تجربه سزارین من پارت 1:
خب من بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم
راستش ۲دل بودم ولی تو این مدت خیلیاتون گفتین بیام بگم منم اومدم تعریییییف کنم براتون🤭
اول اینکه از خدا میخوام به هرکی که دلش نینی میخواد، بده🤲
و همه نینی هارو هم حفظ کنه🤲
(بگو آمین🤍)
اینطور شروع کنم که شب قبل عمل رفتیم بیمارستان و کارای بستری رو انجام دادیم.چقدرمممم که طول کشید تا نزدیکای صبح طول کشید و بالاخره بهم اتاقمو دادن.
ساعت طرفای ۵ و اینا بود که اومدم بخوابم که همون لحظه اومدن گفتن بیا بریم اتاق عمل🫠
مامانمم پیشم بود توی اتاق و کلی دلش سوخت که نتونسته بودم استراحتی کنم قبل عمل🥲
حدود ۶ نفری بودیم و با اسانسور رفتیم اتاق عمل
اکثرا استرس داشتن و یکی هم گریه میکرد😁😁
ولی من عجیب استرس نداشتم!!
اونی ک استرس داشت سزارینِ دومشم بود
و خانومه که داشت مارو میبرد اتاق عمل،بهش گفت ببین این خانوم(یعنی من) بچه اولشه و استرس نداره.خودمم متعجب بودم !
نشستیم به انتظار
اومدن سراغمون که ببرنمون اتاق عمل...

۱۲ پاسخ

اون استرس داشته چون میدونسته چه چیزایی در انتظارشه😂 منم بار دومم استرس داشتم

مبارکت باشه منو لایک کن بقیشو بخونم

وای فقط منی که روز سزارینم خواب موندم🤭دکترگفته بود۶صبح بیاکه کارای بستزیت انجام بشه ۸صبح ببرمت اتاق عمل.همه دوستام از۶صبح زنگ زده بودن روگوشیم منم گوشیوسایلنت کرده بودم ساعت ۷ که بیدارشدم گفتمشون خواب موندم چقدبهم خندیدن گفتن ماجاتواسترس داشتیم نخوابیدیم😃

من ک بهم سون وصل کردن گررریه کردم بهم ارامس بخش زدن انقد گررریه میکردم آبروم رفت

بزار فردا بیام بخونم

میشه لطفا به من در خواست بدید
من تاپیک هاتونو بخونم
هودم نمیتونم

سلام عزیزم منو ب یاد داری؟؟ بسلامتی زایمان کردی گلم خیلی خوشحال شدمم🤩🤩🤩الهی که خوشقدم باشع پسری..حتما تجربه اتو بزار بقیشو به کارم میاد

خب ادامش گلم

مبارک باشه عزیزم ❤️

خوب اون بنده خدا ترس داشته همه ک مث هم‌نیستن

مبارکه گلم

بسلامتی مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۱ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان نورا مامان نورا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت اول
من در طول بارداری مبتلا به دیابت شدم که دکتر برام آمپول انسولین توصیه کرد و من ۶واحد هر شب تزریق میکردم
طبق توصیه دکتر قرار شد که ۸ابان ماه در هفته ۳۷و۶روززایمان کنم و سزارین اجباری بودم بیمارستان پیامبران
ساعت ۵ونیم با همسرم سمت زایشگاه بیمارستان رفتیم ترس عجیبی منو گرفته بود بابت عمل و درد های بعدش ولی از طرفیم از اینکه استرس های بارداری تموم میشد و میتونستم از این سنگین بودن خلاص بشم ودخترم ببینم خوشحال بودم خلاصه من رفتم و یه سری امضا ها گرفتن از من و همسر گرفتن گام عمل دادن و لباس بچه
دکترم قرار بود ساعت۹عمل کنه ساعت ۸و‌ربع دکتر اومده بود و سریع منو آماده کردند و رفتیم سمت اتاق عمل
تا اونجا با ویلچر بردنم ...به اتاق عمل که رسیدیم گفتن برم روی تخت دراز بکشم
تنها صحنه ای ک می‌دیدم سقف بالا سرم بود و اتاق های پشت هم که واردش می‌شدیم ...خدا می‌دونه چه استرسی گرفت منو اط طرفیم دوس داشتم قبل عمل همسرم ببینم ولی متاسفانه براش کار پیش اومده بود و رفته بود ...ولی پشت اتاق عمل منتظرم بود...
مامان اورهان 👼🏼💙 مامان اورهان 👼🏼💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من ( سزارین ) پارت سوم
که هر چقدر بازم التماسشون کردم قبول نکردن و مجبور شدم بر کردم خونه که دکترم گفته بود اگه بازم قبول نکنن فردا صبح بستری شو که شیفته خودمه بیام عمل کنم صبح زود پاشدم رفتم برای بستری و بستری شدم ولی بازم بیمارستان گیر داد برای بریچ بودن بچه و دکتر خودم هر چقدر گفت من دیروز سونو کردم و بچه بریچ بود بازم بیمارستان چند دقیقه قبل تشکیل پرونده فرستاد تو خود بیمارستان سونو تا مطمئن باشه که دروغی در کار نیست خلاصه که بازم بریچ بود و رفتم برای عمل که حالا استرس بی حسی کمر و سوند رو داشتم به شدت که درد سوند کمتر از درد سرم بود و درد خاصی نداشت الکی به خودم استرس داده بودم و همچنین تو بی حسی من اصلا هیچی حس نکردم و پرسنل اتاق عمل هم عالی بودن کلی باهام موقع عمل حرف زدن و مشغولم کردن و کلی آهنگ های عالی باز کردن ولی من سختی اتاق عمل رو تو سر درد دیدم که سرم داشت منفجر میشد و یه ربع نکشید که صدای آقا اورهان رو شنیدم و آوردن نشونم دادن
مامان ژیوان مامان ژیوان ۸ ماهگی
اومدم از تجربه زایمان سزارینم بگم براتون همه رو نوشتم دونه دونه تایپیک میزارم.
1
خب ما ۲۲م ساعت ۱۰ دقیقه به ۶ صبح رفتیم بیمارستان و کارای پذیرش رو انجام دادیم و بعدشم فرستادنم تو یه اتاق لباس دادن بپوشم و نوار قلب گرفتن و سوند گذاشتن که واقعا درد اونجوری که میترسیدم نداشت یه سوزش خیلی کوچولو فقط تا چند دقیقه حس میکنی داری خودتو خیس میکنی و چندشه یه جورایی این کارا تا ساعت ۸ و‌خورده‌ای طول کشید و من حاظر و اماده جلو در اتاق عمل نشسته بودم. کل وجودم استرس بود و تند تند ایت‌الکرسی میخوندم بغض کرده بودم از استرس. در و دیوار سبز اتاق عمل حالمو بدتر میکرد😂
خلاصه رفتم تو اتاق عمل دو نفرشون که اقا بودن از همشهریای خودم بودن و خیلی باهام حرف زدن و شوخی دلداری دادن و بقیه‌هم از اونجا که همکار همسرم بودن خیلی هوامو داشتن و بدتر لوس شده بودم😅
رو تخت نشستم و امپول بیحسی رو آوردن گفتم تروخدا من خیلی میترسم یکم دیگه بزنین که همون لحظه امپولو زد گفت از این میترسیدی؟ که واقعا ترس نداشت درد هم نداشت پس مثل مم الکی‌ نترسید ....
مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۱ ماهگی
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..