۵ پاسخ

زنا اون موقع کاری بودن سحر خیز بودن و شب زود می‌خوابیدند همه چی سر وقت خودش بوده تحرکشون بالا بوده نه مثل الان تا ظهر خواب و همش کسل همه کارا رو هم ک فقط با دکمه زدن انجام میشه

اره والا راست میگی من ازاولش ک فهمیدم باردارم حالم خرابه بسلامتی الانم رو خونریزیم هرچی دکترو دارو رفتم

میگذره عزیزم استرس نداشته باش اصلا به امیدخدا نی نی هم صحیح و سالم بدنیا میاد

هماتون من ۱۰ سانت بود خیلی زیاد بود دکتر میگفت سقط میشه ولی بازم استراحت داشته باش
با استراحت مطلق کم کم دفع شد
نیم لیتر خون بود تو شکمم

چون سونو نمیرفتن استرس بگیرن مشغولم بودن حامله میشدن میزاییدن تموم شد رف. 😊😆

سوال های مرتبط

مامان حسین وهامین مامان حسین وهامین ۴ سالگی
اونایی که دوتا بچه دارید توروخدا یه لحظه بیاین وقت بزارین تاپیک منو بخونین بدونم شمام وضعیتتون مثل منه یانه
پسربزرگه من چهارسالو هشت ماهشه دومیه یکسالو دوماه... صبح ساعت ۹ بیدارمیشن بزرگه که اصلا ظهرا نمیخوابه کوچیکم درحد یکساعت ..ازصبح که بیدارمیشن باید باهاشون سروکله بزنم کوچیکه یکسره بیقراره داره دندون درمیاره بزرگم یکسره درحال اذیت کردنش وآسیب رسوندن بهش خیلیم عصبی وپرخاشگره البت کوچیکه هم بی تقصیر نیست نمیزاره یه بازی باخیال راحت بکنه همش میره پیششو بازیشو خراب میکنه یعنی دیگه رد دادم بخدا اصلا وقت تمیزی خونه یا اینکه بخوام به خودم برسمو ندارم بزور یه حموم میرم شوهرمم بیچاره صبح ساعت ۵ بیدارمیشه میره سرکار ظهر خسته ازسرکار میاد بدون استراحت میاد کمک دادن به من ..واقعا منو شوهرم دیگه کم آوردیم ازدستشون یه ۵ دقیقه راحت نمیتونیم بشینم دوکلمه باهم حرف بزنیم.. دوروزه بزرگه یکسره رو اعصابمون داره راه میره لجمونو درمیاره حی هیچی نگفتیم اومد مارو زد وخیلی رفتارای زشت دیگه چندتا زدمش بهش گفتم ما ازدستت تو میریم بیرون توم حق نداری بیای واسه خودت تنها خونه باش خیلی ترسیدو استرس کشید آماده شدم شوهرم رفت بیرون فک کرد ما الان میریم ولی خب من پیشش موندم گفتم قول بده دیگه پسر خوبی باشی تا ببرمت ولی میدونم که اصلا فایدم نداره باز کار خودشو تکرار میکنه خسته شدم بخدا اعصابم ضعیف شده نه استراحت دارم نه جایی میتونم باخیال راحت برم نه میتونم واسه خودم وقت بزارم.. ولی الان عذاب وجدان گرفتم خیلی خودمو نفرین کردم بخاطر امروز
مامان خوشگلم مامان خوشگلم ۴ سالگی
سلام
حس میکنم بدبخترین موجود دو عالم منم ناشکری نمیکنم ولی هر بلایی میاد اول سر من میاد دو س سال قبل عفونت قارچی گرفتم خداروشکر خوب شدم ی سال بعدش همسرم عفونت گرف استرس اونو گرفتم ی سال بعد چشام عفونت کرد باز استرس اونو گرفتم امسالم ک ماشالله لبام عفونت کرد حالا تو اینستا بی صاحاب مونده ی پست دیدم علائمش شبیه من بود میگف تبخاله میدونی از چی میسوزم منه بدبخت از مجردیم تاحالا حتی دست نامحرمو نگرفتم فقط و فقط دست شوهرم بهم خورده حالا مثلا دختر عموم یا دختر عمم با چنتا پسر حتی معاشقه کردن با همسراشون حتی رابطه مقعدی داشتن اونا طوریشون نمیشه هر چی مرضه میاد بلای جون من میشه دارم خفه میشم ۲۷ وقت دکتر گرفتم برم آزمایش بدم ببینم چیه تا اونموقع دق میکنم رسما فکر اینکه بیخبر از همه جا پسرمو بوسیدم دیوونم میکنه یا اینکع اگه تبخال باشه از این به بعد پسرمو نمیتونم ببوسم یا حتی اگه بچه بدنیا بیارم باز اونم نمیتونم ببوسم دیونم میکنه دارم زار زار اشک میریزممم خدایا اخه چرا من