۴ پاسخ

درکت میکنم عزیزم منم رفتم با آمپول فشار زایمان کنم
که ۱۱ امروز انگار رفتم ۸ صبح فردا به دنیا اومد از ۱۱ درد کشیدم تا ۸ صبح 🙂

خدا لعنتشون کنه آدمو زجر میدن من قشنگ درکت میکنم عزیزم چون منم عین تو خیلی درد کشیدم از ۱۱ صبح تا ۱۲ و نیم شب داشتم درد میکشیدم آخرش گفتن رحم باز نمیشه ببرین سزارین دیگ واقعا داشتم میمردم خیلی هم بد آدمو معاینه میکنن اونا انکار بیشتر باعث درد کشیدن آدم میشن با معاینه کردنشون 🥴

یاخدا خب ادامه

وای چه ترسناک😰
حالا اخرش بدنیا اومد یانه؟

سوال های مرتبط

مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 مامان Ⓐℳⓘⓡ Ⓣⓐⓗⓐ👶 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من🥰
پارت۱..
سلام بعد ی ماه و خورده تصمیم گرفتم بگم
اول ک من ماه آخر پیاده روی و ورزش های مخصوص زیاد انجام دادم اسکات و..
بعد از ظهر بود ی لکه خون دیدم و تا شب انقباض داشتم و انقباض هامو یادداشت کردم هر بیست دیقه بود و هعی کم و کمتر میشد تا اینکه ساعت ۹یا ۱۰ شب بود زنگ زدم ب دکترم ک فرشچیان بود ایشونم خیلی بد جواب داد و گف الان تازه اومدم خونه و گفتم میایی گف حالا برو و برا من تعیین تکلیف نکن شما
من بشدت ناراضی ام و هیچوقت نمیبخشم این خانومو چون کلی ویزیت میشدم پیشش و نامه داشتم ازش ایجوری کرد
خلاصه رفتم بیمارستان امام حسین معاینه شدم گف ۴ سانتی باید بستری بشی من تعجب کردم چ زود باز شدم و بدون درد خاصی بود
منم چون تجربه اولم بود گفتم ماماهمراه بی دردی اینا میخام
ساعت ۱۱ونیم شب بستری شدم ساعت ۱ ماما اومد خانم عاطفه حسینی خانوم خوب و مهربونی بودن و کلی ورزش انجام دادیم و ساعت نمیدونم ۲ یا ۳ بی دردی رو برا من تو سرم ب صورت ماسک اکسیژن تزریق کردن و من دیگه هیچی نفهمیدم تا رسیدم ۹ سانت ساعت ۴ صبح بود دکتر شیفت خانم مریم سرحدی بودن اومدن معاینه گفتن چرا باز نمیشه کلا استپ زده بودم رو ۹ سانت گفتم حاضرم سز بشم نمیخام بچم کاری بشه اینا گف نیم ساعت زمان میدم باز شد می‌بریم طبیعی تو این نیم ساعت ماما همراهم ورزش گف اینا خلاصه بردنم اتاق عمل و من ک انقدر گیج بودم اصلا نمیفهمیدم چیزیو فقط میگفتن زور بزن موها بچه دیده میشه و من ک از شوک میترسیدم در صورتی ک دردی نداشتم فقط ترس و ترس
آخر دل زدم ب دریا ی زور محکم دادم دیدم بچه اومد
مامان علی مامان علی ۴ ماهگی
پارت3
دیگ هی دردام داشت منظم میشد منم فقد گریه میکردم روضه میخوندم خواهرم مادر شوهرم کنارم اشک میریختن بازم ماما شیفت ظهر اصلا محل نمی‌داد ی جا تو اتاق ک درم ب روم بستن من از شدت درد با دوتا دستم محکم میزدم تو سرم مادر شوهرم دستامو میگرف با سر میزدم به تخت هی میگفت اروم باش باهم ورزش کنیم نمیتونسم فقد میزدم خودمو شوهرم ی بار اومد ببینتم انقد دعوا کردم داد زدم اونم گریه کرد رف بیرون من از12 ظهر تا8شب کلن دوسانت باز شده بودم ماما خودمم میگف باید بشی3.4سانت بیام شیفت عوض شد خدا خیر بده اون ماما بیمارستانو با اینک سنش کم بود اما فقد دعاش میکنم صبح تا شب همش قربون صدقم میرف بغلم میکرد میگف منو بزن خودتو نزن همش میگف اروم باش میومد کنارم میگف بیا باهم ورزش کنیم نگم ک چقد هی دست میکردن بم ببینم باز شدم یان دیگ جونی نداشتم ک گریه کنم فقد افتاده بودم رو تخت بش گفتم تروخدا برام یکاری کن یهو شدم دو نیم سانت ساعتم فقد میرف دردام بیشتر زنگ زد ماما خودم اومد یکم برا اون روضه خوندم رفتم حموم خودمو شستم واقعا یجا حس کردم از حال رفتم بهم دستگاه وصل کردن گفتم بی حسم کنید گف بایدبشی 5.6سانت یا خدا من هنوز 3سانت بودم
مامان دیارا مامان دیارا ۴ ماهگی
خب خب منم بلاخره وقت پیدا کردم که بیام بعد یه ماه از تجربه ی زایمانم بگم
تجربه ی زایمان طبیعی (پارت 1)
سلام مامانا من از هفته ی ۳۵ خیلی پیاده روی میکردم روزی یه ساعت پیاده روی داشتم و همش امیدوار بودم که زایمان راحتی دارم همش ذوق اینو داشتم که زود تر برم معاینه ببینم چند سانتم اصلنم تو بارداری استرس و ترس نداشتم به همین پیاده روی امیدوار بودم من تا هفته ۳۸ همینجور هر روز پیاده رویامو داشتم تا اینکه اول هفته ی ۳۸ رفتم برا معاینه ی لگن رفتم و معاینه شدم دکتر گف خیلی لگن خوبی داری و نزدیک سه سانت بازی منو میگی انقدر خوشحال شدم همینو گف دیگه هیچ چیزی نگف یا راهنماییم نکرد فقد گف بعد از این ترشحات قهوه‌ای رنگ داری همون شب که من معاینه شدم از همون شب دل درد پریودی هر رب ساعتی یا نیم ساعتی میگرفت و ول میکرد به مادر شوهرم گفتم گف اینا ماه دردیه چیزی نیس دیگه منم خودمو بی خیال گرفتم دو روز درد داشتم و ترشح داشتم شنبه که رفته بودم معاینه دیگه شب دوشنبه ساعت دو سه شب دردام بیشتر شد و هر رب ساعتی میگرف و ول میکرد اصن نخوابیدم از درد به خودم میپیچیدم ساعت چار صبح تایم گرفتم تا پنج دردام منظم شد و هر پنج دیقه شد دیگه خیلی دردام بیشتر میشد و گریه میکردم شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم بیمارستان من خیلی درد دارم دیگه خونه مادر شوهرم بودیم اونم بیدار کردم ساعت شیش با هم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی زایشگاه که رفتم دیدم یه زنه وسط زایشگاه نشسته و درد میکشه ترسیدم گفتم شاید رسیدگی نمیکنن دیگه نیم ساعتی منتظر بودیم تا زنه اومد معاینم کرد گف چار سانتی همونجا جوری معاینم کرد کیسه ابمو پاره کرد دیگه لباس پوشیدم و رفتم بستری شدم
