وخیلی تشنه بودم یک خانوم اونجا بود یکم آب ریخت تو دهنم بعد هم منو بردن تو بخش دیگه درد داشتم زیاد بود راستی تو اتاق عمل یک بار شکممو فشار دادن درد داشت ولی چون هنوز آثاربیهوشی داشتم زیاد حالی نشدم دیگه تو بخش بچه آوردن چندتا دانشجو با یک سرپرستار اومدن کمک کردن به بچه شیر دادم بعد آروغ بچه رو گرفتن رفتن ویک خانوم پرستار دیگه هم اومد یک شیاف گذاشتن دارو تو سرم تزریق کرد رفت بعد یک بار دیگه شکممو فشار دادن ولی یکم با انصاف بود آروم فشار داد زیاد درد نکرد بعد هم دیگه رفتن تا ظهر کسی نیومد کاری هم نداشتن ولی ظهر باز اومدن یک بار دیگه شکممو فشار دادن درد داشت یکم دارو هم زدن باز رفتن دیگه گفتن تا ساعت 2شب باید هیچی نخورم دیگه تا بعدازظهر هی به بچه شیر دادم هی پرستارها هم میومدن میگفتن بچه شیر خورده دیگه تابعدازظهر با شیف پرستارها عوض شد یک پرستار وحشی اومد اونم شکممو بدجور فشاردادن گریه کردم ازشدت درد

