اومدن بهم مخدر زدن ک دردام کم بشه چون ماما میگفت بیش از حده دردات الهی تو چ تحملی داری
سریع زنگ زدن دکتر ایشون اومدن منو ویزیت کردن و گفتن اماده شو ببرمت سزارین اورژانسی
دیگ کارامو انجام دادن و وااای میخواستم بیام رو ویلچر همش انقباض میگرفت وحشتناک
منو ساعت ۱۴.۵۰بردن تو اتاق عمل
دراز کشیدم رو تخت دستامو پاهامو روی چیزی گذاشتن و بستن حین بسته شدن ۶دفعه رو تخت انقباض گرفت منو و من نمیتونستم دست و پاهامو جمع کنم و خیلی سخت بود
یه ماسک گذاشتن رو صورتم سه تا تنفس ک کردم بعدش ک چشامو باز کردم همسرم بالای سرم بود
و من بچمو نمی دیدم همسرم عکس بچمو نشونم داد و گفت حالش خوبه الان میری کنارش
من ساعت ۱۵.۵۰رفتم بخش و دختر کوچولومو بغل کردم بخاطر بیهوشی یکم گیج بودم ولی خیلی بهتر شدم چند ساعت بعدش
تا۱۱شب چیزی نخوردم بعدش دیگ مایعات و اینا شروع شد
در کل زایمان چ طبیعی چ سزارین سختیای خودشو داره
به جهت شیر دادن بچه خیلی آدم تو سزارین اذیته
ولی خداروشکر ک بسلامتی گذشت 😊

