۱۱ پاسخ

خیلی حواست بهشون باشه پسرش بزرگه دیگه کنجکاو میشن و کار دستتون میدن خدایی نکرده

مامان عزیز الان به لطف ماهواره و گوشی بچه ها چشم و گوششون بازه به حساب اینکه بچن هرکاری ممکنه بکنن پس شما مراقب دخترت باش به حرف هیچکس اهمیت نده خدایی نکرده دخترت آسیب ببینه همینا میگن میخواستی مراقب بچت باشی

شما کار درستی کردی مامان جان حواست به دخترت هست. و این نشونه عاقل بودن شماست اونا که میگن حساسی چون پسر دارن اینجور میگن وگرنه خودشونم دختر داشتن حرف شما رو تایید میکردن

این دیگه سوال پرسیدن نداره که عزیزه من،
حساسه چی اخه،
ب هیچ وجه اجازه همچین کاری رو نده ک دخترت پیشش تنها باشه،
حواست ۴ چشمی باشه ب دخترت

شما حساس نیستی ،کار درستی میکنی بیشتر مراقبش باش لطفا اصلا نزار باهم تنها بشن و‌خیلی جدی تذکر بده بهش

حس ششم مادرها قوی تر از همه اس پس به حس خودت اعتماد کن و کاری که از نظر خودت درست هست امجام بده این چیزا شوخی بردار نیست که بخوای به حرف بقیه گوش بدی، خانوادت باید خط قرمزت باشن.

دیگه ۱۰.۱۱سال واقعاسن کمی نیس اینم این دوره که اندازه پسر۲۰ساله هستن تنهاکاری که میکنی بچت رو نبر رفت وامدت روکم کن

کاردرستی‌ میکنی. اصلا نزار‌ پیشش باشه‌ هیجوقت‌ ببخشیدولی‌ من‌ حس‌ بدی‌ گرفتم

اصلا واکنش بد بقیه برات مهم نباشه کاااملا مواظب دخترت باش واصلا اجازه نده با هیچکی حتی پسر ده ساله عموش تنها باشه .

ول کن نداره عزیزم اون کار دیگ بازی نیست حواست ب بچت باش

نه نزار بره تو این سن پسرا کنجکاون

سوال های مرتبط

مامان سامیار و مهدیار مامان سامیار و مهدیار ۲ سالگی
مامانا بیاین تو روخدا بهم مشورت بدین
من تهران زندگی میکنم خانواده ها خراسانن بعد اینجا فقط یه عمه دارم که دوتا پسر داره
بعد همین عمم که شهرستان بوده داداشمم باهاشون اومده تهران که خونه ی ما باشه مثلا
۱۳ سالشه با پسر کوچیکه ی عمم هم سنن
بعد میره خونه اونا حالا یا با دستگاه بازی میکنن یا میرن پارک و اینور اونور
بهش گفتم برو بازی کن شبو بیا خونه
چون اگه ولش کنم کلا همونجاست پسر عمم یذره شره خیلی خرابکاری میکنن
مامانمم میگه بگو بازی کنن ولی شبو بیاد پیشه خودتون
از اینور این اقا میگه میرم بازی میام بعد اینقدر لفتش میده دیگه عمم برا شام نگهش میداره بعدم که خوب دیگه خیلی دیره و خیابونا خلوت بد مسیره یذره خونه ها دیگه میره موندگار میشه
من چیکار کنم از دست این بچه؟.
الان امروز گفته میرم شب میام حالا من چشمم به در که کی تشریف بیاره دلم هزار راه رفته
میگم خدایا شهر غریب این بچه جایی روهم نمیشناسه اتفاقی نیوفته براش
بعد زنگ زدم عمم میگه وای تو چقدر حساسی خوب مونده دیگه
میگم خوب مونده عیب نداره بمونه ولی به من بگه
من چیکار کنم الان؟
ولش کنم به حال خودش؟ یا جدی باهاش صحبت کنم
یا اصن بگم مامانم صحبت کنه؟
یا به مامانم بگم یا چی
نمیدونم واقعا🥲🥲🥲