۵ پاسخ

وای خدایا چ خبره این همه فشار میدن😭😭

کدوم بیمارستان؟

آره تا 4الی 5بار فشار میدن شکمو من که مردم و زنده شدم

اره واقعا داشتم میمردم

چخبره این همه فشار دادن شکم

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۲ ماهگی
۱۷ روز پیش زایمان کردم تجربه سزارینم و براتون بگم .
روز ۲۴ آبان که ۳۹ هفته ام تموم میشد نامه بیمارستان داد دکترم .صبح ساعت ۶و نیم بیمارستان بودم کارای بستری تا انجام شد . تا شوهرم کارای بستری رو کرد منم رفتم داخل اتاق معاینه فشارم و ضربان قلب بچه رو گرفتن سونو ها مو گرفتن بعد لباس دادن بپوشم و لباسای بچه رو گرفتن رفتیم تو یه اتاق روی تخت خوابیدم سرم بهم وصل کردن .غیر از من ۴نفر دیگه هم بودن همه سزارینی چند بار میومدن سوال جواب میکردم ازمون . بعد نوبتی هر کی دکترش میومد و اتاق عمل خالی میشد سوند بهش وصل میکردم و میبردن سه نفرمون با یه دکتر بودیم نفر اول و ساعت ۱۰ و نیم بردن من نفر دوم بودم ساعت ۱۱و نیم بردن اتاق عمل .خیلی سرد بود فقط میلرزیدم من بیهوشی میخواستم  تا لحظه آخر همه میخواستم نظرمو عوض کنند که بیحسی خوبه ولی من گفتم فقط بیهوشی دیگه زنگ زدن دکتر بیهوشی اومد و ماسک گذاشتن رو صورتم دیگه چیزی نفهمیدم وقتی به هوش اومدم تو اتاق ریکاوری بودم اتاق بزرگ همه تختا  کنار هم گذاشته بودن یه  ماسکم رو صورتم بود دکترم اومد شکممو فشار داد رفت بعد بچه مو آوردن بهش یه ذره شیر دادن بچه ها رو گوشه اتاق گذاشته بودن .بعد باز یکی دیگه اومد شکممو فشار داد منم جیغ میزدم .دیگه ساعت حدودا ۴بعد از ظهر  منو داشتن میبردن تو اتاق که تو اسانسورم برای آخرین بار یه فشاردیگه دادن گفتن اخریشه .بعد با بچه رفتیم تو اتاق که خصوصی گرفته بودیم . آخر شب ما ما اومد باز شکممو فشار بده نذاشتم .بعدش گفت اگه خونریزیت کمه لازم نیست دیگه .رفتار پرستارا و رسیدگیشون خوب بود راضی بودم . فرداش هم صبح دکتر اطفال اومد تو اتاق بچه رو دید و ساعت ۱۲مرخص شدم .
سوالی دارید بپرسید جواب بدم .
مامان سلنا مامان سلنا ۸ ماهگی
خاطره زایمان سزارین(۲)
کلا حس خوبی نداشتم همش نفسم قطع میشد عملمم خیلی طولانی شد نمیدونم چون سز دوم بود اینطوری بود یا نه ساعت۱۱منو اوردن ریکاوری باز انقد اونجا هم شلوغ بود یک ساعت هم اونجا موندم اثر بی حسیم کامل رفت و درد داشتم در حالی ک سر سز اول من تا ۶ساعت حس نداشتم و حالم عالی بود دیگ باخواهش برام مسکن زدن و بردنم بخش بعد چند دقیقه اومدن چند نفر بالا سرم و شکممو محکم فشار دادن مررردمو زنده شدم بلند بلند گریه میکردم اونا هم برخورد خوبی نداشتن بااینکه بیمارستان خصوصی بود خیلی عذاب کشیدم مامانمم بادیدن من گریه اش گرفت باز رفتن یک ساعت دیگه اومدن فشار دادن و همچنان درد داشتم همه ترسم راه رفتنه بود اما با وجود دردی ک سر فشار دادن شکمم کشیدم درد این کمتر بود تا صبح سه بار پاشدم راه رفتم و رفتم سرویس حالم با راه رفتن بهتر میشد.خلاصه ک اونشب گذشت و صبح هم پاشدم راه رفتم پشتم با پاشنه پام ب شدت درد گرفته بود و همچنان هم پشتم درد میکنه اومدم خونه رفتم دوش گرفتم و الان اوکیم روزای اول دردم با شیاف قابل تحمل بود خلاصه این زایمان خیلی سخت بود برام اما گذشت و خداروشکر دخترم الان بغلمه و سالمه و همه این درد کشیدنا فدای یک تار موهاش🥰😊❤️
مامان حنا مامان حنا ۳ ماهگی
#تجربه زایمان ۴
دیگه کم کم حس پاهام داشت برمیگشت ولی لرزکرده بودم اومدن پتو انداختن رومن خانم ها دیگه که زایمان کرده بودن کنارم بودن بچهاشونم کنارشون بود جز من از پرستارا پرسیدم بچه من کجاست گفتن بردن بخش نوزادان گفتم مشکلی داره گفتن نه تو بری بخش اونم میاریم دیگه ساعت ۲:۴۵من اومدن ببرن بخش دیگه دخترمم آوردن راستی پمپ درد هم برام گذاشتن
