پارت اخر

و اما رفتیم رو تخت زایمان برام سرم وصل کردن برام امپول فشار زدن درد های خیلی زیاد امد سمتم ولی دیگ من جونی نداشتم چون دوست روز نخوابیده بودم غذا درست حسابی نخورده بودم تنها چیزی که میخاستم فقط اب بود هی بهشون میگفتم اب بدید چون گلوم کاملا خشک شده بود
تقریبا ساعت 2شذ معاینم کردن گفتن رحمت 10سانت بازسر بچه پیداست فقط زور بزن خانم و من دیگ نمیتونستم زور بزنم از اینورم کیسه اب پاره کرده بودن بچه خشک شده بود دیگ هی بهم میگفتن خانم بچت داره خفه میشه زور بزن و هی من نمیتونستم زور بزنم دیگ خود دکتر به ماما گفت شکمش فشاره بده بچه رو هل بده سمت پایین تا خفه نشه خود ماما بچه رو به سمت پایین هل داد و خیلی پاره پورم کردن دوتا زور زدم و نفسم به دنیا امد وقتی دیدمش کل دردهام فراموش کردم انگار ن انگار این همه درد داشتم همه رو فراموش کردم خداروشکر نفسم به دنیا امد ولی بعدش خیلی خیلی خیلی بخیه خوردم که تا 1ماع من هنوز درد بخیه دارم اما خداروشکر الان خوبم دخترم خوبه همه چی هم میگذره.

اینم از زایمانم در تاریخ 1403/7/15

۵ پاسخ

خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی عزیزم خدا بچتون روحفظ کنه 😍😇🤲