مامان نیکان مامان نیکان ۵ ماهگی
ساعت ۹ آمپول فشار بهم زدن..ساعت ۱۱ شدم ۶ سانت ک آوردن بهم بی حسی وریدی زدن ینی ب سرمم آمپول بی حسی میزدن ک تو هر انقباض خودش وارد بدنم‌میشد..ی دکمه ام داشت ک اگه خودم دردم بیشتر شد دوز دارو رو بیشتر میکردم..خیلی خوب بود تحمل درد و برام خیلی آسون کرد..ولی من کل تایم انقباض و باز شدن دهانه رحم درد زیادی نداشتم‌قابل تحمل بود برام
ساعت ۱۲ مامای همراه دوباره معاینه کرد ۸ سانت شده بودم خودش تحریک کرد شدم ۹ سانت گف ۱ میریم اتاق زایمان
دوباره ساعت ۱ اومد یه معاینه کرد ک اون‌معاینه خیلیییییی درد داشت دوس داشتم‌بمیرم
بعد اون معاینه من معنی درد و فهمیدم دیگ داشتم میمردم ..سریع گف بریم اتاق زایمان از اونورم‌زنگ زد ب دکترم ک بیا مریضت فول شده و سر جنینو دارم‌میبینم
رفتیم اتاق زایمان و بمن گفتن زور بزن ..چجوری زور بزنم وقتی هیچ زوری نداشتم..میگفتن زور بزن انگار‌معنی زورو نمیفهمیدم چیزی ب اسم‌زور وجود نداشت..اصلا نمیتونستم زور بزنم..خلاصه با هر بدبختی از گوشه های تخت میگرفتم‌و صدامو مینداختم ته گلوم اصلا داد نمیزدم زور میدادم ..من‌زور واقعی هنوز نیومده بود بهم بخدا خودم داشتم زور میزدم..۳تا یا ۴ تا زور زدم‌ و پسرم دنیا اومد..۴ تا بخیه خوردم ک دکترم‌گف اگ خوب زور میزدی اونم‌نمیخوردی..
ادامه پارت بعدی
مامان نورا مامان نورا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان جوجم مامان جوجم ۲ ماهگی
ماما بهم گف اگع میخوای پیشرف کنی و‌ باز بشی پاشو ورزش کن،‌بااینک خیلی درد داشتم ولی میخاستم زودتر از شر این درد خلاص شم و بزام،به کمک ماما از تخت اومدم پایین و لبع تخت گرفتم و شروع کردم ب اسکات زدن،چندتا ک‌ زدم دیگ‌ نتونستم واقعا داشتم میمردمو زنده میشدم،نشستم روتوپ و قر دادم ،دستای ماما رو گرفته بودمو فشار میدادم زرت زرت هم دهنم خشک میشد هی ابمیوه میخوردم خلاصه ورزش کردمو رفتم روتخت دراز کشیدم پرستار اومد معاینه گف ۶سانت شدی،انگار دنیارو بهم دادن گفتم توروخدا خواهش میکنم امپولو بزنید دارم میمیرم از درد گف پاشو شالتو سر کن بشین رو تخت تا اقای دکتر بیاد بزنه برات .منم همینکارو کردم دکتر اومد و امپولو زد ب کمرم همش نگران این بودم از شانس بدم امپول اثر چندانی نکنه ولی بعد ۲دقیقع معجزه شد انگار پاهام داغ شدن و بدنم شروع ب خارش کرد ،دردم کلا قطع شد ،اروم گرفتم ،ماما میگفت دستگاه داره درد نشون میده چیزی حس میکنی گفتم نه هیچی .یه بیس دقیقه ای خوابم برد بعد پرستار اومد و با ی چیزی شبیه دسته بیل زد کیسه ابمو پوکوند...گف هروقت احساس زور داشتی زور بزن منم زور زدم ک گف افرین عالیه دارم موهاشو میبینم 😍
مامان فاضل🥺❤️ مامان فاضل🥺❤️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان
پارت 2
گف برو پس دوش بگیر تا بریم بیمارستان و پیاده روی کن تا تو خونه هستیم
سریع دوش گرفتم و من روز قبلش خودمو تمیز کرده بودم، شوهرم رف سرکار چون فک میکرد هنوزم و ما ساعت 6 و نیم صبح راهی بیمارستان شدیم و من حالم بدتر میشد درد داشتم ساعت 7 رسیدیم بیمارستان و معاینه شدم گفتن 4 سانتی برو به همراهت بگو بستریت کنه من به مادر شوهرم گفتم و رف بستریم کرد بهم لباس دادن پوشیدم و گف رو تخت دراز بکش و دراز کشیدم و یه سرم اورد وصل کرد بعدش یه چیز پلاستیکی سفید شبیهه سیخ چوبی اورد و کیسه ابمو پاره کرد واییی بعدش یواش یواش دردام بیشتر شد من هم اینقدر که گریه کردم و درد داشتم اشکی واسم نموند و مدام صداشون میکردم فقط بیا یه چیزی بزن یکم اروم بشم زایشگاه رو گذاشتم رو سرم😂 و بعد دو ساعت اومد گفتن که فول شدی تا میتونی زور بزن یکم دیگه زایمان میکنی ساعت 12 شد و من درد شدید داشتم و خیلی وقته فول شده بودم اما زایمان نکردم دکتر اومد و ماما هم مدام فشار میداد و میگف تا میتونی زور محکم بزن چون دارم موهاشو میبینم ولی من دیگه قدرت زور زدن رو نداشتم و یهو تشنج گرفتم و از هوش رفتم
مامان كمال مامان كمال ۵ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۷ ماهگی
تجربه ی زایمان 3♥️
منم گریه میکردم شدید سریع رفتم تاکسی بگیریم تا نشستم داخل ماشین که برم خونه درد هام شدید شد هر چی گفتن بریم بیمارستان نرفتم گفتم میرم خونه تموم درد هامو میخوردم بعد میام بیمارستان از خونه تا بیمارستان نیم ساعت راه بود رفتم خونه با کمک بقیه راه میرفتم گریه میکردم قابل تحمل نبود درد هام از ساعت ۶نیم تا ساعت ۱۰ نیم داخل خونه درد خوردم ساعت ۱۰ نیم گفتم بریم بیمارستان ماشین آوردن با شوهرم و خواهرشوهرم و برادرشوهر رفتیم تا رسیدم بیمارستان معاینه کرد گف ۴نیم سانتی سریع لباسهامو تنم کرد هنوز پذیرش نکرد بودن منو منو برد داخل بخش سرمو گذاشت ماما اومد معاینه کرد کیسه آب مو پاره کردن بعد نیم ساعت که درد میخوردم آمد گف ۸ سانتی زور بزن منو همکاری میکردم هر کاری میگفت میکردم بعد یک دو ساعت که درد میخوردم اومد گفت بلند شو بچه سرش بیرونه منم نمیتونستم راه برم خود ماما کمک کرد رفتم رو تخت جاک داد ۱۲:۲۰ دقیقه زایمان کردم تا بچه رو گذاشت روسینم تموم دردهای آروم شد خدا روشکر گذشت ولی خیلی سخت بود برام تا سه شب خواب میدیدم 😁ولی بدن تا بدن است بعضی ها کمتر درد دارن بعضی ها بیشتر
مامان آقا کیان💕👑 مامان آقا کیان💕👑 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت #۳