یک ساعت اولی که آوردن تو بخش دردی حس نمی‌کردم بعدش اومدن شکمم فشار دادن وااااااای که چقدر درد داشت مردم از درد گریه شدم ولی اصلا نمی‌تونستم تکون بخورم نینی هم آوردن که سیر بهش بدم ولی من دریغ از یک قطره شیر نداشتم هرچی پرستارا و اطرافیان تلاش کردن تا ۸شب هیچی نیومد ۸دکتر نوزادان اومد گفت برید شیر خشک نان یا اپتامیل بگیرید بدید بچه بخوره
خودمم دیگه از همون گفتن کم کم شروع کنم به مایعات خوردن اول هم یا انرژی زا بخورم یا اسپرسو
درد هام خیلی زیاد بود با وجود پمپ درد بهم هم گفتن خودشون پمپ جوری تنظیم کردن که کم کم وارد بدنم میشه و کلیدش نزنم که تا فردا برام بمونه منم قبول کردم ساعت۱۲شب هم اومدن سوند کشیدن که خیلی درد داشت یادم میاد مو به تنم نمی‌مونه بعدشم گفتن کم کم باید بشینی و بعدش بیایی از تخت پایین دیگه پرستارو شوهرم و مامانم بودن با کمک سه تاشون به هزار بدبختی و گریه و درد زیاااااااد اومد پایین ‌ولی خیییلی درد داشت که میگفتم دیگه غلط بکنم بخوام زایمان کنم چند قدمی راه رفتم برگشتم رو تخت خوابیدم ولی چون مایعات می‌خوردم و سرم بهم وصل بود دستشوییم می‌گرفت راهی هم نداشتم باید دوباره اون درد زیاااااااد تحمل میکردم و از تخت میومدم پایین
مامان فندق مامان فندق ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان سید محمـد حسیـن مامان سید محمـد حسیـن ۱۰ ماهگی
من کلا آدم کم خوابی هستم تو بارداری هم همینطور بودم و حتی تو پروسه زایمان وقتی اوردنم اتاق درد داشتم و به خاطر بی هوشی بود فک کنم هی از خال میرفتم و چیزی نمیفهمیدم و شاید. ۵-۱۰ دقیقه طول میکشید خواب من ، پسرم۸.۴۵ دقیقه صبخ دنیا اومد من رو ۱۱ بود که بردن بهش و تا ساعت ملاقات تقریبا جون اومده بودم همونطور م دکترم گفت مرتب میومدن و مسکن تزریق میکردن تا درد آروم شه اما خوب من درد داشتم و اون فقط تسکین بود، البته من خودمو برای درد آماده کرده بودم و کلا با کادرو همراهم همکاری میکردم این تو پروسه زایمان هم برای خودم هم همراه و و هم کادر کمک کننده بود پرستار بار اپل یا دوم بود ک اومد بالای سرم و بهم گفت میدونم درد داری مثل پریودی شدید و شکمت میگیره و ول میکنه بهت سرم فشار وصل کردیم تا با انقباض رحمت همه خون ها و... خالی بشه، راستی شکمم هم دوبار تو اتاق عمل فشار دادن که تو شرح عملم نوشته بود و من اصن متوحه نشدم تو ریکاوری اومدن شکممو یکم فشار دادن م من سریع دستشونو گرفتم گفتم نکنین خانوم قربون صدقم رفت و گفت عزیزم یکم تحمل کن همکارم باید چک کنه و مطمئن بشیم شکمت توش خون و لخته نمونده باشه عفونت کنه منم دیگه دست اون خانومه فشار میدادم و گفتم باشه، ولی خیلی کم فشار داد همکارش و دردش لحظه ای ولی شدید بود،
مامان ککل مامان ککل ۷ ماهگی
تجربه‌ی زایمان
من سزارین دوم بودم. به گفته‌ی دکتر از ساعت ۱۲ شب قبل ناشتا بودم. ساعت ۸/۵ شام سوپ خوردم(البته سه تا بشقاب)😁. ساعت یازده و نیم هم مخلوط شیر و سویق و شیره خوردم که تا فردا گرسنه نشم.
ساعت ۷ بیمارستان بودم و تا ۸ کارهای پذیرش رو انجام دادم. ۸/۱۵ سرم و سوند گرفتم.تا اومدن جواب ازمایش و دکتر یک ساعتی طول کشید و ۹/۵ رفتم اتاق عمل که ده دقیقه‌ای اونجا معطل شدم. خداروشکر اتاق عملم خوب بود و ساعت ۱۰ پسرکم به دنیا اومد. بهم نشونش دادن و بردن. یه ربع به یازده عملم تموم شد و رفتم ریکاوری. اونجا یکم لرز کردم که پتو انداختن. ۱۲/۵ رفتم بخش .‌ بچه رو اوردن و شیر دادن. از ساعت یک و نیم تقریبا درد هام شروع شد. پرسیدم چرا شیاف نمیدن که گفتن تو اتاق عمل گذاشتن و باید چند ساعت بگذره. یه نفر اومد و شکمم رو کمی فشار داد و معاینه کرد(کلا سه بار تاشب، چندتا فشار دریافت کردم) درد داشت ولی خب طوری نیست که ادم نفسش بره. تا چهار و نیم درد داشتم که شیاف گذاشتن و اروم شدم تا حدودی. پیچش شکم داشتم. انگار رحم داشت جمع میشد و فشار میاورد. ساعت ۸ شب، یه لیوان چایی خوردم و بعدش یه لیوان اب گلابی.