بسلامتی خدا حفظش کنه

چنتا بخیه خوردی؟

بسلامتی مبارک باشه و خدا حفظش کنه

ینی چی خیلی بخیه خوردی
ینی تا مقعد بخیه خوردی؟

سوال های مرتبط

مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۴ ماهگی
مامانا من زایمان کردم دوروزه درد زایمان کشیدم خیلی ب سختی بود چون زایمانم طبیعی و خیلی سخت بود خدا از این پرستا نگذره ک پارم کردن با معاینهه کردن بعد ۴سانت شدم ماما گف بستری کیسه آبم پاره نشده بود دستشو کرد داخل پارش کرد نگم از درد واقعا مرگ جلو چشام دیدم بعد قسمت خیلی بدش میگف لگن و معاینت عالیه ولی همکاری نمیکنی واسه زور زدن من از بس این دوروز درد کشیده بودم اصلا قدرتی برام نمونده اخراش ک بچه میخاس بدنیا بیاد من نمیتونستم زور بدم اون لحظه تلخ ترینش بود چون هرکاری کردم نتونستم زور محکم بزنم ایقد رو شکمم زدن مقدع و رودم نابود کردن گفتن بچت خفه میشه همکاری نکنی ولی خلاصه هرکاری کردم نتونستم زور بدم بی حال و بی جون افتاده بودم رو تخت دیگ گفتم تموم میکنم همش بفکر بچه بودم چجوری میاد من قدرت زور زدن نداشتم اصلا جون نداشتم دیگه خلاصه نم چجوری زور زدم درحد توانم و. کمک خدا بود بچه بدنیا اومد ایقد گریع کردم😭خیلی زیاد بخیه خوردم خیلی زیاد درد کشیدم ولی خداروشکر بچم سالم بدنیا اومد ولی برام خیلی دردناک بود خیلی سخت خیلی حتی الان نمیتونم رو باسنم بشینم ایقد پارم کردم بخیه زیااد خوردم
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 روزهای ابتدایی تولد
شده بود ساعت پنج عصر ک التماس میکردم به پرستار میگفتم سرم قطع کن یه کم استراحت کنم خیلی فشار بهم میاد افت فشار هم دارم تحمل درد ندارم میگف ن حالت خوبه یکم آبمیوه بخور خوب میشی سرم رو هم باید هشت ساعت بگذره تا استراحت بدیم دیگ رحمم داشت پاره میشد از درد ک اومدن استراحت دادن😅یکم حالم بهتر شد سرم تقویتی هم وصل کردن ولی بازم درد داشتم با فاصله کم یجور داشتم تحمل میکردم ک دیگ حداقلش سرم فشار وصل نیست ک چندتا ماما ودکتر اومدن داخل شیفت اونا بود ماما قبلی گفت خوش بحالت ببین چه بیماری داری هشت سانت دارم بهت تحویلش میدم موقع ک اینو گفت خدایش خیلی تعجب کردم انتظار نداشتم اینقدر خوب پیشرفت کنم چون فکر کردم الان میگه پنج سانتی درسته درد داشتم ولی خوب برام قابل تحمل بود نمی‌گم اذیت نشدم اما انتظار دردای شدید تر رو داشتم از زایمان طبیعی خلاصه ماما جدید اومد معاینه کرد گفت هر وقت درد اومد سراغت پاهات جم کن داخل شکمت و زور بزن چند تا زور زدم اونم معاینه کرد گفت همینطور ادامه بده میتونی بری رو توالت بشینی زور بزنی بعد به یه خانم دیگ گفت اتاق زایمان آماده کن رفتم نشستم توالت درد شدید ک میومد داخل واژنم من زور میزدم انگار ک یبوست گرفته باشی حدودا چهار تا زور زدم ک حس کردم وقتشه واژنم پر شده انگار صداشون زدم اومدن رفتیم اتاق زایمان رفتم بالا رو تخت گفت هر وقت درد داشتی زور بزن تقریبا دو دقیقه درد نداشتم اونم تو این فاصله بیحسی رو زد ک درد اومد سراغم گفت پاهات بده داخل شکمت و زور بده همین کار رو کردم ک حس کردم یچی مثل ماهی لیز خورد ازم بعدم صدای گریه بچم شنیدم ساعت تولدش زد 19.10دقیقع دیگ بعدش اصلا دردی نداشتم درد من تا اونجایی بود ک گفت
مامان مامان دوتافرشته مامان مامان دوتافرشته ۱ ماهگی
پارت 5
