۱۰ پاسخ

راستی اسم دکترت چی بود؟زایمان طبیعی هم انجام میده؟

خودتون زایمان سزارین انتخاب کردین؟ دکترتون کی بود؟ هزینتون چقدر شد؟؟

چقد راحته نسبت به تجربه های طبیعی😐

چقدر کامل توضیح دادین، مسیر خونتون تا بیمارستان دور نبوده براتون؟؟؟؟

مبارکه عزیزم به سلامتی
چرا برات آمپول رگام زدن !؟؟!برای همه میزنن!؟

اسم بچه اولت چیه؟؟

عزیزم مبارک باشه و قدم نی نیت پر از خیر و برکت💖

ولی تو بی‌حسی فشار میدن اکثرا ولی تو زایمان اولم بیحسی رفت زنه با زور فشار میداد مردم و زنده شدم بخیه خانم کلن از رو بود

شکمت و فشار دادن خیلی درد داشت؟

وای قلبم ۱۳روز دیگه زایمانمه خیلی میترسم

سوال های مرتبط

مامان نیهان مامان نیهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
صب ک بیدار شدم رفتم پیش دکترم کارای بستریم انجام داد نامه و برگه خام آماده کرد کله آزمایشات و سونو هارو پرونده کرد داد. بردم بخش بستری اونجا ام کارام انجام دادیم رفتم بخش زنان زایمان شوهرم رفت برام لباس اتاق عمل گرفت و دمپایی
لباسام عوض کردم یه پرستار اومد ازم آزمایش گرفت برد ک جواب آزمایش بیاد ببرنم اتاق عمل ولی چون دکترم همه وضعیت منو چک می‌کرده تو ماه ها میدونستم نیاز نیس تا جواب بیاد گفتن سریع آماده اش کنید بیارید
یه پرستار دیگه اومد برام سوند وصل کرد یکم درد داشت ولی خودتو شل کنی نفس عمیق بکشی درد و احساس نمیکنی چون من یکم لوسم دردم اومد😂
بد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری اتاق عمل دوباره شوهر و یه پرستار آقا جا بجام کردن رو یه تخت دیگه آقا و یه پرستار خانوم منو بردن داخل اتاق عمل
بعد گذاشتم رو تخت اتاق عمل کمک کردن نشستم سوند اذیتم میکرد یکم
نشستم یه دکتر بیحسی و بیهوشی آقا بود کمرم ضد عفونی کرد و بهم گفت صاف وایستا سرتو بنداز پایین اصلا هیچی نفهمیدم انگار یه سوزن کوچولو زدن بعد گفت تموم شد دراز بکش دستام بستم به بغل های تخت جلو پرده کشیدن
مامان Hanis👼🏻🍭🍼 مامان Hanis👼🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
ادامه🥰
زنگ زدم و گفتن نوبتت ساعت ۱۰ هست
از ۱۲ به بعد هیچی نخور حتی آب
منم تا تونستم میوه و کیک و آب خوردم😂
اون شب تا خود صبح من از استرس چشم روهم نذاشتم
صبح وسایل رو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم دنبال مادرم و رفتیم بیمارستان و بهم لباس دادن و رفتم پوشیدم اومدن آنژیوکت برام وصل کردن و بعدش سوند زدن برام که فقط سوز میزنه و اصلا درد نداره،نیم ساعت رو تخت دراز کشیدم بعد اومدن گفتن آماده شو باید بری اتاق عمل اینجا بود که استرسم بدتر شد با آسانسور رفتم طبقه بالا و بردنم داخل اتاق عمل ۵ دقیقه اونجا نشستم و گفتن دکترت اومد
منو بردن تو اتاق و گفتن‌ رو تخت بشین و رفتم نشستم حدودا ۱۰ دقیقه بعد دکتر اومد و آمپول بیحسی زد به کمرم که دردش اندازه نیش پشه بود
یواش یواش پاهام گرم شد و کلا بیحس شدم و یه پرده زدن جلو صورتم و حالت تهوع گرفتم میخواستم بخوابم که نذاشتن
پرستار آمپول ضدتهوع زد تو سرم که حالم بهتر شد
و بعد از ۵ دقیقه صدای دخترم اومد
گفت دیدی هیچی نبود گفتم میشه بری ببینی شبیه من هست یا ن
که رفتم‌نگاه کرد و اومد گفت کپ خودته😂
بعد آوردنش نشونم دادنش و شیر خورد و بردنش👶🏻
بعد منو بردن ریکاوری نیم ساعت اونجا بودم
ادامه دارد....😀
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۱ ماهگی
پارت هشتم
بعد از دوساعت نیم همون ماماعه اومد دید کف دسشوی نشستم دعوام کرد گفت عفونت میکنی پاشو منم پاشدم گفت بیا رو تخت بخاب معاینه کرد گفت نفس عمیق بکش خودتو شل کن منم گوش کردم دیدم درد نداره با انگشتاش یه عالمع لخت خون در اورد از رحمم خیلی بهم روحیه داد گفت عالیع این لخت خونا نشونه زایمانع ادامه بدع رفت بعد پنج دقیقه اومد گفت قلب بچه رو یادم رفت گوش بدم یه نگاه ب لای پای من کرد گفت بزار یبار دیگ نگات کنم دوبارع معاینه کرد من تو اون پنج دقیقه از چهار سانت یهو شدم هفت سانت گفت عالیع خیلی داری عالی پیشرفت میکنی
بعد ک رفت من دوبارع رفتم حموم زیر دوش نشستم کف زمین فقد نعره میزدم هیچ چیزی کاررساز نبود درداش غیر قابل تحمل بود برام دیگ کار از نفس عمیق گذشته بود خیلی جیغ میزدم نالع میکردم خودم تنهای تو دسشوی نشستم دلم به حال خودم میسوزع مادرشوهرمم نمیزارم بیاد داخل دسشوی اونم تو ااتاق نشسته بود هعی گریه میکرد دعا میخوند بعد دوساعت از حموم در اومدم نشستم رو تخت جیغ میکشیدم خیلی زیاد مادر شوهرم هعی از پشتم ماساژ میداد این درد منو چند برابر میکرد با هر جیغ من اینم گریع میکرد من همچنان مرگو میدیدم میگفتم گوه خوردم میخام برم سزارین اما هیچکس محل نمیداد فقد میگفتن داد نکش ک انرژیتو برای زور زدن نگهداری.....

