۱۵ پاسخ

خلاصه که دو روز اول خیلییی سخته و اذیت میشید
ولی روز سوم رفته رفته بهتر شدم و با روزی دوسه تا شیاف سرحالم
خودم به اکثر کارای بچه میرسم و کمربند میندم دردام یک سوم قبلم نیست
بعد راه رفتن وغذا خوردن و کارکردن شکم
وضعم خیلییی بهتره قبل شد و خداروشکر الان خوبم❤

دیگه بقیشو خلاصه میگم
خواستم حس خوبشو جز به جز بگم براتون تا از استرسای مانانای سزارینی کم بشه

بردنم ریکاوری و بعد نیم ساعت بردنم بخش
کم کم دردام شروع شد پاهام گز گز میکردن و درد پریودی وحشتناکی داشتم
چنتا سرم بهم بود اومدن شیاف گذاشتن ارومتر شدم
رفته رفته دردم زیاد میشد و حالم بدتر
تا اینکه مورفین و مخدر تزریق کردن
ساعت ده بدنیا اومد تا ۱۰شب نباید از تخت میومدم پایین
به توصیه پزشکم کمربند مخصوص بستم
و شروع کردم به راه رفتن
اونقدرا که میگفتن بد و سخت نبود
کم کم راه رفتم و قبلش یه کمک بهیار تمیز کرد جامو
دردام نصف قبل شده بود و عالی بودم به نسبت قبل

بعد بردنش تمیزش کنن و کاراشو اوکی کنن
بعد پنج دیقه برای تماس بدنی اوردنش
و گذاشتنش رو قفسه سینم😍چشماشو باز کرده بودو نگام میکرد

امپول بیحسیو تزریق کردن و درحد امپولای دیگه درد داشت
خوابیدم رو تخت
دستامو بستن
کم کم پاهام گرم شد یه پارچه کشیدن جلوم
از استرس تنگی نفس گرفتم بهم ماسک اکسیژن وصل کردن
گفتن نفسای کوتاه بکش
تو کمتراز ۱۵دیقه صدای دخترم میومد و من کل ترس و استرسای قبلمو از دست دادم و قلبم انقدری سرشار از حس خوب شد که قابل توصیف نیست حتی

سلام عزیزم درخواست بده دوست شیم🤗😍

واقعاااااااا

میگم چه کمربندی گذاشتی ؟

ای جووووووونم 😍 مبارک باشه عزیزم 😍برای ماهم دعا کن زایمان خوبی داشته باشیم

الهی خدا حفظش کنه چقدر قشنگ نوشتی واقعا مرسی♥️
انشالله زیر سایه پدرمادرش قد بکشه عزیزممم

ببخشید پرت و تیکه تیکه میگم‌بچم اذیت میکنه نمیزاره🥲🥲

ای جونم خدا حفظش کنه❤️

پمپ درد داشتی؟

مبارک باشه خوشگلم
خودت ببحسی انتخاب کردی؟

چ جالب گلم قدم نو رسیدنش مبارک باشه

قدمش مبارکه گلم چند هفته زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان فندق نمکی🌰💙 مامان فندق نمکی🌰💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین من پارت 1:
خب من بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم
راستش ۲دل بودم ولی تو این مدت خیلیاتون گفتین بیام بگم منم اومدم تعریییییف کنم براتون🤭
اول اینکه از خدا میخوام به هرکی که دلش نینی میخواد، بده🤲
و همه نینی هارو هم حفظ کنه🤲
(بگو آمین🤍)
اینطور شروع کنم که شب قبل عمل رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم.چقدرمممم که طول کشید تا نزدیکای صبح طول کشید و بالاخره بهم اتاقمو دادن.
ساعت طرفای ۵ و اینا بود که اومدم بخوابم که همون لحظه اومدن گفتن بیا بریم اتاق عمل🫠
مامانمم پیشم بود توی اتاق و کلی دلش سوخت که نتونسته بودم استراحتی کنم قبل عمل🥲
حدود ۶ نفری بودیم و با اسانسور رفتیم اتاق عمل
اکثرا استرس داشتن و یکی هم گریه میکرد😁😁
ولی من عجیب استرس نداشتم!!
اونی ک استرس داشت سزارینِ دومشم بود
و خانومه که داشت مارو میبرد اتاق عمل،بهش گفت ببین این خانوم(یعنی من) بچه اولشه و استرس نداره.خودمم متعجب بودم !
نشستیم به انتظار
اومدن سراغمون که ببرنمون اتاق عمل...