جونم براتون بگه مامام ک اومد اول یه معانیه کرد گف هنوز ۲ سانتی دهانه رحمت ی طرفش زخیمه بهم یه امپول زد مثل اینکه مسکن بود چون باعث میشه دهانه رحم نرم بشه بعد یه توپ داد بهم گف لگنتو جلو عقب کن من گفتم دکتر گفته فردا میاد گفت حرفمو گوش کنی تا دکتر نیومده زاییدی🤣
اینجا دیگه ساعتا شده بود ۳:۳۰اینا ب من گف تا۴ رو توپ برو و خودش نقاط دردامو ماساژ میداد دیگ کم کم ی دردایی میومدن ک گاهی شدید میشدن اما نه خیلی و قابل تحمل بود ساعت ۴ باز معاینم کرد گف ۳ ۴ سانتی اما سر بچه بد اومده باید باهام همکاری کنی یکم معاینه رو سخت تر کرد ک سر بچه رو جابجا کنه همزمان از رو شکمم هم بچه رو جابجا میکرد😬😑این قسمت خدایی درد داشت ک من اومدم چنگ انداختم ب دست مامای بیچارم🥲
مامام گف الان اوکیی یه سروم قندی و امپول فشار میخوام بزنم بهت اما هر چی گفتم گوش کن تا خیلی اذیت نشی منم حرف گوش کن🤣 ساعت شده بود حدود ۴:۳۰
امپول و زدو من و گذاشت تو پوزیشن سجده یا همون گربه باسنمو جلو عقب میکردم یکم تو این پوزیشن
مامان نفسی مامان نفسی ۱ ماهگی
پارت اخر