ادامه.......
مامان آیسل❤🤰🧿 مامان آیسل❤🤰🧿 ۲ ماهگی
دیدن دیگ نمیشه بچه جای بدیم گیر کرده بود ک کم کم افت تپش گرفته بود منم ازاون بدتر دیگ دیدن با زورو سنگینی انداختن رو شکمم نمیشه بچه نامه سز رو نوشتن داشتن میبردن سز ک یه پرستار دیگ اومد تازه شیفتش بود اومد دید قضیه چیه گفت من زایمانش میکنم انقد خوب و اروم باهام حرف زد انقد سر وقتش گفت زور بزن همین ک ی کوچولو بچه اومد بیرون تیغ کشید بهم ک خیلییی بد پاره شدم ولی باز نفسمون ول نکردم زور زدم از بالا هم سنگینه مینداختن روم تا اینکه صدای دخترمو شنیدم کلی آب خورده بود زود بردنش زیر دستگاه نزاشتن رو سینم منم ک انگار از بلندی افتادم منگ منگ بودم خوابم میومد هی چشام میرفت پرستارا میزدن از صورتم نمیزاشتن دیگ کم کم یکم حالم خوب شد بدبختی اینجا بود جفتم بیرون نمیومد اینام هی میگفتن یکم زور بده با دستشون شکمم فشار میدادن یعنی خون بود ک از من میرفتا فواره میزد انقد انگولک کردن تا جفتم اومد بیرون آوردن بی‌حسی زدن دوختنم ۲۶ تا بخیه خوردم بعد اون یکم حال بچه منم خوب شد آوردن گذاشتن رو سینم یه نیم ساعتی موند بعد اونم اومدن کمک کردن رفتم بخش
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
پارت سوم
پرستار آمد و شکم منو فشار داد دوتا فشار سطحی دوتا فشار عمیق داد و معذرت خواهی کرد کمی درد احساس می‌کردم اما نه مثل سزارین قبلیم که بیهوش بودم و جیغ میکشیدم موقع فشار دادن
خانواده ام و شوهرم آمدن منو دیدن و تخت آوردن داداشم پاهام گرفت شوهرم رفت رو تخت کمرم گرفت و خدمه هم بهم گفت خودت با دستات همراهی کن و خودت بزار روی تخت تا ببریم بخش بستری .من میخندیدم و باهمه حرف میزدم و همه تعجب کردن چرا گریه نمیکنی چرا درد نداری؟خلاصه همش میگفتم من نمیخوام منو خدمه و پرستار ببرن چون تخت میزنن تو راه رو و دیوار و بخیه هام درد میگیره طبق تجربه سزارین قبلی که خدمه تخت زد به دیوار من بیهوش شدم
و شوهرم و مادرم تخت گرفتن و با احتیاط منو بردن اتاق بستری هنوز آروم بودم کم کم دردا می‌آمد باز میرفت تا فردا همینجوری بود و دردا در حد پریود بود مسکن بهم دیکلوفناک ندادن شیاف استامینوفن و آمپول داخل سرم استامینوفن ساعت ۶ منو آوردن بخش بستری ساعت ۱ شب آمدن سوند درآوردن
و گفتن مایعات زیاد بخور من ۸ لیوان خوردم کمپوت خوردم فقط آبش خوردم
و تخت بالا آوردن تا حد نشستن و من آروم پاهام لب تخت گذاشتم و مامانم تند تند تو دهنم آب میوه میکرد تا حالم بد نشه پرستار گفت ۱۰ دقیقه پاهات بزار لب تخت آویزون ببین سرگیجه نداری؟اگر نداشتی پاشو راه برو من سرگیجه نداشتم و پاوایستادم و آب قند خوردم و یواش یواش راه رفتم و به سمت دستشویی رفتم جایی که سوند وصل بود تا دو روز تیر می‌کشید مخصوصا موقع ادرار کردن خلاصه پرستار گفت صبح شکمت کار نکرد گفتم نه گفت پس نمیتونی جز مایعات چیزی بخوری ظهر برام شیاف آورد جواب نداد شب شیاف آورد شربت آورد جواب نداد اخرا شب حالم از ضعف و سوزش معده داشت
