چقد بخاطر این جوجه درد و عذاب کشیدم دو روز تموم درد داشتم چشم رو چشم نزاشتم تاصبح فقط گریه و قدم میزدم ت اتاق زایمانم لحظه اخر دیگ نزدیک بود بدنیا بیاد میگفتن دوتا زور خوب بزنی بدنیا اومده ولی من بی جون افتاده بودم رو تخت التماسشون میکردم ی کاری برام بکنن میگفتن ما تا جایی ک میتونستیم کمکت کردیم الان فقط خودت میتونی خودتو کمک کنی منم هرچقد میتونم زور زدم ولی زورم بی جون بود اصن رو تخت افتادع همینجوری بفکر خودم نبودم بیشتر ب فکر بچم بود اصلا نمیتونم زور بزنم چون قدرتی نموندع و نداشتم اونا هم نمیفهمن داد میزدم زور بززن بچه داره خفه میشه من ترسیده بودم خیلی ولی دس خودم نبود دیگ نم کمک خدا بود گفتن زور بزن دیگ منم زدم و اونا هی رو شکمم با مشت محکم فشار میدادن و میزدن دل رودم هم داغون کردن خیلی بد میزدن من نفسم دیگ داشت بالا نمیومد بعد گفتن داره میاد ی ملحفه رو شکمم گذاشتن بچه رو گذاشتن رو شکمم صدای گریشو شنیدم بوسش کردم ایقد زار زدم گریه کردم ولی بعد این همه سختی به این لحظش می ارزه بنظرم قشنگترین حس ی زن میتونه تجربش کنه با تموم سختیای و چالشایی ک داره مادر شدنه قشنکترین حسه امیدوارم همه مامانایی ک باردارن بسلامتی نی نیشونو بغل کنن و اونایی ک آرزوی بچه دار شدنو دار خدا بزودی دامنشونو سبز کنه❤

تصویر
۱۴ پاسخ

چقد سخت و در عین حال شیرین🥹🫠🥰

چونشوووو الهییی😍😍😍😍🧿چ قیافه گرفته

خداحفظش کنه

ای خدااا🥲🥺عزیزدلم مبارک باشه خداحفظش کنه

عزیزم 😍
مبارک باشه خدا حفظش کنه

عزیزم.الهییی...چقدر درد کشیدی
ی مادر قوی
مبارک مباشه
خوش قدم باشه برات جبران کنه طول زندگیت

از اونا هم دلگیر نشو مجبور بودن فشار بدن
چون بچه تو جای خیلی خیلی بدیه خیلی
جاش تنگه ممکنه اکسیژن بهش نرسه و...
اگ خودت نتونی مجبورن با دست کمک کنن ک خودشونم داغون میشن..
اما برا اینکه برا نی نی شما مشکلی پیش نیاد اینکار و کردن

ای خداکی بشه منم زایمان کنمواین لحطه هاروببینموبیام برای بقیه بگم🥺

عزیزدلممممممم
خداییش دو روز درد توان و از آدم میگیره 🥲🥹
خدارو شکر ک سالم بغلتع الان
ان شأالله خودتم زود سرپا بشی

آخی 🥰😍عزیزم مبارک باشه بسلامتی

ب سلامتی عزیزم .داشتم میخوندم انگار لحظه زایمان اومد جلو چشمم .واقعاااا سخت بود اما ب قول شما تا صداش شنیدم و گذاشتنش رو سینم دردام یادم رفت

عزیزمممم مبارکه خدا حفظش کنه بران

قدمش مبارک عزیزم خداروشکر که سالم وسلامت بدنیا اومده
منم کلی اذیت شدم درد طبیعی رو کشیدم اخر سرم سزارین شدم

مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۸ ماهگی
مامانا من زایمان کردم دوروزه درد زایمان کشیدم خیلی ب سختی بود چون زایمانم طبیعی و خیلی سخت بود خدا از این پرستا نگذره ک پارم کردن با معاینهه کردن بعد ۴سانت شدم ماما گف بستری کیسه آبم پاره نشده بود دستشو کرد داخل پارش کرد نگم از درد واقعا مرگ جلو چشام دیدم بعد قسمت خیلی بدش میگف لگن و معاینت عالیه ولی همکاری نمیکنی واسه زور زدن من از بس این دوروز درد کشیده بودم اصلا قدرتی برام نمونده اخراش ک بچه میخاس بدنیا بیاد من نمیتونستم زور بدم اون لحظه تلخ ترینش بود چون هرکاری کردم نتونستم زور محکم بزنم ایقد رو شکمم زدن مقدع و رودم نابود کردن گفتن بچت خفه میشه همکاری نکنی ولی خلاصه هرکاری کردم نتونستم زور بدم بی حال و بی جون افتاده بودم رو تخت دیگ گفتم تموم میکنم همش بفکر بچه بودم چجوری میاد من قدرت زور زدن نداشتم اصلا جون نداشتم دیگه خلاصه نم چجوری زور زدم درحد توانم و. کمک خدا بود بچه بدنیا اومد ایقد گریع کردم😭خیلی زیاد بخیه خوردم خیلی زیاد درد کشیدم ولی خداروشکر بچم سالم بدنیا اومد ولی برام خیلی دردناک بود خیلی سخت خیلی حتی الان نمیتونم رو باسنم بشینم ایقد پارم کردم بخیه زیااد خوردم
مامان آریا کوچولو🩵 مامان آریا کوچولو🩵 روزهای ابتدایی تولد
فاز فعالم خیلی طول کشید گاز بی حسی میدادن داشتم گیج میشدم تند تند سرم وصل میکردن جوونی برام نمونده بود میگفتن موقع انقباض زور بزن هر چی زور میزدم میگفتن زور خوب نمیزنی بچم خیلی تو کانال زایمان بود دیگ اکسیژنم رفت برام اکسیژن وصل کردن فشارم افتاده بود سر شده بودم کم گم داشتم بیهوش میشدم دیگ دردم نمیومد سر شده بودم نمیتونستم زور بزنم دکترمم میگفت باید زور بزنی من کم کم انگار داشت خوابم میبرد دیگ فهمیدن من توان زور زدن ندارم دو نفر افتادن رو شکمم شروع کردن ب فشار دادم تمام بدنم داغون میشد چن بار تکرار کردن تقریبا بیهوش میشدم تا اینکه سربچه مشخص شد دکترم گفت تا یک ربع دیگ زایمان نکنی میبرمت اتاق عمل...بعد اون همه زجر ...دیگ توان نداشتم زور آخر رو زدم با تمام توان دکتر شروع کرد ب قیچی زدن اصلا حس نکردم دوباره ریختن رو شکمم با تمام توان داد زدم یهو حس سبکی کردم دیدمش ک دنیا اومد تمام دردم رفت یهو همگی دویدن بچه رو بردن گفتن نفس نمی‌کشه داشتم میمردم یهو تو راه رو گریه کرد خیالم راحت شد
منتقلش کردن ان آی سی یو ب خاطر اوکسیژن...
مامان نفسی مامان نفسی ۴ ماهگی
پارت اخر

