۴ پاسخ

وای تو طفلکی چه فشاری کشیدی اخرم یکی دیگه شاهد پاره شدنت بوده😔🥺

اخ من دقیقا همچین کسی پیشم بود از ترس مردم سریع هم بردنم عمل ۱۳ روزه✋️😢🤣

قبل از زایمانم یه خانم ۱۵ ساله زایمان کرد پچش سالم موند ولی خودش فوت شد انقد من گریه کردم و استرس کشیدم

اخ خدا این صحنه رو واسه کسی نخواد😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان هیراد مامان هیراد ۱ ماهگی
خانمایی که قراره بیمارستان خاتم الانبیا زایمان کنند :
قسمتی که زایمان می کنید با جایی که بعد از زایمان هستید همه شون تو یه بخش هست . اتاق های زایشگاه یه تخت هست اما بعد از تولد می برن اتاق روبرویی که سه تخته هست اگه اونجا پر باشه تو همون اتاق زایمان می مونی تا خالی بشه .
موقع زایمان یا دردهای قبلش از اتاق های دیگه ممکنه بی قراری های زیادی بشنوید . مثلا من اول هاش ک حدود ۲ سانت بودم از اتاق کناری داد و فریاد بدی میومد و راستش یه لحظه واقعااا ترسیدم (حالا این که واقعا واسه خودم چ طور گذشت رو تو تاپیک های بعدی میگم) ، اگه موقع زایمان شما همچین مواردی بود نترسید آگاهی داشتن خیلی بهتون کمک میکنه و فقط رو خودتون تمرکز کنید.
کاش بخش زایشگاه و قسمتی که بعد از زایمان منتقل میشی جدا بود چون تا آخرین لحظه ک اونجا هستید این صداها رو می شنوید هم قبل زایمان هم بعد زایمان .کلا این بخششون کوچیک بود . پرسنل ها هم اکثرا خوب بودن ولی همه جا گاهی یکی مهربون تر و یکی خشک و جدی تر پیدا میشه .
مامان حنانه زهرا مامان حنانه زهرا ۴ ماهگی
بخش دوم...
خودمم تو دلم گفتم تا زایمان که حتمن یکساعت دو ساعتی باید همینو تحمل کنم. اما خیلی زود  حس زور زدن گرفتم به پرستار گفتم.

هیی میگفت زور نزن تا ببریمت اتاق زایمان. این حین شوهرم بود باهام اتاق خصوصی بودم.هیی بهش میگفتم حسین دارم میمیرم اون طفلی هم هول کرده بودو وقتی پرستار ازش لباسای منو بچه رو خاسته بود زده بود محتویات کیف خوراکی و کیف منو و کیف بچه رو همه رو ریخته بود تو هم و جمعه بازار درست کرده بود😁بلاخره وقتش شد(اصلا نمیشه دردای اخر زایمان رو‌ در اون لحظه توصیف کرد جالبیش اینجاس الان اصلن یادم نمیاد دردش چجوری بود)

خلاصه با ویلچر سریع بردنم رو تخت زایمان. و بعد ۱۰ دقیقه با ۴ تا زور خوشگل بچه پرید بیرون بعدشم ی زور فسقلی و جفتم اومد.راستی محض اطلاعات(وقت بدنیا اومدن بچه هم ادرار و مدفوع کردم😂)اینو بخاطر این گفتم که خجالت نکشید اصلا. طبیعیه.اونجام ی سطل بزرگ ضایعات لحظه زایمان بود سریع همه جا رو تمیز میکردن.🥲

خلاصه دخترم دنیا اومد
مامان Dorsa|درســــا مامان Dorsa|درســــا ۳ ماهگی
مامانا هنو فرصت نکردم براتون از زایمانم بگم مگه این فسقلی میزاره😂
الان از ترجبم از سزاریان بهتون میگم
پارت اول :اونی ک بتونه طبیعی زایمان کنه و خوش زا باشه من طبیعی رو ترجیح میدم ب سزارین چون واقعااا سزارین خیلی علاعم و عوارض داره
من خودم چون مامانم خوش زا نبود خیلی میگفت درد کشیدم و خودمم واقعاا احساس میکردم طبیعی نمیتونم زایمان کنم میترسیدم چون خیلی از دوروریام میگفتن ک خیلی طبیعی درد داره
و اینکه من در اصل باید طبیعی زایمان میکردم ولی چون نمیتونستم و میترسیدم از دکترم نامه سز گرفتم
و تاریخ اصل زایمانم ۱۳شهریور تا۲۰ شهریور بود ولی اب دور بچم خیلی زیاد بود و دکتر برام به تاریخ رند زد خیلی خوشحال شدم چون تاریخ زایمانم افتاد۱۴۰۳/۶/۶
وقتی اماده شدم برم تپ اتاق عمل فک میکردم همچی ب همین اسونی بود اصلن استرس نداشتم چون بابام هم تو اتاق عمل بود و بهم دلداری میداد ک هیچ ترسی نداره ولی واقعااا بدون هیچ ترس و استرسی. وارد اتاق شدم و ازم سونو هارو خاستن استرسم از اونجایی شروع شد که سرم و ب واژنم زدن وایی خیلی درد ناک بود یه سوزش کم داشت و بلاخره منو اماده کردن ک برم تو اتاق عمل واییی چقدر ترسناک بود اون موقعه همه پرستارا بالاسرم بودن دکتر اینا بلا سرم بود تا اومدم استرس بگیرم دیگ از اون موقعه هیچی یادم نیس بقیشو تو پارت بعد بهتون میگم😙
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۶ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت دوم:از اول بارداری بخوام بهتون بگم خداروشکر من بارداری خوب و بی استرسی داشتم یعنی نه ویار دشتم نه حالت تهوع و....
تحرکمم تو دوران بارداری واقعا زیاد بود و تا روزای آخر کارامو خودم انجام می‌دادم چون کلا آدم اکتیوی هستم استراحت بیش از حد برام سخت بود، کلا همیشه سعی کردم تو دوران بارداری زیاد به خودم سخت نگیرم نه از نظر رژیم غذایی نه فعالیت و اینا یعنی همه چی تا روزای اخر میخوردم و پرهیز غذایی نداشتم و وزن بچه هم همیشه تو محدوده خوب و رو به بالا بود و با وزن خوبی به دنیا اومد
من به شدت آدم ترسویی بودم یعنی خیلی زیاد از زایمان و اتاق عمل و امپول و....میترسیدم یعنی ی جورایی فکر میکردم کسی ترسوتر از من نیست جوری بود ک همه اطرافیانم استرس زایمان منو داشتن،من حتی از آزمایش خونم میترسیدم و چند بار تو دوران بارداری وقتی رفتم آزمایش خون بدم حالم بد شد بخوام کلی بگم تو کل دوران زندگیم دوسه بار سرم زدم از بس که میترسیدم خلاصه این بزرگترین ترس من تو دوران بارداری بود همش فکر میکردم انقدر حالم بد میشه ک زنده بیرون نمیام واسه همین همیشه واسه شوهرم وصیت میکردم😉