۴ پاسخ

ن بابا
کاش بچه منم اینجور باشه
پیش بقیه آروم باشه بخوابه
من استراحت کنم
عزیزم سخت نگیر بچه اولت هست اینجوری هستی
بچه هرکاریش کنی مادرشو دوس داره

حالاکه خوبه بزار یکم بزرگتر بشه دختر من یه کلام حرف بهش بزنم سریع زنگ میزنه مامان وداداشم همه رو میریزه سرم 😁😁😁

اصلا این فکرو نکن
پسر منم پیش بابام چند ساعت میمونه بدون من

پسر منم کلن با همه خوبه باهاشون وایمسته زیاد بهم وابسته نیس

سوال های مرتبط

مامان کایا👶 مامان کایا👶 ۱۷ ماهگی
سلام مامان ها
من دیشب استارت خواب مستقل رو زدم
ساعت ۱۰ شب شقر خورد آب هم دادم دبگه خوابش میومد بالاش بردش اتاقش قصه خوند و لالایی گفت براش.ایقدر گریه کرد بچم تا بدون سینه بخوابه.هی باباش بغلش می کرد راه می رفت لالایی و شعر می خوند. خواب می رفت می ذاشت زمین بیدار می شد.‌
بالاخره خوابید و گذاشتیم تو تختش.
من طاقت نمیوردم بغل کنم چون تو بغل من هی دست می زد دنبال سینم می گشت😭
ساعت ۱۰ خوابید تا ساعت ۲.بیدار شد چشم بسته دنبال سینه من می گشت و گریه می کرد.هرکاری کردم بغل و لالایی و.....نخوابید.مجبور شدم شیر بدم.چون خیلی گریه می کرد.انصافا خیلی گرسنش بود و با ولع شدید شیر خورد.آخرش سعی کردم نذارم کامل خوابش ببره زیر سینه و جدا کردم گذاشتم رو تخت و با ۱۰ ثانیه نق خوابید.😅
۱۰ تا ساعت ۲ میشه ۴ ساعت راحت خوابید.
پارت بعدی ساعت ۴:۴۵ بیدار شد و کلی گریه و هم چنان هرکاری کردم آروم نشد باز بهش شیر دادم(اما خیلی کم در حد دو دیقه این ها)و بدون خوابیدن جداش کردم گذاشتم رو تختش.
بعدش خوابید تا ساعت ۷ که باز مجبور شدم شیر بدم بخوابه
و بعد ۷:۳۰ دوباره بیدار شد و باز شیر دادم بخوابه..خوابید ساعت ۹ و نیم بیدار شد من رو با ماما ماما گفتن و بازی بازی بیدار کرد بچم😁
۱برنامه شیر دیشبش چطور بود به نظرتون واسه اولین روز شروع؟
۱۰ شب شیر آخر
۲ صبح گرسنه بود
۴:۴۵ صبح(۲_۳ دیقه)
۷ صبح
۷:۳۰ صبح
چون صبح ها همیشه زود بیدار میشه ولی من دیشب دیر خوابیدم خوابم میومد صبح ساعت ۷ و ۷:۳۰ که پاشد مجبور شدم شیر بدم تا بخوابه
لطفا هذکی شیر شبش رو قطع کرده راهنماییم کنه
چیکار کنم راحت تر باشه این چالش؟
۱۰ صبح
مامان گل پسر مامان گل پسر ۱۰ ماهگی
یه خاطره میخوام بگم از اوایل بچه دار شدنم
برای من خیلییییی وحشتناکه ، حتی الان که بهش فکر میکنم وحشتم میگیره و شوکه میشم
پسرم هم رفلاکس داشت هم کولیک ، مادرم ولم کرده بود رفته بود ، شوهرمم چون مامانم نمیومد پیشم، باهام لج کرده بود و رفته بود تو سالن میخوابید و محل به من و بچه نمیکرد، نه شبا میتونستم بخوابم نه روزا ، خوابم شده بود شاید حداکثر دوسه ساعت در شبانه روز اونم نیم ساعت نیم ساعت، پسرم شبا از کولیک گریه میکرد ، روزا از رفلاکس
چند بار این اتفاق برام افتاد نصفه شب ، که خب بچم تا صبح گریه میکرد ، باید زاه میبردم ، تکون میدادم تا صبح
بعد مثلا من ساعتو میدیدم دو بود ، یهو میدیدم چهار یا پنجه و من بچم بغلمه و دارم تکون میدم ، لالایی میخونم ، اصلا نمیفهمیدم این دوسه ساعت چیکار کردم و چطوری گذشته ، موهای تنم سیخ میشه اصن ، فک کن ممکن بود خواب بوده باشم و تو خواب هی بچه بغل کنم راه یبرم ، شیر بدم اینا
خدا رحم کرد اتفاقی نیافتده
هنوز که هنوزه گاهی یادم میافته وحشت میکنم
واقعا فرشته ها مراقبن به نظرم