و اما رفتیم رو تخت زایمان برام سرم وصل کردن برام امپول فشار زدن درد های خیلی زیاد امد سمتم ولی دیگ من جونی نداشتم چون دوست روز نخوابیده بودم غذا درست حسابی نخورده بودم تنها چیزی که میخاستم فقط اب بود هی بهشون میگفتم اب بدید چون گلوم کاملا خشک شده بود
تقریبا ساعت 2شذ معاینم کردن گفتن رحمت 10سانت بازسر بچه پیداست فقط زور بزن خانم و من دیگ نمیتونستم زور بزنم از اینورم کیسه اب پاره کرده بودن بچه خشک شده بود دیگ هی بهم میگفتن خانم بچت داره خفه میشه زور بزن و هی من نمیتونستم زور بزنم دیگ خود دکتر به ماما گفت شکمش فشاره بده بچه رو هل بده سمت پایین تا خفه نشه خود ماما بچه رو به سمت پایین هل داد و خیلی پاره پورم کردن دوتا زور زدم و نفسم به دنیا امد وقتی دیدمش کل دردهام فراموش کردم انگار ن انگار این همه درد داشتم همه رو فراموش کردم خداروشکر نفسم به دنیا امد ولی بعدش خیلی خیلی خیلی بخیه خوردم که تا 1ماع من هنوز درد بخیه دارم اما خداروشکر الان خوبم دخترم خوبه همه چی هم میگذره.

اینم از زایمانم در تاریخ 1403/7/15