و اما رفتیم رو تخت زایمان برام سرم وصل کردن برام امپول فشار زدن درد های خیلی زیاد امد سمتم ولی دیگ من جونی نداشتم چون دوست روز نخوابیده بودم غذا درست حسابی نخورده بودم تنها چیزی که میخاستم فقط اب بود هی بهشون میگفتم اب بدید چون گلوم کاملا خشک شده بود
تقریبا ساعت 2شذ معاینم کردن گفتن رحمت 10سانت بازسر بچه پیداست فقط زور بزن خانم و من دیگ نمیتونستم زور بزنم از اینورم کیسه اب پاره کرده بودن بچه خشک شده بود دیگ هی بهم میگفتن خانم بچت داره خفه میشه زور بزن و هی من نمیتونستم زور بزنم دیگ خود دکتر به ماما گفت شکمش فشاره بده بچه رو هل بده سمت پایین تا خفه نشه خود ماما بچه رو به سمت پایین هل داد و خیلی پاره پورم کردن دوتا زور زدم و نفسم به دنیا امد وقتی دیدمش کل دردهام فراموش کردم انگار ن انگار این همه درد داشتم همه رو فراموش کردم خداروشکر نفسم به دنیا امد ولی بعدش خیلی خیلی خیلی بخیه خوردم که تا 1ماع من هنوز درد بخیه دارم اما خداروشکر الان خوبم دخترم خوبه همه چی هم میگذره.

اینم از زایمانم در تاریخ 1403/7/15
مامان ساحل مامان ساحل ۴ ماهگی
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم تجربه زایمانم🤚🤱
دیگه رفته رفته بیشتر می‌شد دردم و ماما همراهم هم اومد دید درد ندارم رفت چند ساعت دیگه اومد ک یه کوچولو درد داشتم دیگه ورزش رو شروع کردیم ک ساعت ۴/۵ اینا بود ک شدم ۵ سانت اومدن کیسه آب رو پاره کردن و دردام بیشتر شد ولی چون من دردهای پریودیم شدید بود برام درد جدیدی نبود ولی از درد پریودی ک خودم داشتم داشت دردش بیشتر می‌شد ولی در کل همون درد بود دیگه رفتیم رو ورزش سجده ک خیلی عالی بود برا من و سر دوساعت فول شدم دیگه رفتم تو مرحله زور زدن ک خیلی سخت بود برا من نمیدونم چرا بلد نبودم زور بزنم😐زور میزدم ولی اونا میگفتن اون زوری ک باید بزنی اینجور نیست و باید زور رو بدی ب مقعدت و من نمیتونستم یه چند بار انجام دادم تا دستم اومد چجوریه گفتن باید جوری زور بزنی ک مدفوع کنی من خیلی زور میزدم ولی مدفوع نمیکردم دیگه دیدن نمیشه یکم برش دادن و یکی اومد رو شکمم و فشار میداد منم چند تا زور محکم و بالاخره سرش رو دیدن و بازم برش دادن😬 تا بالاخره ساعت ۸:۱۵دقیقه گل پسرم بدنیا اومد🥹
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
🌸پارت ۳ زایمان طبیعی🌸
تا اتاق زایمان راه رفتم سر بچه هم وارد رحم شده بود همون چند قدم ک رفتم خیلی عذاب کشیدم خوابیدم رو‌تخت زایمان میگفتن تا دردت فول شد‌ زور بزن ولی من بدون درد زور زدم