۷ پاسخ

الهي شكر ك جفتتىن سالمين❤️

سخت گذشته برات گلم ولی خدارو شکر بچتو سالم بغل کردی‌ براماهم دعا کن

گلم چند هفته زایمان کردی

مبارک باشه بهشت زیر پای ما مادرا هست واقعا 🥺🥺

مبارک باشه عزیزم 🥰

مبارکتون باشه
ان شاءالله پاقدمش پرازخیروبرکت باشه براتون 🥰💖😘

برای منم دعاکن بسلامتی زایمان کنم 🤲

مبارکت باشه گلم

سوال های مرتبط

مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین#پارت_۵
پسرمو گذاشتن رو سینم و منو راهی بخش کردن دوتا پرستار اومدن و لباسامو عوض کردن و لباس بخش رو پوشوندن و شکمم فشار دادن که تنها دردی که تو سزارین حس کردم همین بود که تا نیم ساعت بعدش حس اون فشار رو تو شکمم داشتم که اومدن بهم مسکن زدن که آروم شدم
بعد چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم که من از قبل انجیر خیس کرده بودم و آب اونو خوردم با کمپوت گلابی این شروع تغذیم بود که بعدش نسکافه و چای کم رنگم خوردم
شب پرستار اومد گفت اومدم کمکت کنم از تخت پیاده بشی ک من گفتم میخوام مامانم کمک کنه گفت نمیشه اعتماد کن بهم و آروم آروم رفتم کنار تخت و اومدم پایین ک آسون تر از چیزی بود ک فک میکردم باهاش رفتم سرویس و پاهامو شست و دوتا شیاف برام گذاشت بعدشم پد جدید گذاشت ک من گفتم حس دسشویی بزرگ دارم گفت اشکال نداره بریم تخت اگه ادامه داشت صدام بزن باز که ۵ دقیقه بعد رفتنش شدیدا حس دسشویی داشتم ک مامان کمکم کرد برم پایین و کارمو انجام بدم دیگه بعد اون راحت با کمک بقیه میومدم پایین و تنهایی قدم میزدم ولی تنهایی میترسیدم از تخت بیام پایین 😂😂 ولی شبش دسشویی داشتم هرچقدر مامان و همسرم و صدا کردم نشنیدن خواب بودن 🤦‍♀️😂 مجبور شدم خودم برم پایین
مامان آرتا مامان آرتا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت ۲
یکیشونم دستگاهو گذاشت رو شکمم گفت ببین صدای قلب بچته حالش خیلیم خوبه دکترمون خیلی حساسه یه لحظه ضربان قلبش افت کرده نخاسته اتفاقی بیوفته تو باید الان خوشحال باشی دیگه در عرض پنج دیقه اماده شدم فرستادنم اتاق عمل نشستم رو تخت دکترم اماده ی اماده بود دکتر بیهوشی اومد بی حسی بهم تزریق کرد دراز کشیدم پرده رو انداختن حس میکردم پاهام یخ زده اصلا نمیتونستم دیگه تکونشون بدم هیچی نمیفهمیدم یه ماما بالاسرم موند دستمو گرفته بود گفت هرچی بشه بهت میگم میلرزیدم بهم امپول تزریق میکرد کلا حواسش بهم بود ساعت ۴:۵۰صبح بردنم اتاق عمل ساعت ۵صبح بچم به دنیا اومد صداشو شنیدم گفتم حالش خوبه دکترم گفت خیالت راحت عالیه بعدم که بخیه اینا زدن بردنم ریکاوری هی میلرزیدم هیتر گذاشتن بالاسرم گیج خواب بودم دوس نداشتم بخوابم که بچمو ببینم و شیر بدم بهش بچمم اوردن یه مامای خوش اخلاقه دیگه بود گذاشتش ر‌و سینم شیر خورد بعد نیم ساعت اومد گفت من خودم اصلا دوس ندارم ماساژ رحمی رو درد بکشی و اینا ولی مجبورم دیگه باید انجام بشه شروع کرد فشار دادن شکمم کلی داد زدم بعدم اومدن بهم امپول مسکن زدن سرم گیج خواب شد ولی بیدار موندم از ریکاوری بردنم بخش تو بخش هم دوبار شکممو فشار دادن و تموم شد بهم شیاف زدن و سرم و انتی بیوتیک اینا گفتن تا سه ساعت سرمو بلند نکنم و تا هشت ساعت چیزی نخورم منم همون کارو کردم بعدش اولین چیزی که خوردم نسکافه بود بعد سوپ بعدشم به کمک ابجیم اول پاهامو از تخت اویزون کردم بعدم اومدم پایین تو حموم ابجیم بدنمو شست و پوشک گذاشتم و شلوار پوشیدم تنهایی رفتم تو راهرو و راه رفتم
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
پارت ۶ :

