد شدم از استرس حتی نمیتونستم نفس بکشم ولی خدایی اینقدر مهربون بودن پرستارا و ماما و دکتر که خیلی از استرسمو کم میکردن منو خوابوندن رو تخت و کلی باهام شوخی میکردن یکی بهم میگف که تو ۱۸ سالته ی دختر داری منم ۳۶ سالمه یه دختر داری ببین چقد جلویی 🥲😂 بعد نزدیک بود دکتر بیاد بهم گفتن اروم بشین کمکم کردن بشینم اروم خودمو یکم خم کردم که بهم آمپول بیحسی بزنن درد نداشت زیاد مث آمپول های عادی بود
بعد که دراز کشیدم آروم اروم گرم شدم خیلی پاهام سنگین شدن بهم گف پاتو تکون بده که نتوستم گف خب حله دیگه دستامو باز کردن و بستن
که خیلی منو تکون میداد مث حالت ویبره بود 🥲 و هی دستگاه فشار سفت و شل میشد و جو خیلی استرسی بود چون خودم خیلی ترسو بودم 🤦🏼‍♀️😂 ی پرده سبز جلوم گذاشتن و ... بعد چند دقیقه صدای گریه 🥹😭😍😍😍
نگم از حسش نگم از حسش مامانا خیلیییییی خوب بود خیلییییی 😭😍
شروع دخترمو اوردن گذاشتن رو سینم بوسیدمش 🥹😭 با اینکه هی نفسم میگرف هی ضعف میکردم خیلی سردم بود خیلی میلرزیدم 🫤 یه لحضه نفس کم اوردم دستگاه اکسیژنو گذاشتن بهتر شدم
بعد که کار بخیه و اینا تموم شد منو بردن ریکاوری دخترمو اوردن بهش شیر دادم چقد خوب بود😍😭🥹🥹
اونجا هنوز درد نداشتم و من چقد ذوق داشتم که زایمان کردم و درد ندارم 🤦🏼‍♀️😐