زور اول ک زدم گفت موهای بچه پیداست گفتن اگ یه زور طولانی داشته باشی بچت میاد بیرون منم دیگ همینجور زور زدم ک احساس کردم یه چیز گرم از بین پاهام اومد بیرون صدای گریش رو شنیدم اینقدر قبلش زور زدم ک سر بچه حالت کانال زایمان گرفت ک گفتن تا ۲ و ۳ روز دیگ ورمش کم میشه خداروشکر کم شده ورمش بعد از اون جفت اومد بیرون قشنگ احساس کردم ولی درست ماساژ رحمی ندادن خلاصه شروع کردن به بخیه زدن درد داشت ولی قابل تحمل زیاد بخیه هم نخوردم خوشحال از این ک زایمان کردم رفتم اتاق ک بعدش پرستار بیاد چک کنه ببرنم بخش اینقدر خسته بودم ک وقتی رفتم اتاق چون هیچی نخورده بودم و اصلا نخوابیده بودم در جا خوابم برد وقتی پرستار اومد بیدارم کرد فکر کردم نزدیک دوساعت خوابیدم ولی همش ۱۰ دقیقه خوابم برده بود پرستار ک چکم میکرد گفت رحمت رو احساس نمیکنم منم جدی نگرفتم اونم فک کرد اشتباه کرده مادرم همراهم بود گفتن برو لباس بخش بگیر ک منتقلش کنم بخش تا اینجا همه چی خوب بود مادرم اومد لباس بخش رو تنم کردن همین ک خواستم رو ویلچر بشینم…
مامان لیا 🍓 مامان لیا 🍓 ۴ ماهگی
پارت ۴
لباسهای بیمارستانی رو تنم کردن منو بردن زایشگاه یه سری آمپول و سرم بهم زن مدام نوار قلب بچه رو چک میکردن بعد یکساعت همه چی نرمال شد خداروشکر ولی دردام رفته رفته خیلی شدید میشد فاصله بینشون کمتر میشد اومدن معاینه کردن ۴سانت بودم دیگ نمیتونستم تحمل کنم التماسشون میکردم یکاری برام انجام بدن تحمل دردمو نداشتم اصلا هرچی میخواستم با تکنیکای تنفسی آروم کنم خودمو نمیشد نمیتونستم از درد گفتم برا اپیدورال بیارین گفتن نداریم پمپ درد هست میخوای بیاریم گفتم آره فقط به دادم برسید من میمیرم (خیلی نازک نارنجیم😁) بعد نیم ساعت معاینه کرد گفتن خیلی خوبه ۷سانتی بیا پمپ درد بگیر استفاده کن زایمانت نزدیکه اینجا ساعت ۲ظهر بود ساعتهای ۲نیم یهو دردام خیلی شدید شد احساس فشار رو مقعدم میکردم یهو بی اختیار از ته دلم جیغ کشیدم پرستارارو صدا زدم همه ریختن تو اتاق معاینه کردن گفتن بچه داره میاد ولی من جون نداشتم زور بزنم بی حسی زدن برش زدن میگفتن زور بده بچه داره میاد ولی من فقط جیغ میزدم از درد دیگ آخراش دیدم نمیشه همکاری کردم دهنمو بستم فقط زور زدم به سه تا زور درست بچم بدنیا اومد و گذاشتن رو سینم اون لحظه همه ی این تجربه های بد رو یادم رفت کل وجودم شد آرامش🥹🩷
امیدوارم همه شما بسلامتی فارغ شین و زایمان راحتی رو تجربه کنید عزیزای دلم🌹
مامان جوجمون مامان جوجمون ۴ ماهگی
تجربه زایمان #پارت پنجم



