۹ پاسخ

یه بلاگری رو فالو دارم تو اینستا ب اسم آیدا نادری
اون ی پسر ۳ ساله داره
خیلی حرفاش راجع ب بچه داری بهم ارامش و انگیزه میده
مخصوصا امروز
تو استوریاش داشت میگفت اولا ک پسرش بدنیا اومده بوده از مامانش پرسیده کی این همه بلاتکلیفی تموم میشه مادرش تو ج گفته هیچوقت بچه ها بزرگتر ک میشن مشکلاتشونم بزرگتر میشن
ولی ایدا میگفت اصلا اینطور نیس راحت میشین از این سختیا

من ک روزی چند بار این حس میادو می‌ره
اون راحتیه قبل دیگه نیس
این عذاب وجدانم همش باهامونه😕

به خودت سخت نگیر عزیزدل همه ما حق داریم خسته بشیم ، آدم بعضی وقتا حتی ازینکه غذا درست کنه خسته میشه چه برسه به بچه داری و تربیت یک انسان که مسئولیت خیلی زیادیه واقعا
مثل اینه که یه کاغذ سفید بهت دادن و تو باید پرش کنی و حواست باشه کمترین غلط و خط خوردگی رو داشته باشه .
اگر شرایطش رو داری و خانوادت نزدیکت هستن سعی کن یه روزایی ایرمان رو پیششون بذاری و یکم استراحت کنی
بعضی وقتا آدم همینکه یجایی ساکت بشینه هیچ کاری نکنه خیلی باعث ارامشش میشه و انرژیش برمیگرده

اولااینجوری بودم الان بی حس شدم
سنگ شدم😶
دائم درحال فکرم ازاخرمغزم میترکه

سخته ولی منی که ۶سال حسرتشو کشیدم میگم سختیشم شیرینه
هرجا میرفتم میدیم همه بابچه هاشون میان من تنهام میومدم چندروز گریه میکردم

الان از رستوران برگشتیم
اصلا نمیخواستم برم
همسرم بی نهایت اصرار کرد
گفتم ساعت خواب بچه ب هم میریزه
هم رفتیم و به معنای واقعی کوفتم شد، یکسره گریه و اذیت کرد و اصلا نذاشت بشینم،
هم الان یک ساعته دارم تلاش میکنم بخوابونمش ولی ساعت خوابش رد شده و نمیتونه بخوابه...
هیچ مهمونی هر چتد کوتاهی که بهم خوش گذشته باشه یا حداقل سخت نگذشته باشه نرفتم تو این یک سال
همینه دیگه
کلا سختی رو سختی
ولی یک لحظه خندیدنش هزار برابر همه سختیهاش به آدم جون تازه میده

حسیه که فکر کنم همه یه روز تجربه اش کردن
خداروشکر که بچه هامون صحیح و سالمن
منم امروز خیلی عصبی بودم نصاب کولر اومد۳ساعت گیر نصب بود دخترمم۷/۳۰صبح بیدار شد تا۹صبح و من حالم بد بود😔امروز دخترم غر میزد منم غر میزدم که چی می خوای😔و چقدر الان از خودم عصبیم که بندی خدا کاری نداره داره که بخوام سرش غر بزنم...الانم نشستم گریه می کنم و خودمو سرزنش می کنم😑

من که دیگه عادت کردم قصددومی روهم ازسرت بیرون کن 😂

عزیزم خداحفظ کنه فرزندت را،هممون گاهی خسته که میشیم کم میاریم وناخواسته یه چیزایی میگیم

سوال های مرتبط

مامان دلارُز💕🍭 مامان دلارُز💕🍭 ۱۴ ماهگی
سلام سلام💕
من اومدم تجربیاتم رو از روش تغذیه ای دلا بگم💕
شاید به کار خیلیاتون بیاد💕
اگرم سوالی داشتین بپرسین تا جایی که بدونم جواب میدم💕

اول اینو بگم که تو روش تغذیه مستقل و یا سنتی بچه ها قراره که با غذا آشنا بشن و غذای اصلیشون شیر مادر یا شیرخشک هست.

همیشه طبق یه قاعده و قانونی به ما گفتن که به بچه ها غذا یا شیر بدین،مثلا نوزادی که دنیا اومده میگن هردوساعت از خواب بیدارش کن شیرش بده که این روش غلطه،چرااا؟چون اول اینکه ما باید بدونیم بچه گشنه باشه بیدار میشه،ما با بیدار کردن بچه هم خواب بچه رو مختل میکنیم و نمیزاریم خواب راحتی داشته باشه و هم عادتش میدیم که تو باید بیدار بشی هر دوساعت شیر بخوری،حتی اگر گشنت نباشه❤️اما گرسنگی کاملا غریزیه و ما باید به این حس اعتماد کنیم و به اینکه بچمون گشنشه یا سیره احترام بزاریم❤️
یا مثلا دکترا تعریف میکنن که بچه ی ۶ماهه از شروع غذای کمکی تا ۸ماهگی به یه وعده غذا در روز نیاز دارن اما این تعریف ها اشتباهه.
همه ی اینا بستگی به بچه داره،چون هر بچه با بچه ی دیگه متفاوته،یه بچه ممکنه اشتهاش کم باشه و نخواد چند روز هیچ غذایی جز شیر بخوره و یه بچه شاید میلش بکشه دو وعده غذا بخوره(لطفاااا به بچه هاتون اعتماد کنید)توی پروسه ی غذاخوردن نباید هیچ زور و اجباری باشه،،وای مامان بایدددد غذاتو بخوری،وای باید میان وعدتو بخوری ،وای باید حتما ۱۲۰ سی سی شیر بخوری،این تعاریف رو بریزین دور اگر یه بچه ی خوش غذا میخواین❤️
برای آشنا شدن با غذا اگر وعده های غذایی زیاد باشن ممکنه بچه کلا از غذا زده بشه❤️

قرار نیست حتما بچه ی ۶ماهه با غذا سیر بشه،یادمون نره که غذای اصلی بچه تا یک سال شیره مگر در شرایط خاص❤️
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
بچه داری چقدررر استرس به ادم وارد میکنه
از همه نوعش...
من همش از دو سه سالگی میترسیدم که میگن بچه ها لجباز میشن و بهونه گیر
اما والا پسر من همین الان اینطوریه
من واقعا خستم
دلم میخواد چشامو ببندم چند روز هیچ کس باهام کاری نداشته باشه
اگرچه میدونم در اون حالتم باز فکرم پیش بچمه
از وقتی که بچه دار شدیم خیلی وقتا با همسرم به مشکل خوردم
سر اینکه نیستش
که نمیتونه تو سختیا کنارم باشه و من همش دست تنهام
که بهش میگم درکم نمیکنی
هیچ وقت و حوصله ای نداریم که کنارهم باشیم
همش شده بچه...
چون خیلی عزیزه برامون ولی چقد ما رابطمون سر بچه یه جاهایی به مشکل خورده
چقد توی این یک سال باهم بحثمون شد ما که قبلش واقعا اینطوری نبودیم
انتظارات و توقعات و خستگی و تفاوتامون توی رفتار با بچه و و و و...
😢😢
کم اوردم حقیقتا
حس ناکافی بودن...
مامانم اینام از یه طرف با انتظارا و رفتاراشون تحت فشارم میزارن
هیچ وقت اندازه ی این روزا خستگی جسمی و روحی رو باهم و تا این حد تجربه نکرده بودم
میترسم از اینده
فقط از خدا میخوام کمکم کنه که بتونم سربلند باشم و این روزا برام بهتر بگذره
و مادر خوبی باشم براش