مامان رادوین مامان رادوین ۴ ماهگی
پارت سه بعد پرستار اومد لباسمو عوض کرد لبلس شیر دهی پوشوند زیر دوتا شیاف زد و رفت بعد دو دیقه دوباره ی ماما اومد که سینه هامو فشار داد اغوز اومد و بچرو گذاشت رو سینم بهم اموزش شیر دهی میداد بعد اینکه سینمو داد بهم یاد داد بچرو داد دست مامانم تا بهش شیر بدیم شیرش دادیم خوابید خودمم همجام سر بود هیچی نمیفهمیدم پاهامو شکممو اصلا حس نمیکردم
بعد چن دیقه دکتر اطفال و اومد بچمو چک کرد گفت همچی خوبه خداروشکر بعد 5 ساعت پرستار اومد سونتمو کشید پوشک گذاشت با شیاف زیر اندازمم عوض کرد رفت گفت شروع کن اب انجیر و کمپوت و نشکافه بخوری فقط مایعات منمک تشنه 6 لیوان نسکافه و اب کمپوت و ابمیوه خوردم یعد گفت بلنشو بشین روتخت ارواروم پاهاتو بزار زمین بلن شو شوهرم من بلند کرد وای تاز دردو فهمیدم چقد درد داشتم اون لحظه نتونستم بلنشم ی بار دیگ درازکشیدمو ب زور دوبار بلن شدم دو قدم را رفتم برگشتم نتونستم دوبار دراز کشیدم چون دسشویی نداشتم گفت برو دراز بکش هروقت حس دسشویی داشتی بانشو دوبار راه بروکه من بعد 10 دیقه دسشویییم گرفتم باز نصبت ب سری اول بهتر بودم که بلن شدم با کمک همسر راه رفتم ب سمت دسشوویی و کارامو انجام دادم پوشک اینام شوهذم عوض کرد پاهامو شست مامانم حوله اورد خشک کردم خودم بعد شورتو پوشک تمیز پوشیدم یکم سرحال تر شدم درد شکمم کمتر شد و ب سمت اتاقم راه افتادم حتی نزاشتم کسی دستمم بگیر چون واقعا سرحال شدم دردام کمتر بود .
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان ممد جواد مامان ممد جواد ۶ ماهگی
پارت دو.. اسنپ گرفتم و رسیدم بیمارستان‌.همین که رسیدم ان اس تی وصل کردن و وایساد کنارم پرستار و چند دقیقه نکشید زنگ زد به دکترم و اومد گفت سریع لباس بپوش بگو شوهرت بیاد امضا کنه بریم اتاق عمل..من آمادگی نداشتم گفتم چی شده گفت هیچی ضربان افت کرده چرا دیر اومدی من سریع زنگ زدم شوهرم و مامانم که بیایید..شوهرم خودشو رسوندبنذه خدا با لباس کار و امضا کرد رفتیم اتاق عمل..اونجا قرار بود از کمر بی حس کنن و گفتم فیلم بگیرن دکتر بیهوشی همین که فهمید آمپول هپارین رو زدم گفت من انجام نمیدم با دکترم کلی صحبت کردن و هر لحظه تپش قلبم می‌رفت بالا میترسیدم دکترم اومد بهم گفت که بی حس نمیشه و خطر داره و باید بیهوش شی بچه مهمترع و ناچار قبول کردم بیهوش کردن..وقتی ب هوش اومدم فقط درد و حس کردم و اومدن منوبزارن رو اون یکی تخت که ببرن بخش همین که جابجام کردن دیدم خیس شدم و گفتم و نگاه کردن سریع رفت دوبا ع به دکتر گفت بازم میترسیدم هی میگفتم بچه کو میگفتن الان میاریم بزار به هوش بیای..منو بردن اتاق خودم و مامانم و دیدم اومد کنارم