حالا از پروسه سخت بارداری راحت شدم گفتم تجربه و خاطره بارداریمو براتون بنویسم
از استرس زیاد زایمان زود رس از 35 هفتگی در زایمان گرفتم یروز احساس کردم واقعا دردام منظمع و هر دو سه دقیقه درد دارم
رفتم بهداشت گف زود برو بیمارستان کنترل شه دردات رفتم بستری شدم بیشتر استرس میگرفتم دردامم بیشتر میشد... خلاصه بستری شدم و امپول ریه و اینا هم زدن بهم و کمربندو بستن و شب تا صب با اون موندم زجر اور ترین لحظه هام بود واقعا گذشت و دردام کمتر شدن و 1 سانت بودم مرخص شدم
هفته بعدش ینی 36 هفته احساس کردم خود به خود ازم داره یچیزی خارج میشه ک ابکی هم بود رفتم دستشویی کردم. باز دیدم به خودم فشار میارم بازم میاد گفتم پس حتما کیسه ابمه رفتم باز بستری شدم 😪😪تست گرفتن ازم ک معلوم شد بیاخیاری ادرار گرفتم کیسه اب سالمه 😐😐بازم دست از پا دراز تر برگشتم خونه
از هرجور ورزشی ک دلتون بخواد شروع کردم از روزی ی ساعت پیاده روی و ی ساعت پله و ی ساعت ورزش بگیر تا زمانی ک کل روزم به ورزش میگذشت دردم نگرفت ک نگرفت شدم 40 هفته 😑😑
همش میرفتم ان اس تی میدادم میگفتن همون یه سانتی و سر بچه برگشته دیگ پاییننیس تو پهلوته😢
هر کاری کردم نیومد سرش تو لگن نامردا گفتن تا 42 هفته باید بمونه تا دردت بگیر بستری نمیکنیم خیلس دیگ داشتم اذیت میشدم دردایی مث دردای پرریود هرلحظه همرام بود میگفت الان زیاد میشه نشد کنشد... بقیش بعد😅

