سلام خانما
میشه کمکم کنید بگید باید چجوری رفتار کنم اخه . من خیلی اعصابم ضعیف شده ولی به شدت رو دخترم حساس بودم و دوست نداشتم باهاش تچ بخاطر اعصاب ضعیف خودم تند برخورد کنم یا داد بزنم ولی تازگیا خیلی داد میزنم و دعواش میکنم حتی بعضی وقتا میزنم به پاش ولی نه خیلی محکم عذاب وجدان هم که نگم براتون
بخدا تازگیا فتاوای ترسناک شده اعصابم نمیکشه
مثلا هی میدوید با دوتا دست میکوبید به صفحه تلوزیون بخدا لا زبون با آرامش میگفتم نزن ولی بدتر لج میکرد ماهم تلوزیون و زدیم به دیوار حل شد
یا مثلا دهنشو پر آب میکنه میریزه رو فرش یا مبل هزار بار گفتم نکن میگه آب بازی کنم داد واقعا عصبی میشم
یا مثلا امشب رفته بودیم بیرون یهو دستمو ول میکرد میدوید تو خیابون یعنی قشنگ سکته کردم خدابهم رحم کرد یا تو مغازه یهو میرفت بیرون و میدوید بغلش میگرفتم جیغ و داد و گریه همه برمیگشتن نگاه میکردم واقعا نمیتونم خودمو کنترل کنم
دعواش هم میکنم میشینم هی گریه میکنم و به خودم لعنت میفرستم
میاد میبینه ناراحتم بوسم میکنه بدتر روانی میشم میگه دوست دارم با زبون بچه گونه خودش

۸ پاسخ

اینایی ک تو گفتی من آرزومه بچم انجام بده من کیف کنم اصلا کار بدی نمیکنه پسر من بدتره.پسرت کاملا طبیعی هست میخوای چیکار کنه بیچاره حوصله اش سر میره تو خیابون هم ک کاملا مشخصه ک دست رو ول میکنن.

کاملا درکت میکنم ولی پسرم هرکاری کنه اصلا اهمیت نمیدم و خودش ترک میکنه

منم قبلا اینطور بودم ولی وقتی مظلومیت بچمو میدیدم .اینکه واقعا چیزی نمیدونه و من عصبانی میشم. دیگ تکرار نکردم انقد تمرین کردم تا بتونم اروم برخورد کنم

تواین سن این رفتاراشون طبیعیه خودتم بروپیش روانپزشک خیلی بهترمیشی

عزیزم این کاملا طبیعی هس اما اگر با نکن بشین پیش بری بدتر میشه فقط نباید اهمیت بدی خب بریزه اب چی میشه

بخاطر اب بازی یه نایلون بنداز کف خونه بزار چن دیقه اب بازی کنه دختر منم دوس داره تقصیری ندارن اونا ماهم داستانامون زیاده

سر غذا خوردنم که بخدا دیوونه شدم دهنشو باز نمیکنه یا میریزه زمین از دهنش

چقدر داغون نوشتم

سوال های مرتبط

مامان جوجه طلایی🐥 مامان جوجه طلایی🐥 ۲ سالگی
سلام خانما
من نمیدونم خیلی حساس شدم یا واقعا باید حساس بشم😡😡🌹
من با دختر جاریم مشکل دارم ۸ سالشه ولی کلا مثل بزرگا حذف میزنه
بعضی وقتا خیلی خوبه ها دخترمو دوست داره بغل میکنه باهاش بازی میکنه قربون صدقش میره ولی بعضی وقتا انگاری دشمنشه با اخم نگاش میکنه باهاش لج میکنه دوست داره تو جمع همش بگه آوین بی ادبه یا الکی میزنه
شوهرم که میگه تو چرا اخه حرفای یه بچه برات مهمه ولی واقعا اذیت میشم
میاد به من طرز تربیت کردن و میخواد یاد بده میگه زن عمو آوین وقتی یه بچه ای تو پارک داره اذیتش میکنه تو چیکار میکنی گفتم اگر بزرگتر ازش باشه باهاش برخورد میکنم اگر همسن خود آوین باشه یه جوری حواسشو پرت میکنم که آوین و اذیت نکنه میگه خب داری اشتباه میکنی نباید دخالت کنی و خودت و قاطی کنی 😑😐
یا میگه کار اشتباه میکنه باهاش جدی رفتار کن
خود جاریم همش جلوی بچه میگه من باد بچگیای یلدا میوفتم گریم میگیره خیلی دعواش میکردم غذا نمیخورد میزدمش نمیخوابید نیشگونش میگرفتم و این چیزا
الانم احساس میکنم دخترش میبینه من با آوین دعوا نمیکنم و مهربون رفتار میکنم اینجوری میکنه
مثلا امشب دخترم داشت با عموش بازی میکرد بدو بدو میومد میپرسیدم بغل عموش یهو دختر جاریم اومد جلوی باباش دستاشو باز کرد بلند با اخم به دخترم گفت نکن شکم بابام حساسه دردش میگیره دخترمم اولش چیزی نگفت نگاش کرد بعد زد تو سرش البته آروم بعد من برای اینکه ناراحت نشه گفتم عزیزم تو اونجوری با اخم بهش گفتی ناراحت شد اینجوری کرد یهو تو جمع بلند تو صورتم میگه اینم جدیده که فلانی اخم کرد آوین زده؟؟؟ جالبه
نمیدونم چجوری باید باهاش رفتار کنم
مامان حسنا مامان حسنا ۲ سالگی
مامانا اومدم غر بزنم اومدم ناله کنم خواهشا بیاید دلداریم بدید
ناشکری نمیکنم بابت وجود دخترم لحظه لحظه خداروشکر میکنم ولی واقعا بریدم از صبح تا شب به حدی که استفراغ کنه به حدی که دیگه گلوش پاره بشه گریه میکنه بالشت رو رو تخت جابه جا کنی گریه میکنه پاتو اونوری بذاری گریه میکنه کنترل رو دست بزنی گریه میکنه هرچی هرچی که فکرشو بکنی میشه تبدیل به بهونه برای گریه کردن غذا که ابدا دیگه نمیخوره از صبح که بیدار میشه فقط گریه و غذا صفر خواب صففففر تا صرح صدبار پامیشه گریه میکنه خوابه ولی انگار فقط چشماش رو بسته میگه دوتا دستت رو بده من بغل کنم یا بغلم کن راه ببر اینقدر میخوام باهاش بازی کنم طرح اب بازی میریزم بازی با نی با گوش پاک کن با برنج با لیوانای کاغذی فقط ۵ دقیقه ساکته باز گریه واقعا دیگه توی درموندگی کاملم حرفم زیاد نمیزنه تازه میتونه چندتا کلمه بگه از صبح تا شب فقط نه نه نه نه اخه من چیکار کنم هر روزم میبرمش بیرون یا پیش بچه ها یا پارک و یا خونه مادرشوهر و عمو و دوست و رفیق واقعا امروز دیگه به نقطه اخر رسوند از گریه و بدغذایی منو ... شبا به باباش میگه تو برو اونور بخواب به منم میگه تو برو اونور بشین نخوابی برمیگرده نگاه میکنه اگه چشام بسته باشه گریه و زاری و نهههه نهههه