۴ پاسخ

خب بقیه اش

یا خدا قراره بگی بهت خیلی سخت گذشت و قراره من بخونم و استرسی بشم

بااین داستان نوشتن کلی دوس پیدا خواهی کرد الان ٤٦ تان خخخخ

داروهای تنبلی تخمدان چیا و چه ازمایشی

سوال های مرتبط

مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۱۰ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان دلانا مامان دلانا ۵ ماهگی
ی تاپیک دیدم.. ناخداگاه رفتم به پارسال همین موقع های خودم…
از وقتی خواستم اقدام کنم ب بارداری، برام تشخیص تنبلی تخمدان دادن و من ناامید ترین و غمگین تربن ادم دنیا شدم، همش این ترسو داشتم ک نتونم مادر بشم، کلی نذر و نیاز کردم.. سه ماه طبیعی اقدام کردیم و در نهایت ماه چهارم با اولین دز قرص و امپول تحریک تخمک گذاری باردار شدم.. اونم با چه داستانایی…. ماه چهارم خیلی امیدوار بودم خیلی منتظر بودم دقیقا روز ۳۰م سیکلم روزی ک باید پریود میشدم بی بی چک زدمو در نهایت ناباوری ی خط خیلی خیلی کمرنگ که با چشم ب سختی دیده میشد افتاد🥲 کلی گریه کردمو لباس پوشیدم رفتم ازمایشگاه، ازمایش دادم بعدازظهر جوابش اومد بتام ۵۷ بود، ازونجایی‌که استاد شده بودم توو این راه میدونستم باید ۴۸ ساعت بعد تکرارش کنمو دوبرابر شده باشه که بارداری سالمی باشه، چون میدونستم داروهای تحریک تخمک گذاری ریسک بارداری خارج رحمی رو بالا میبرن.. خوشحالترین بودم و از ی طرف استرس ۴۸ ساعت دیگه رو داشتم. دو روز بعد تکرار کردم بالا رفته بود ولی دو برابر نشده بود.. دقیق یادم نیس چند بود..
ادامه کپشن
مامان هانا مامان هانا ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان
پارت اول
باید بگم ک من بارداری فوق‌العاده راحت و خوبی داشتم ماه های اول فقط کمی حالت تهوع بود ک با لواشک اوکی میشد فقط همین نه ویاری نه هیچی تمام کاری خونه رو خودم انجام میدادم هر روز جارو می‌کشیدم و....
خلاصه عالی بود همه چی هم نرمال بود سنو هفته ۳۲رو ک رفتم دکترم گفت این آخرین سنو هست و همچی هم نرمال بود اینم بگم من قصد داشتم طبیعی زایمان کنم حتی ماما همراه هم گرفته بودم چون نظرم این بود ک هرچیزی روش طبیعی خودش خوبه🫠
ماه های آخر من ماه درد داشتم هر روز هم منتظر بودم زایمان کنم چون خودم ۴۵روز زودتر دنیا اومده بودم میگفتم دخترمم حتما زود دنیا میاد خلاصه ۳۶هفته و چهار روز اینا بود ک من لک دیدم درد هم ک داشتم گفتم دیگه امروز فردا زایمان میکنم دیگه ورزشهای لگنی و پیاده روی رو به طور مرتب انجام میدادم گذشت شد۳۷ ک دیدم نه خبری نیس بخاطر لکی ک دیده بودم و دردی ک داشتم تصمیم گرفتم برم سنو ببینم وضعیت بچه چطوره چون به هیچ عنوان دوست نداشتم برم بیمارستان ک اذیتم کنن رفتم سنو ک گفت وزن بچه ۳۳۰۰هست و تپله🫠،چند روزی گذشت دردم هنوزم درد دارم و زایمان نمیکنم از طرفی میترسیدم بیشتر از بمونه و وزنش زیاد بشه ۳۷هفته ۴روز رفتم مطب دکتر سنو رو نشونش دادم وزن رو ک دید گفت چون تپله معاینه تحریکی میکنم ک کمک بشه زودتر زایمان کنی برامم آزمایش دیابت نوشت گف حتما بگیر ،معاینه تحریکی کرد گفت یه سانت باز شده گف روزش،پیاده روی،رابطه داشته باش ک کمک بشه زودتر زایمان کنی خلاصه من رفتم خونه به امید اینکه فردا پس فردا دردم میگیره و زایمان میکنم🥴
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۲ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت 1
سلامممممم اومدم تجربه زایمانمو بهتون بگم
خب از اونجا شروع کنم که من از هفته 15 شروع کردم ورزش کردن با یه تیم عالی که توی اینستاگرام پیدا کرده بودم زایمانمم با همون تیم انجام دادم، هر روز 10 دقیقه هم تنفس‌های مخصوص زایمان طبیعی رو انجام میدادم، ورزش برای واژن و مقعد همچنین ورزش برای قوی شدن گردن هم هفتگی میکردم، تقریبا از هفته 12 روزانه پیاده‌روی داشتم و اواخر بارداری به روزی 1ساعت و نیم رسیده بود
اینم بگم من جثم ریزه و همش استرس اینو داشتم شاید نتونم زایمان طبیعی کنم
خلاصه 13 آبان رفتم برای معاینه‌ی آخرم چون دکتر گفته بود اگر دردات شروع نشه باید با القا بریم برای زایمان
دکتر معاینه کرد گفت 3سانتم با افاسمان 40، گفت خیلی امید دارم زایمانم خوب باشه، دیگه منم انقدررررر خوشحال شدم توی پوستم نمیگنجیدم، ‌فردای اون روز 40 هفتم پر میشد که دکتر گفت اگر امشب دردت گرفت که هیچی برو بیمارستان اگرم نشد نامه داد 6 صبح بیمارستان باشم برای القا، گفت برم 2ساعت پیاده‌روی کنم یه سوپ مقوی بخورم توش روغن کرچک بریزم و دوش بگیرم بخوابم
منم همه‌ی این کارارو کردم ساعت 12 رفتم تو جام بخوابم که یکم گذشت دیدم دردام داره شروع میشه رفته رفته شدید میشد و نمیتونستم بخوابم، ساعت 4 یکم خوابم برد و 4:40 دقیقه پاشدم صبحانه خوردیم با همسرم رفتیم به سمت بیمارستان
رسیدیم بیمارستان پذیرش کردن و رفتم بلوک زایمان