دیگه ماما همراه اومد و من خیلی خوشحال شودم تا رسید بهم ورزش روی توپ داد خیلی خوب بود گفت دراز بکش ببینم و من شودم 7سانت گفت عالیه دوباره شروع کن ولی دیگه بدنم کششش نداشت بی حال بشین پاشو میداد برام شیافت گل مغربی و معاینه تحریکی انجام میداد ولی من دیگه بریدم نمی‌تونستم دردش داخل کمرم بود اصلا. زیر دل احساس نمی‌کردم دکتر معاینه کرد گفت عالی10سانت شودی حالا باید زور بزنی فقط زور ولی دیگه بدنم خالی کرده بوده و شروع کردم زور زدن فقط موقع درد ولی فایده نداشت سر پایین نیومد و رحمم ورم کرده بود دیگه همه ماماها نگران شوده بودن شوهرم بهشون گفته بود کمکش کنید هر چه قدر بخواید بهتون میدم هزینه ماما همراه1200بود ولی شوهرم 1500ریخته بود براش فقط گفته بود کمکش کنید دیگه همشون ریختن رو سرم فایده نداشت و معاینه شودم گفت خانم 7سانت شودی از 10به 7برگشتم گفتن خوب زور نمی‌زنی ازم قطع امید کردن که دکتر گفت ببرین سر تخت فایده نداره اونجا بهتره رفتم سر تخت زایمان و دوباره ریختن رو سرم یکی رفت رو شکمم یکی رحمم رو باز میکرد فقط میگفتن زو بزن زو بزن خلاصه منم هی زور زدم زور زدم تا سرش اومد ولی دیگه تا نداشتم که دکتر گفت اومد سرش چ شونه هاش سخت بود ولی پاهاش خیلی خوب اومد و دیگه همه خسته شودن بچه رو گذاشتن روی شکمم و دکتر گفت تکون نخور تا جفت و برات در بیارم و با چند تا معاینه جفت هم در اومد و گفت حالا بخیه کنیم و ماما شروع کرد به بخیه کردن که گفت برات عالی زدم اصلا تکون نخور دیگه بخیه تمام شود و من خونریزی کردم و فشار رحمی رو شروع کردن و دست کردن داخل شکمم ون همش جیغ میزدم دیگه لرز کردم خیلی بد بود که دیگه تمام شود ساعت 12شب تا 12ظهر درد کشیدم ولی راحت شودم
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۴ ماهگی
چقد بخاطر این جوجه درد و عذاب کشیدم دو روز تموم درد داشتم چشم رو چشم نزاشتم تاصبح فقط گریه و قدم میزدم ت اتاق زایمانم لحظه اخر دیگ نزدیک بود بدنیا بیاد میگفتن دوتا زور خوب بزنی بدنیا اومده ولی من بی جون افتاده بودم رو تخت التماسشون میکردم ی کاری برام بکنن میگفتن ما تا جایی ک میتونستیم کمکت کردیم الان فقط خودت میتونی خودتو کمک کنی منم هرچقد میتونم زور زدم ولی زورم بی جون بود اصن رو تخت افتادع همینجوری بفکر خودم نبودم بیشتر ب فکر بچم بود اصلا نمیتونم زور بزنم چون قدرتی نموندع و نداشتم اونا هم نمیفهمن داد میزدم زور بززن بچه داره خفه میشه من ترسیده بودم خیلی ولی دس خودم نبود دیگ نم کمک خدا بود گفتن زور بزن دیگ منم زدم و اونا هی رو شکمم با مشت محکم فشار میدادن و میزدن دل رودم هم داغون کردن خیلی بد میزدن من نفسم دیگ داشت بالا نمیومد بعد گفتن داره میاد ی ملحفه رو شکمم گذاشتن بچه رو گذاشتن رو شکمم صدای گریشو شنیدم بوسش کردم ایقد زار زدم گریه کردم ولی بعد این همه سختی به این لحظش می ارزه بنظرم قشنگترین حس ی زن میتونه تجربش کنه با تموم سختیای و چالشایی ک داره مادر شدنه قشنکترین حسه امیدوارم همه مامانایی ک باردارن بسلامتی نی نیشونو بغل کنن و اونایی ک آرزوی بچه دار شدنو دار خدا بزودی دامنشونو سبز کنه❤
مامان پوریا💙😍 مامان پوریا💙😍 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
تجربه زایمان طبیعی
