۱۸ پاسخ

گلم نگران نباش توکل کن بخدا من دوتا قل توخونه میرسیدم یه قل دیگه ۳۱ روز بستری یه پام بیمارستان یه پام خونه ک دکترا ناامید بودن ازش ولی توکل کردم بخدا و قوی شدم چون بچه هام به یه مادر باروحیه و قوی نیاز داشتن خداروشکر الان بزرگ شدن و غم اون روزا برای تموم شده و بی معنی بوده

قوی باش میگذره عزیزم، همه همینیم ، من الان چند روزه درگیر زردی بچه ام و هر روز بیمارستانم

عزیزمم‌میگذره

😭😭😭😭انشالله حالتون خوب بشه میدونم چی میگی هممون افسردگی گرفتیم خدایا بگذره این روزا😭

بعد اینکه زردی نی نی بهتر شده؟ این حالتش بخاطر اون نیست؟

عزیزم میدونم خیلی خیلی سخته
سخت تر ازین شرایط اینه که باید قوی بمونی و اینکه یه مادر بتونه تو هر شرایطی خودش رو قوی نگه داره خیلی سخته
خداروشکر که بچه هات سالمن عزیزم، به این فکر کن و از بقیه کمک بگیر و تغذیه و داروهای خودت رو مرتب استفاده کن که یکم جون بگیری و توان داشته باشی
پسر بزرگت هم نگران نباش، یمدت که بچه کوچیک میاد اون آشفته میشه طبیعیه این چیزا ولی یکم که بگذره و بچه کوچولوت یک ماهه بشه همه چی دستت میاد
الان روی پسر بزرگت حساس نباش که چجوری میخوابه، غذاش رو بسپر خوب بخوره و از نظر احساسی خودت و شوهرت بهش توجه کنین، همین برای این مدت کافیه
این روزای سخت رو مامانا میگذرونن و فقط خودمون میدونیم که چقدر سخته
تو میتونی عزیزم

امیدوارم خدا توانش رو بهت بده 😍🌸
نی نی هم این روزا رو بگذرونه

همه اینا میگذره مثل همه مشکلات قبل که گذشتن ..فقد صبوری کن ...تو الان مادر دوتا بچه ای ودیگه نمیتونی همه وقتتو برای پسر اولت بزاری..کمالگرایی روبزار کنار
البته خودمم همینطورم وهمینجور خودمو نابود کردم

عزیزم
آروم باش
انشاالله بچه هیچیش نیس و تمام این خستگیات یادت میره

عزیزم تحمل کن ایم روزا میگذره چشم روهم میذاری این روزا رو یادت میاد میبینی بچتون بغل گرفتی و چندماه جوری گذشته که انگاری چند ساله منم پسرم دنیا اومد پدرمو از دست دادم بخیه های زایمانم باز شد و همزمان پسرم تویه شهر دیگه واسه جراحی بستری بود و خودمم تنها بالاسرش اون روزا فکر میکردم از این بدتر نمیشه فکر میکردم همین روزاس که بمیرم ولی مگه نگذشت؟جوری گذشت که یک ماهش انگاری یک سال پیش بوده

شوهرت پیشش نیست کسی نیست بجای تو بمونه یکم استراحت کنی توهم زائویی اگه استراحت نکنی این دردها روت میمونه

عزیزم آروم باش همه ما چه بچه اول چه دهم با مسائل و مشکلات جدیدی روبه رو میشیم هیچ کدوم از بچه ها شبیه هم نیستن حتی خواهر برادر هر کدوم مشکلات خاص خودشون و دارن واقعا سخته میدونم ولی مادر شدن همیشه سخت ترین راهه یک زن تو زندگی هست میگذره آروم باش قوی بمون اول به فکره خودت باش که سرپا بشی اونا یه مادر آشفته و بیمار لازم ندارن مرخص که شدین در کناره بچه ها اول به خودت برس چه روحی چه جسمی بعد به فکره اونا باش اگه کسی و داری بدون رو در وایسی ازش خواهش کن چند روز مواظب خودت و خانوادت باشه اضطراب و دور کن

الهی بگردمممممم
کااااش نزدیکم بودی و میتونستم یکاری برات انجام بدم که حالت یکم بهتر شه
قشنگ درکت میکنم
منم بعد زایمانم همش بیمارستان بودم
و الان انگار برگشتم به اون روزها
کاملا میتونم درک کنم چقدر فشار جسمی و روحی داری 🫂🫂متاسفم که اینارو می‌شنوم امیدوارم خدا بهت توان بده
بدون که زودتر از اونی که فکرشو کنی میگذره
و کنار دوتا فرشته کوچولوت عششششق میکنید و به خودت افتخار میکنی که چه مامان فوق العاده تلاشگر و قوی بودی قربونت برم من

ب همسرم گفتم پسرم رو نگه داره باهاش وقت بگذرونه ولی بازهم نمیتونه روتین اش رو درست اجرا کنه .
خدایا پس کی شرایط درست میشه .
خدایا قلبم رو آروم کن....
از محیط بیمارستان متنفرم .آخه خودم خیلی ضعیف شدم رنگ صورتم زرد شده خونریزی دارم و بیحالم

قوی باش گلم تا بچت تو بیمارستان خابه توم یه استراحت بکن بخاب به پسرتم فکر نکن مگه جاش امن نیس انشالا میری خونه با هدیه دلشو شاد میکنی

عزیز من تحمل کن این روزاهم تموم میشه و روزهای آرامش با هم بودن هم میرسه تو مادر قوی هستی تو میتونی تو فرشته ی بچه هاتی پس باید خیلی قوی تر از این حرفا باشی جان دل🫂🫂🫂🫂

اتفاقا تو میتونی فقط یه کم خسته ای که حقم داری
خیلی خوشحالم که گفتن بچت سالمه

عزیزم چرا آخه کوچیکه بستریه؟
این روزا هم میگذره عزیزم تو یه مادر قوی هستی و حتما از پیش برمیای

سوال های مرتبط