گفتم میخوام برم دسشویی تا اینجا نباید زور میزدم چون میگفتن ورم میکنه دهانه رحمت
رفتم دسشویی اومدم گفتن تونستی ادرار کنی گفتم ن
خوابیدم سوند انداختن خیلی دردش وحشتناک بود خیلی اذیت شدم
بعدش دوباره ی سری ورزشای دیگه انجام دادم حالت سجده موندم پایین تخت ورزش میکردم باز معاینه شدم گفتن ورمت خوابیده ۷ سانتی سر بچه رو میبینیم هین معاینه بهم زور اومد نمیدونم شاید همون انقباض بود بهم گفتن هر وقت زور اومد بهت توام زور بزن( (ببخشید )نمیتونستم میترسیدم از مدفوع کردن حس میکردم زور بزنم باعث خروج مدفوع میشه)
گفتن چرا اینجور زور میزنی گفتم دلیلشو گفتن اشکال نداره باید روده هات و مثانه خالی باشه موقع زایمان
ماما انگشتشو میذاشت داخل واژنم و من موقععی ک بهم زور میومد زور میزدم
خیلی سخت بود خیلی درد داشت با زور و مکافات منو از ۷ سانت فول کرد هر دفعه انگشتشو گذاشت و من زور زدم تا این ک فول شدم
زنگ زدن متخصص زنان بیاد منو بردن رو تخت زایمان ماما برشو انجام داد همیسه فک میکردم برش خیلی سخت باشه با این ک حسش میکردم ولی چیز وحشتناکی نبود
ینی انقدر چیزای سخت تر تجربه کرده بودم احتمالا هیچ بود برام
ماماها میگفتن زور بزن بچت داره میاد سرشو میبینیم چشمامو بسته بودم داشتم زور میزدم ی فشار و کششی رو واژنم بود اما گم بود تو دردام وقتی زورم تموم شد چشامو باز کردم بچمو دست ماما دیدم😭😭
دخترم کبود و سیاه بود گریه نمیکرد فرم سرش ناجور شده بود
گریم گرف گفتم چرا گریه نمیکنه برونش اونور رو تخت گفتن خستس همه ماماها و دکتر دورش جمع شده بودن بعد چن لحظه صدای خیلی ضعیف گریش اومد براش اکسیژن گذاشتن برگشتن بالاسر من
مامان آیسل❤🤰🧿 مامان آیسل❤🤰🧿 ۵ ماهگی
دیدن دیگ نمیشه بچه جای بدیم گیر کرده بود ک کم کم افت تپش گرفته بود منم ازاون بدتر دیگ دیدن با زورو سنگینی انداختن رو شکمم نمیشه بچه نامه سز رو نوشتن داشتن میبردن سز ک یه پرستار دیگ اومد تازه شیفتش بود اومد دید قضیه چیه گفت من زایمانش میکنم انقد خوب و اروم باهام حرف زد انقد سر وقتش گفت زور بزن همین ک ی کوچولو بچه اومد بیرون تیغ کشید بهم ک خیلییی بد پاره شدم ولی باز نفسمون ول نکردم زور زدم از بالا هم سنگینه مینداختن روم تا اینکه صدای دخترمو شنیدم کلی آب خورده بود زود بردنش زیر دستگاه نزاشتن رو سینم منم ک انگار از بلندی افتادم منگ منگ بودم خوابم میومد هی چشام میرفت پرستارا میزدن از صورتم نمیزاشتن دیگ کم کم یکم حالم خوب شد بدبختی اینجا بود جفتم بیرون نمیومد اینام هی میگفتن یکم زور بده با دستشون شکمم فشار میدادن یعنی خون بود ک از من میرفتا فواره میزد انقد انگولک کردن تا جفتم اومد بیرون آوردن بی‌حسی زدن دوختنم ۲۶ تا بخیه خوردم بعد اون یکم حال بچه منم خوب شد آوردن گذاشتن رو سینم یه نیم ساعتی موند بعد اونم اومدن کمک کردن رفتم بخش
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۸ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰
مامان لیام❄️ مامان لیام❄️ ۱ ماهگی
پارت پنج⭕❌⚕️