همین که گفت کیسه ابو میبینم یهو کلی اب ازم اومد روتخت معابنه همه جا خیس شد ،سریع بستریم کردن نوار قلب گرفتن گفتن دردات نا منظمه و سه سانت شدی یه ساعت گذشت دوباره معاینه کردن گفتن هنوز سه سانتی نمیشه اینجوری ،تقریبا ساعت چهار بعداظهر بود،بعد یه معاینه تحریکی وحشتانک کردن باید تحنل میکردم تا پروسه زایمانم طولانی نشه،شدم چهارسانت زنگ زدن ماما همراهم ولی درد نداشتم همچنان ،سروم فشار زدن بهم ردادم شد هر چهار دقتیقه یه بار یهو شد هر دو دقیقه یع بار یهو داد زدم جیغ میزدم گریه میکردم خدا میدونه چقد درد کشیدم،دیگ ماماهمراهم اومد ورزش رو توپ انجام دادم،حموم بردتم ،میسه اب گرم داد بهم،روکمرمو با روغن زیتون ماساژ میداد هربار درد میگرفت نقاط فشاری کار میکرد زیارت عاشورا گذاشت با گوشیش خیلی کمک کرد واقعا در اخر هم ورزش سجده رفتیم که فول شدم همه اینا تا ساعت دوازده طول کشید
دیگ ساعت دوازده شب بود که گفتم حس زور دارم گفتن بزن وقتی دردت میگیره زور بزن تا جای که تونسم زور زدم یهو موقعه زور زدن نفسم رفت برام اکسیژن وصل کردن دوباره زور زدم کفتن داره میاد بردنم روتخت زایمان یکم دیگ زور زدم یهو گذاشتن بچه رو رو شکمم وای وایی تموم دردم رف وقتی دیدمش هیچ دردی نداشتم گریه میکردم بردنش رو تخت نوزاد منم بخیه زدن بردن بچه شیر دادمو رفتیم بخش🥹🥹🥹😍😍🥺🥺
اون لحظه بدنیا اومدن قسمت همه مامانا و اقدامیا🥹😍❤️❤️
مامان لیا 🍓 مامان لیا 🍓 ۱ ماهگی
پارت ۴
لباسهای بیمارستانی رو تنم کردن منو بردن زایشگاه یه سری آمپول و سرم بهم زن مدام نوار قلب بچه رو چک میکردن بعد یکساعت همه چی نرمال شد خداروشکر ولی دردام رفته رفته خیلی شدید میشد فاصله بینشون کمتر میشد اومدن معاینه کردن ۴سانت بودم دیگ نمیتونستم تحمل کنم التماسشون میکردم یکاری برام انجام بدن تحمل دردمو نداشتم اصلا هرچی میخواستم با تکنیکای تنفسی آروم کنم خودمو نمیشد نمیتونستم از درد گفتم برا اپیدورال بیارین گفتن نداریم پمپ درد هست میخوای بیاریم گفتم آره فقط به دادم برسید من میمیرم (خیلی نازک نارنجیم😁) بعد نیم ساعت معاینه کرد گفتن خیلی خوبه ۷سانتی بیا پمپ درد بگیر استفاده کن زایمانت نزدیکه اینجا ساعت ۲ظهر بود ساعتهای ۲نیم یهو دردام خیلی شدید شد احساس فشار رو مقعدم میکردم یهو بی اختیار از ته دلم جیغ کشیدم پرستارارو صدا زدم همه ریختن تو اتاق معاینه کردن گفتن بچه داره میاد ولی من جون نداشتم زور بزنم بی حسی زدن برش زدن میگفتن زور بده بچه داره میاد ولی من فقط جیغ میزدم از درد دیگ آخراش دیدم نمیشه همکاری کردم دهنمو بستم فقط زور زدم به سه تا زور درست بچم بدنیا اومد و گذاشتن رو سینم اون لحظه همه ی این تجربه های بد رو یادم رفت کل وجودم شد آرامش🥹🩷
امیدوارم همه شما بسلامتی فارغ شین و زایمان راحتی رو تجربه کنید عزیزای دلم🌹
مامان فرحناز 😍♥ مامان فرحناز 😍♥ ۶ ماهگی
تجربه زایمانم
29تاریخم بود رفتم بهداشت نامه گرفتم بعد 30 ساعت 6عصر رفتم بیمارستان اول معاینه کردن گفتن 1سانت ولی بچه پایینه خیلی وریزه زود زایمان میکنم یعنی بستریم کردن اول بهم امپول فشار وصل کردن دردام کم کم شروع شد من هم فقط درد کمر حس میکردم دیگه حالم داشت بد میشد یه دوتا خانم باهام بودن ساعت 2شب زایمان کردن من موندم بعد درد کشیدم کیسه رو پاره کردن بهم گفتن 3سانت شدی خوب دارب پیشرفت میکنی ولی من خیلی حالم بد بود نتونستم تحمل کنم از اتاق زایمان فرار کردم رفتم دم در همرو دعوا کردم فقط میگفتم سزارین کنید قبول کردن خیلی خیلی کمر درد میکرد حس میکردم داشت از هم جدا میشد 2روز کامل درد کشیدم روز دوم دیگه خود به خود زور میزم انگار زور از خودش میومد بعد ساعت 12شب زاییدم اماخیلی خیلی تجربه بدی بود برام اما خوشحالیش وقتی دخدرمو بهم دادن زیاد هم بخیه خوردم اما خیلی وحشتناک بود اصلا اصلا دیگه به طبیعی فکر نمی کنم حالم به مرگ رسید اما خدا نجاتم داد واقعا خدارو شکر الان یکم خوبم ودخترم خوبه خدارو شکر ♥