۲ پاسخ

کدوم بیمارستان بستری شدی

عزیزم درخواست دوستی میدید درخواست ام زیاد هست

سوال های مرتبط

مامان پسرمم🧒🏻💙 مامان پسرمم🧒🏻💙 ۸ ماهگی
تجربه زایمانم پارت1....
راستش من از هفته 36همه جور حرکتیو امتحان میکردم اوووففف چقد زعفرون خوردم زعفرون خونه خودمو تموم کردم رفتم مال خونه مادرشوهرمم تموم کردم چقد وزرش میکردم🤦🏻‍♀️اسکات، پله، پیاده روی چن ساعته بعد اینا از 36هفته یه روز درمیون رابطه بدون جلوگیری هرشب یدونه شیاف گل مغربی... سرزنشم نکنید چون خیلی خسته بودم خیلی گردالو و سنگین شده بودم دیگه نمیتونستم تکون بخورم دوسداشتم زودتر بیاد دنیا و سبک بشم بماند حالا از همون هفته36دردایی داشتم ک دوسه ثانیه مث درد پریود میپیچید تودلو کمرمو میرف منم تا دردم میومد میرفتم بیمارستان بذا معاینه😪خنگ بودم بی تجربه بودم چقد الکی الکی بااون ناخوناو انگشتاشون اذیتم کردن شاید بگم تا بچم دنیا بیاد من 15بار معاینه شدم هفته ای دوسه بار بیمارستان بودم برا معاینه خیلی بدبود دیگه الان انقدی تجربه دارم ک سربچه بعدی الکی نرم بیمارستان... خلاصه هفته 39بود اون دقیقا 39هفته و سه روزم بود بعد ازظهر باشوهرم تو اتاق داشتیم اماده میشدیم ک بریم بیرون یدفه یه درد اومد تو کمرم ک یکم بیشتر از دفه های قبل بود شوهرمم خوشحال شد ازینک قراره بچه بیاد😂(دیگه انقد همه رو اسیر کرده بودم بقیه بیشتر از من خسته بودن و منتظر اومدن بچه بس ک هردیقه ی پام تو بیمارستان بود) بعدش رفتیم بیرون نزدیک 2ساعت پیاده روی کردم و برگشتیم رفتیم خونه مادرشوهرم (این اواخر کلا خونه اونا بودیم چون میترسیدن دردم بگیره و من خونه تنها باشم) رسیدم خونه به مادرشوهرم گفتم من یکم درد دارم بازم بریم بیمارستان اون بیچاره هام بااینک همه شون شاغلن مجبور کردم منو ببرن چیکارکنم میترسیدم یدفه یچیزی بشه خلاصه رفتیم بیمارستان..........
مامان 💖𝓃𝒾𝓃𝒾 مامان 💖𝓃𝒾𝓃𝒾 ۱۲ ماهگی
سلام مامانا خوبین دلم براتون تنگ شده بود🥹🖤🖤😭حال روحی خیلی داغونی دارم ولی گفتم بیام بگم بهتون ک چی ب روزگارم اومده بعد اینکه سزارین کردم خونریزی شدید داشتم تا ی ماه قطع شد بعد اون رابطه داشتم نگو همون موقع حامله شدم😭😭🖤بعد تا روزی ک بدونم همش لک لک میدیدم دکترم رفتم گفت بخاطر سزارین پریودم مرتب میشدم اصلا فک نمیکردم ک حامله باشم تو چند تا تاپیک قبلم گفته بودم ک دهنم مثل بارداری هام تلخ شده ولی خب چون پریود میشدم گفتم بیخیال خلاصه ی هفته پیش رابطه داشتم بعد اون برا اولین بار قرص ارژانسی خودم ک فرداش حالم خیلی بد شد و خونریزی شدید گرفتم رفتم دکتر گفت برو ز سونوگرافی ارژانسی بده شاید کیست ترکیده 🖤😭کاش کیس بود رفتم سونو یهو دکتر گفت سونوی آنتی رفتی من نمیگی گفتم چی آنتی چیه خلاصه بعد کلی حرف اندازه زد لچه رو ۱۴ هفته و ۴ روز😭🖤🖤🖤🖤قربونت خدا برم بچه کجا بود اخه چیکار کنم من ی بچه ۶ سال ی ۳ ساله ی ۵ ماهه کل دنیا برام سیاه شد بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان پسرم👼✨هامین✨ مامان پسرم👼✨هامین✨ ۶ ماهگی
#خاطره
✨پارت یک
پارسال وسطای تابستون بود دیگه ناامید شده بودم از بارداری ، شده بود دوسااااالللل ک از اقدامم میگذشت خیلی بهم سخت گذشته بود تو این مدت ، هر جا میرفتم همش میپرسیدن حامله ای؟ حامله نیستی؟ آخیییی.. ایشالا خدا کمکتون کنه... هزار جور دلسوزی ، ک من متنفر بودم دیگه داشتم افسردگی میگرفتم انقد ک اطرافیان هر روز میپرسیدن حامله نشدی؟ حامله نشدی؟ انقد دیگه عصبی میشدم ازین سوال ک دلم میخاست هر کی دیگه ازم پرسید فوشش بدم😬😬 مادر شوهرم ک دیگه تاریخ پریودمو حفظش بود تا ی روز میگذشت میگف حامله نشدی؟ هر ماه موقع پریودم ازم میپرسید🥲🥲 خاهرشوهرامم همینطور ، منم یبار عصبی شدمو ب خاهرشوهرم گفتم‌ ازتونننن خاااااهش میکنم دیگه ازم نپرسین بخدا دیگه مریضم کردین افسردگی گرفتم ، زمان بهم دیر میگذره ، گفتم هر وقت حامله شدم سریع خودم بهتون میگم پس نیاز نیس همش بپرسین اینو ب مامانت اینا هم بگو...
ادامه پارت بعدی...



فرزند پروری
تجربه
نوزاد
بارداری و زایمان
مامان بردیا مامان بردیا ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت سه
همون لحظه درد کمرم بیشتر می شد اما برام قابل تحمل بود با مامانم حاضر شدیم رفتیم بیمارستان تو مسیر هم همسرم خبردار کردیم که بیاد رفتم بیمارستان مجدد معاینه شدم گفتند سه سانت و پیاده روی کن راه برو تنها کسی که قرار بود زایمان کنه اون شب من بودم خلاصه راه رفتم و آب می خورم و تند تند دستشویی میرفتم ساعت شد ۱۰ شب مجدد معاینه لگنی شدم و اینبار ۶سانت بودم با ماما تماس گرفتند و اومد پیشم بهم یک سری ورزش داد و ماساژ انجام می داد و همش همراهم بود و بهم دلگرمی بود ساعت ۲ نصف شب مجدد معاینه شدم و اینبار ۸سانت بودم این وقفه هم بخاطر خستگی و درد بود و این فاصله بهم مسکن زدند که باعث می شد خوابم بگیره این جا فاصله بین دو درد کمر شده بود و انقباض هام بیشتر کامل ۲دقیقه انقباض داشتم و هعی از ماما میخواستم که تو رو خدا کمرم ماساژ بده به شدت کمرم وزیر دلم درد می کرد امادرد کمر برام بیشتر بود و تمام بدنم می لرزید طوری که ماما اون جا ترسید با پزشکم تماس گرفتند که گفتند بخاطر حجم بالای درد هست ماما مداوم کمرم و پاهام ماساژ می داد
فاصله بین ۸ تا ۱۰ انقباضات شدت پیدا کرده بود و فاصله درد هام شده بود هر یک دقیقه انقباض داشتم