۳ پاسخ

وای منم وسطش حالت تهو گرفتم هی میخاستم بالابیارم معدم خالی بود نمیتونستم خیلی حال بدی بود تا بهم دارو زد هیچ بچه رو هم نفهمیدم چی شد

من دوبار سزارین کردم هردو بارم زیر عمل حالم بد شد و اول خفگی قفسه سینه بعدشم استفراغ کردم ولی تا چند روز سنگینی و خفگی سر سینه دارم که اونم باید مدام مایعات و کافیین بخورم

منم کلا نفسم داشت می‌رفت اوایل کلا سرفه میکردم الکی الکی
به دکتربگو حتما انشاالله ک چیزی نیست بالاخره هفت لایه بدنمونو برش زدن کم چیزی نیست

سوال های مرتبط

مامان آرتا💙👶 مامان آرتا💙👶 ۵ ماهگی
ی آقا اومد زودی از دو دستم پیدا کرد رگو ولی خیلی درد داشت خدایی اون مانا هم ازم معذرت خواست گفت اذیت شدی بعدش منو بردن اتاق عمل اونجا دوتا آقا بود با ۲تا خانم هی بامن حرف میزدن شوخی می‌گردن ولی من از استرس نمیفهمیدم از بکی پرستارا خواهش کردم با گوشیم عکس و فیلم بگیره دمش گرم گرفته بود آخه بیمارستان دولتی اجازشو ندارن خب دکتر بیهوشی اومد ی آقای میان سال بود و شوخ طبع هی باهام حرف زد برعکس بقیه و میگفتن آمپول بی حسی درد نداشت من داشتم هوار میکشیدم از دردش خدایی خوب زد دکتر ولی درد داشت خیلی بعدش زودی دراز کشیدم پاهام گرم شد ی حس متفاوت بود یهو شروع کردم ب لرزیدن خیلی بدجور میلرزیدم ولی تحمل کردم بعد اینکه صدای گریه پسرم اومد انگار دنیارو دادن بهم انقدر گریه کردم بعدش دوباره شروع کردم لرزیدن پسرمو آوردن پیشم انگار دنیارو دادن بهم بعدش بردن حین بخیه زدن احساس میکردم نمیتونم نفس بکشم ماسک اکسیژن داشتما اونجا نیگفتن خانم نکن همه علائمت عالیه دیدن ن من واقعا نمیتونم نفس بکشم زودی ی خواب آور زدن ۲۰ دقیقه خوابم برد بعدش بیدار شدم بردن ریکاوری همه چی عالی بود عالی حتی اثر بی حسی رفته بود من زیاد درد نداشتم بدونم بخش کلا اثر بی حسی رفته بود ولی درد قابل تحمل بود تا اینکه ساعت ۱ اومد دکتر ماساژ رحمی انجام داد خیلی درد داشت فوق‌العاده درد بدی بود
ادامش پارت۳
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم