۱۱ پاسخ

خوب پسرا تستسترون زیادی دارن که باید تخلیه بشه از طریق بازی کردن چرا بعدازظهر ها هوا خنک تره نمیبریش پارک یا بیرون پیاده روی

آره دقیق خیلی رومخهه همش صداهای بیخودی درمیاره لج درمیاره میدونه حساسم به وسایل خونه الکی میره دست میزنه لجمو دربیاره یا همش توگوشی میخواد باشه یاهمش دور من هرجامیرم میدوعه میاد اصلا یه ثانیه هم آرامش ندارم 😑

من که دوتا پسر دارم چی بگم

نگو ک دلم خونه، هر روز گریه میکنم از دستش، از بس تنهاست همش غر میزنه همش میگه چراکسی نیست و هزار تا مشکل دیگه

من دختر دارم دقیقا همین کارا انجام میده روانشناسی میگفت بچه ای که مدام دور یخچاله مشکل اضطراب داره ولی خوب تنهان مدام یه چی میخوان با اقوام میرم بیرون بچه دارن اصلا نه میدونه اب چیه نه غذا فقط دوست داره بازی کنه

آره واسه منم همینه یه وسیله سالم ندارم

چرا نمی‌بریش کلاس یا مهد

منی که دوتا پسر شیر به شیر دارم و همه این کارایی که گفتی رو دوبرابر تحمل میکنم . تازه شماکتک کاری ندارین اینا سر یه چیز الکی میوفتن رو هم و د بزن. منم دایم در حال صلح دادنم. در مورد وسایل بگم که کلن نابود کردن و تصمیم گرفتیم وقتی ده ساله شدن دوباره جهاز بگیرم

پسر منم در یخچال رو زیاد باز میکنه و هر دفه یه چیزی میخواد. منم از این مورد کلافه شدم. و چون صبح تا شب فقط با خودمه و عصرا هم نمیخوابه واقعا خسته میشم . دائم میخواد بهم بچسبه و هرکاری انجام میدم میگه بده منم کمک کنم. منم خیلی باهاش راه میام وگرنه لج میکنه و بداخلاق میشه. اهل بازیهای نشستنی هم نیس اصلا. کلا سندروم کون بیقرار داره😄😄 نمیتونه بشینه
ولی تا جای ممکن سعی میکنم تایم تی وی زیاد نشه. گوشی هم نمیدم و اکثر روزا عصرا میریم بیرون هرجا بشه . پارک خیابون گردی خونه بابا. مسجد حتی چون اونجا بچه زیاده دوست داره. نونوایی 😄🤪 با اب بازی هم خیلی سرگرم میشه

پسر من زیاد اهل دست زدن به وسایل و پریدن رو مبل و تخت نیست . بنده خدا تا حوصله اش سر میره کارتون میبینه ، نقاشی رنگ میکنیم ،پازل بازی و خونه سازی و چند تا بازی اما آخرشم چون خودش تنها بازی نمیکنه می‌ره سر وقت گوشی و کارتن

خب‌ببرش مهدکودک

سوال های مرتبط

مامان 🫶HAKAN🫶 مامان 🫶HAKAN🫶 ۴ سالگی
سلام دوستان، پسر من از همون کوچیکی توی بازی های گروهی شرکت نمیکرد مثلا اگه با خانواده شوهرم جایی بودیم تا وقتی یکی از دختر عمو یا پسرعموهاش بود باهاش بازی میکرد ولی وقتی همشون بودن که تعدادشون زیاد میشد دیگه نمیرفت بازی کنه و میومد تو جمع بزرگترا، اینم بگم که تو جمع بزرگترا خیلی راحته و راحت حرفشو میزنه اصلا خجالتی و کم رو نیست ولی تو جمع بچه ها نمیره، چن بار جشن بردمش وقتی مجری میگفت بچه ها بیان بالا و واسشون شعر میخوند بالا پایین میپریدن یا مسابقه میذاشت هرچی بهش میگفتم تو هم برو پیش بچه ها نمیرفت، از عقب نگاشون میکرد، بردمش کلاس ژیمناستیک مربیش گفت یه حرکتی که میگم بچه ها انجام بدن انجام نمیده و میگه نمیخام انجام بدم در صورتی که خیلی باهوشه، خلاصه امروزم مربی مهدشون بهم گفت هاکان تو بازی های گروهی شرکت نمیکنه، نمیدونم چیکار کنم که این مشکلش حل بشه، اعتماد به نفسش خوبه، خیلی راحت باهمه حرف میزنه و از این بچه هایه که از اول حرفای بزرگتر از دهنش میزد و تو فامیل معروفه از سر و زبون و بچه ایه که همه چیزو باید امتحان کنه و اگه بگم اینکارو نکن تا به هدفش نرسه بیخیال نمیشه چون بسیااار کنجکاوه ولی نمیدونم چرا توی جمع بچه ها انگار اعتماد به نفس نداره، حالا مربیش گفت یه هدیه واسش بخرید تا تشویقش کنم بگم بیاد بازی کنه و بهش بدم شاید کم کم بیاد توی بازی های گروهی شرکت کنه، دیگه نمیدونم چقد تاثیر داشته باشه، شما پیشنهادی دارین؟
مامان 😍 eşgim مامان 😍 eşgim ۴ سالگی
سلام خانما ه موضوعی می‌خوام براتون تعریف کنم ببینید حق با کیه اگه واقعاً حق با من نیست دوباره برم و دلجویی کنم اوایل مهر یعنی حدوداً ۳ مهر اینا من و پسرم رفتیم مدرسه جدید چون پسرم نمی‌موند منم می‌نشستم پشت کلاس داخل کلاسشون یه پسری بود که خیلی خیلی شلوغ و بی‌تربیت بود عنی یه چیزی میگم و شما یه چیزی می‌شنوی بیچاره معلم از دستش به ستوه اومده بود بعد چون پسر من تازه رفته بود من به معلم می‌گفتم اینو با یکی دوست بکن که جذب کلاس بشه معلم پیش هر کسی که می‌برد پسر من بشینه اون پسره می‌رفت تو گوش اونی که پیش پسرم نشسته می‌گفت اگه با هاکان دوست بشی دیگه من با تو دوست نمی‌شم و کم کم دیگه اجازه نداد هیچکس با پسر من دوست بشه و پسر منم گریه می‌کرد که این اجازه نمیده من با کسی دوست بشم من رفتم با مهربانی بهش گفتم این کارا رو نکن بزار با هم دوست باشیم براش خوراکی بردم و گفتم ببین اینو هاکان برای تو آورده تا با هم دوست بشین پسره اونقدر بی‌تربیت بود که برگشت به من گفت من احتیاجی به خوراکی شما ندارم کلاً الکی با پسر من لج افتاده بود زم من به آرامی خوراکی رو براش باز کردم و گفتم حالا اینو بخور حالت جا بیاد بعد پسر من که می‌خواست نقاشی بکنه می‌رفت تمام مداد رنگی‌هاشو دونه دونه پرتاب می‌کرد علم از هر طرف کلاس مداد رنگی‌ها رو جمع می‌کرد و می‌آورد ادامه توکامنت