تا اینک شد ساعت شد۱۲:۴۵دیقه شب و دکتر معاینه کرد گف شدی۸سانت حالا باید دیگ زور بدی،رو تخت دراز کشیدم و زور دادم،لبامو رو هم فشار میدادمو زور میدادم،انقد لبامو رو هم فشار داده بودم دورش کلا زخم شده بود،دکتر و ماما میگفتن طوری زور بده ک مدفوع کنی،خلاصه انقد زور دادم ک ساعت۱:۵دیقه فول شدم سریع گذاشتنم رو ویلچر بردنم اتاق زایمانم دراز کشیدم رو تخت و گفتن هر بار ک دردت گرف زور بده در حدی ک مدفوع کنی و وقتی درد نداشتی زور نده،ماماهمرام دستشو میزاشت ی قسمت از واژنم میگف وقتی انقباضت گرفت زورتو بنداز اینجا ب اینجا زور بده ک دست من پرت شه بیرون،،تو اون لحظه ها درد طوری بود ک انگار تک تک استخونام داشت میشکست و من داشتم متلاشی میشدم،،خلاصه لحظه ای ک دردم میگرف ب شدت زور میدادم تمام قدرت و توانمو گذاشتمو زور میزدم،ک یهو ساعت ۱:۱۵دیقه سر بچم رو دیدم و بدنش عین ماهی لیز خورد و اومد بیرون اون لحظه انقد قشنگ بود ک همه دردات تموم میشدن و انگار خودتم دوباره متولد شدی،بند نافو قیچی کردن و پسرمو گذاشتن رو سینم،بهترین و ناب ترین حس دنیا بود اون لحظه،فک کن تا ی دیقه قبلش داشتم از درد میمردم ولی یهو همه دردام تموم شد و گل پسرمو گذاشتن رو سینم،هم اون آروم شد هم من،هزار بار گفتم خدایا شکرت انقد ک تو لایقشی ن انقد ک من دارم میگم،بچمو بردن واسه قد و وزن و دکتر گف همکاری کن یبار دیگ زور بده جفتتم بیاد بیرون،اینبار زور دادم اما ن ب شدت زور های زایمان،یکم فقط زور دادم و جفت اومد بیرون و شکمم رو فشار دادن هرچی بود اومد بیرون،دکتر گف یکم تحمل کن میخام بخیه هاتو بزنم،اول ی امپول بی حسی زد بعدش بخیه کرد،درد داشتم اما درحدی بود ک میشد تحمل کرد،ی لرزی هم گرفتع بودم ک میگفتن طبیعیه
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
اونجا فشار امپولو زایاد کردن تا دردام طولانی تر بشه چون فقط موقع درد میگفتن زور بزن
دیگه اصلا فکرشو نمیکردم زنده از اونجا بیام بیرون التماسشون میکردم کمکم کنم چون واقعا نمیتونستم چشام سیاهی میرفت فشارم میافتاد
ولی باز زور میزدم دیگه واژنمو بیحس کردن و برش زدن موقع برش دردی حس نکردم ولی بعد اون بازم بچه بیرون نمیومد دوباره اونجا با اون وضعیت گفتن ببرین اتاق عمل منم فقط گریع میگردم که هم درد طبیعی رو کشیدم هم برشش رو خوردم با این حال میخاین منو ببرین سزارین
که دکتریکه همه بهش میگفتن استاد اومد بالا سرم و گفت نه همینجوری بدنیامیاریمش و خلاصه خیلی تشویقم کردو گفت عالی پیش رفتی دوتا زور بزنی بچه بغلته منم محکم زور میزدم ولی بچه نمیومد🥺دکتر گفت واژنشو باز کن دودستی دستاشو برد داخلو بچه رو کشید بیرون و قلب من 1403/8/15ساعت 21و 35دقیقه بدنیا اومد♥ اون لحظه که بچه رو برداشتن احساس کردم از رو تخت بلند شدم و رو هوام هیچ دردی نداشتم پسرمو گذاشتن رو شکمم محکم بغلش کرده بودمو داشتم گریه میکردمو خدارو شکر میکردم بچه رو برداشتن و حالا میخاست جفتو بکشه بیرون باز میگفت زور بزن جفت بیاد بیرون منم اصلا نمیتونستم یعنی جونی برام نمونده بود خودشون محکم شکممو فشار دادن جفت اومد بیرونو رسیدیم به مرحله سخت ماجرا که کلی بخیه قرار بود بخورم
اولش کع بیحس بود چیزی نمیفهمیدم ولی انقدر زیاد بود لخیه هام رفته رفته بیحسیش تموم شدو داشنم میمردم از دردش ولی تحمل کردمو نکون نخوردم تا حداقل بخیه هارو خوب بزنه
بعد اون سرمم و اینازده بودن درد نداشتم و خوشحال بودم که بچم سالم بدنیا اومد
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