بعدش یه پرده سبز کشیدن توی صورتم بدنم از کمر به پایین داشت سنگین میشد ولی پاهام هنوز یکم حس توش بود یهو حس کردم یه چیزی مثل نوک سوزن داره رو شکمم حرکت میکنه با گریه گفتم تو رو خدا کاری نکنید بدنم حس داره دکتر بیهوشی گفت نگران نباش دارن تست میکنن ک حس داری یا نه ( داشتن با تیغ شکممو پاره میکردن ) 🤦🏻‍♀️😰 خلاصه بعدش بچه اینقدر ترسیده بود و خودشو سفت کرده بود ک از شکاف بیرون نمیومد سه نفری افتاده بودن روی شکممو داشتن زور میزدن ک بکشن بیرون 😩 یهو دیدم صدای گریه اومد و ساعت ۲ونیم نصف شب بچم به دنیا اومد ، اومدن صورتشو گذاشتن به صورتم ک اروم بشه 😭🥹 و بعدشم بخیه زدن و بردنم ریکاوری و ۲۰ دقیقه گذشت و انتقالم دادن به بخش و دردام کم کم شروع شد 😩 درد داشت میکشت منو ولی حتی نمیتونستم گریه کنم از درد 😭 داشتم دیونه میشدم ، از تشنگی دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم گفتن تا ۱۲ ساعت نباید چیزی بخورم چون استفراغ میکنم سرمم چیزی نمیشد بزارم زیرش چون گفتن بعدا سردرد شدید میگیرم دیگه تا ۱۲ ساعت ینی از ۳ صبح تا ۳ بعد از ظهر من تحمل کردم و حتی نمیتونستم بچمو بغل بگیرم یا شیرش بدم 😩🥺
مامان kaya مامان kaya ۲ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
سر جمع عملم ۲۰ دقیقه طول کشید اومدن ببرنم اتاق ریکاوری همون حین تنگی نفس تهوع داشتم حس میکردم نمیتونم نفس بکشم سریع بردنم دستگاه اکسیژن وصل کردن گفتن نفست اوکیه پسرمم اوردن گذاشتن کنارم حالم بهتر شده بوده تااینجاش ک همه چی تقریبا خوب بود تو ده دقیقه ای ک تو ریکاوری بودم همسرم ده بار زنگ زده بود 😂هی میگفتن فلانی اومده ؟بفرستینش بره همسرش پدرمونو در آورده ،حق داشت اخه چند ساعت بود منو برده بودن معطلیم زیاد بود هیچی دیگ اومدن منو بردن اتاقم تا همسرم اومد جفتمون زدیم زیر گریه🥹🥹خیلی حس قشنگی بود پسرمم اوردن همسرم اشکاش بند نمیومد و فقط خداروشکر میکردیم😍😍
من اتاق خصوصی گرفته بودم خیلی راضی بودم اومدن لباسامو عوض کردن برای دردم دوتا شیاف گذاشتن رفتن گفتن تا ۱۱شبم هیچی نباید بخوری
دوبار اومدن شکممو فشار دادن لعنتییی ی صدای قیرچی میداد ک نگم😭😭 هنوز اونموقع بی حس بودم تقریبا. کم کم بی حسیم داشت میرفت ی دوبار دیک اومدن شکممو محکم فشار دادن ک من از دردش هوار میزدم هی میگفتن این دیگ آخریشه😒😒ساعت ۱۱اومدن گفتن کم کم ابمیوه بخور باید پاشی راه بری اومدن سوند در اوردن بعدش کمکم کردن بشینم بعدش از تخت بیام پایین خیلییی دردناک و سخت بود ولی قابل تحمل جوری بود ک هرچی بیشتر راه میرفتی انگار دردت کمتر میشد رفتم سرویس کارامو خودم کردم اومدم بیرون ی شربتم دادن بخورم ک شکمم کار کنه ک اونم گلاب ب روتون بیزون روی گرفته بودم برعکس همه😂😂😂
مامان آریانم مامان آریانم ۲ ماهگی
سوم
رفتم اتاق عمل خیلی از امپول بیحسی ترس داشتم از سون خیلی ترس داشتم و بقیه ترسا ک همه داشتن ساعت هشت وارد اتاق عمل شدم تا پرونده تشکیل بدن و برم تو اتاق بخوابم رو تخت ی ربی زمان برد بعد امپول بیحسی خواستن بزنن ک گفتم من خیلی میترسم درد امپول بیحسی رو بخوام براتون بگم در حد ی نیشگون بود یعنی بهم گفت دراز بکش من باورم نشد امپول زده اصلا سون هم تو بیحسی وصل کردن هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم ی پرده کشیدن جلوم و هشتو نیم پسرم ب دنیا اومد ک بهترین لحظه بود انشاالله همتون ب سلامتی تجربش کنید بعدش تا برم بخش شد ساعت ده شب ک چون بیحس بودم دردی نداشتم فقط موقع عمل چون من برای طبیعی بستری بودم کلی خرما و ابمیوه خوردم حالت تهوع داشتم ک سریع با ی امپول تو سرمم رفع شد تو ریکاوریم لرز داشتم ک طبیعی بود بعد رفتم بخش تا شیش ساعت چیزی نباید میخوردم کم کم ک بیحسی رفت اومدن سون رو کشیدن ک اونم در حد سی ثانیه ی سوزش بود بعدش کمکم کردن تا برم سرویس و دستو پامو بشورم و راه برم کلی چای و نسکافه خوردم ک سر درد نگیرم وقتی اومدن شکممو ماساژ دادن درد داشت ولی چ طبیعی چ سزارین ماساژ شکمیو انجام میدن دیگه باید تحمل کرد فقط بهتون بگم اگه زایمان سزارین هستین حتما پمپ درد بگیرین خیلی خوبه خیلی از درداتون کم میکنه
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم