۶ پاسخ

الهی خیر نبینن الهی هر چی بدتره به سرشون بیاد کثافتا

بچه رو نده و به یک ورت هم نباش .پشتت هم نباشه شوهرت مگه میخواد چکار کنه

خیر نبینه الهی
هوووف هوووف

یعنی چی میدونی سرما داره بچه رو میاد بگیره خونه رو روسر همشون خراب کن...بچه ۴ماهه سرما بخوره به همین راحتی خوب نمیشه هااااا
تورو خدا ضعیف نباشین

نمی‌دادی بهش بچه رو ندی ها

الهی آمین عزیزم
انشاالله خدا کمکت کنه 🌹

سوال های مرتبط

مامان ماه کوچولو مامان ماه کوچولو ۱۲ ماهگی
مامانا نظرتون چیه
من مادرشوهرم بچه خواهرشوهرمو ک پسره و یکسالشه خیلی دوسش داره بعد اون پسره همش میخواد بیاد سمت لیانا و با دستش بزنتش بچه منم ۴ماهو نیمشه کوچولوعه من همش دورش میکنم از پسر خواهرشوهرم. مادرشوهرمم اونو بیشتر از بچه من دوست داره چون همیشه خونشونه و...
بعد همش به من میگه بچتو نبر عقب ببینم پسره میخواد چیکارش کنه هرچی میگم میخواد بزنتش میگه نه بذار ببینم چ میکنه اوردش جلو میخواست بزنتش من بچمو کشیدم عقبو رفتم اونم محکم پسره را ماچ کرد گفت قربونت برم منم گفتم میگی قربونت برم ک میخوای بزنیش
امروز دوباره اوردتش میگه من دستاشو گرفتم بچتو بذار تو بغلش ببینم چیکارش داره منم میگم نه اخه مگه سرشو نمیتونه بزنی تو سرش مگه گاز نمیگیره مگه بدنشو پاهاشو تکون نمیده انگار دندش میخاره تا بچه منو یکاری نکنه ول کن نیست لجمو دراورده
انگار میخواد اون پسره را چون دوسش داره یه حالی بهش بده فقط به فکر اونه ریده تو اعصابم دلم میخواد لهش کنم زنیکه ...
مامان معجزه حضرت عباس مامان معجزه حضرت عباس ۶ ماهگی
خانما بنظرتون چیکار کنم خواهرشوهرم تا میاد خونمون یا خونه پدرش طبقه بالاس یا بچمو میبرا یا ما اونجاییم یا میاد پیشم بچمو سر خود مایبیبیشو باز میکنه هیچیم نکرده باشه یا هی بغلش میکنه از من دورش میکنه بعد میگه بیا پیش مامان ب خودش میگه اون روز بچمو گرفت گذاشت رو پاش هی بیقراری کرد مایبیبیشو باز کرد شلوارشو پوشید پاش هرکاری میکرد نمیخوابید بعد ده دقیقه رفتم پیشش یهو بغض کرد گریش گرفت مادرشوهرم گفت دیدی مادرشو میشناسع خواهرشوهرم بدش اومد گفت نخیر نمیشناسه منم گفتم میشناسه حتی باباشم میشناسه میخنده براش بدش اومد منو دید از رو پاش برش داشتم گرفتم بغل بردم ارومش کنم دنبالم اومد خواست ازم بگیردش گعتم ن گفت خو شیرش بده گفتم خواستم بیارمش طبقه بالا شیرش دادم قبول نکرد بزور گفت تو حوصله نداری تو فلان منم نشستم شیرس بدم نخورد خب سیر بود بعد باز گریه کرد بهونه گرفت وقتی میبرمش بالا اینجو میشه امشبم همین کارو کرد بعد مادرش گفت مایبیبیشو سفت بستی گفت ن من شل بستم منم گفتم اره نگاه قرمز شده ناراحت شد امشبم ک اومدن مام بالا بودیم بچمو کم صدا کرد نگرفت بغل بعد اومدیم پایین چون بهونه میگرفت خواستن برن اومد گفت ببرمش بیرون هوا بخوره گفتم ن عرق کرده باد میاد چیکار کنم بخدا همش برا اینکه احترامشون میگیرم اینجور بهم بی حرمتی میشه سر خود مایبیبیشو عوص میکنن میگن باید باز باشه تو حتی فرشتم باید بشوری دسشویی کنه تو تنبلی ک بازش نمیزاری اخه چجوری همش بازش بزارم ریدن تو اعصابم خلاصه بخاطر اینکه دلشون نشکنه دل خودم راه ب راه میشکنه
مامان هلن جان مادر ❤ مامان هلن جان مادر ❤ ۱۱ ماهگی
خسته شدم از دخالتا
خسته شدم از حرفای چرت وپرت
من و مادرشوهرم یه جا ینی توی یه خونه زندگی‌میکنیم فقط اتاقامون از هم‌جداست
هررربار هلن گریه میکنه تق تق میاد توو و هلن رو بغل میکنه
امشب طفلی نفخ کرده بعد همیشه عادت داره شکمشو ماساژ میدم با پاهاش ورزش میکنم
پشتشو ماساژ میدم
اومده هی میگه والا من تاحالا ندیدم کسی اینجور کنه وای پاهاش درنره وای اینجور نشه وای اونجور نشه
انقدر گفت که شوهرمم تحریک کرده شوهرمم هی میگه وای یواش هوی یواش
آخرش گفتم اجازه بده کارمو بکنم برگشته میگه اجازه نمیدم
ماساژش دادم پاهاشو جمع کردم بچه آروم شده برگشته میگه آستین کوتاه تنش نکن اون پنجره هه رو باز نکن
چخودت چی خوردی بچه نفخ کرده خب آخه شام پیش خودت بودیم که خودت قورمه سبزی گذاشته بودی
بعد هی دنبال زیربغل ماره
بابا بچه‌اس دیگه تنها چیزی که از بدوتولد بلده گریه‌اس نفخ میکنه یبوست میشه الآنم که قوز بالاقوز دهن دخترمم برفک زده
هی میگه والا نه دیدم نه شنیدم خودت چیزی خوردی که اینجوری شده
هی میگه از روماتیسمته از فلانته از بیسارته
بابا بیا برو بمیر😒