۱۲ پاسخ

دقیقا مثل منی منم همش میگم خدایا کی انشالله منو بچم به ۳۸هفته برسیم انشالله

دقیقاااا.منم تو همچین حالتیم

دقیییقا

و هر روز بی قرارتر و منتظرتر میشی برای زایمان

وای منم الان دقیقا اینطوریم چون سرکلاژ هم کردم همش استرس دارم 😫

وای آره منم اینجوری بودم
الان ولی دیگه خسته شدم واقن
هر هفته یه دردسر تازه من هفته ۳۵ اینا استرس کیسه ابو داشتم یکم رفتم بالاتر استرس زایمان دارم هر روزم ک یه درد جدید پووووف

منم همش میگم وای کی میشه بشم بالای ۳۰ هفته🤭

اره استرس خیلی بدع
من که واقعا هرروز هم به دردام اضافه میشه هم به استرسام
نمیدونم چجوری میخوام دردزایمانو تحمل کنم
واقعا به مرحله‌ای رسیدیم که نه راه پس داریم نه راه پیش😅

اره استرس داره
منم استرس زایمان دارم
انشاالله خدا بخواد ما هم به سلامتی زایمان میکنیم

ومنی‌ ک هیچ ذوق و شوقی برا بارداریم ندارم 🥲

استرس تو این هفته ها طبیعیه عزیزم، به چیزایی ک حالتو بد میکنه فک نکن ، وقتی نی نی بیاد کلی شیرینی میاره با خودش😍

منم😜😜

سوال های مرتبط

مامان آقا فراز💙 مامان آقا فراز💙 ۷ ماهگی
اولین روزی که وارد گهواره شده بودم ۴ هفته و چند روز بودم....
دو روز بود که فهمیده بودم باردارم....
وقتی هفته به هفته هاش رو نگاه میکردم تو دلم حسرت میخوردم میگفتم اوه چه راه طول و درازی ....
چقدر طول میکشه که من به اون هفته ها برسم....
۳۸ هفته رو سرش خیلی تامل کردم....
آرزو کردم چشم ببندم باز کنم ببینم تو ۳۸ هفته ام!!!
یعنی دقیقا ۳۴ هفته ی قبل!!!
چشم بستم و باز کردم ....الان تو هفته ی ۳۸ ام!!!
فکر نمیکردم تا اینجا برسم....
با این همه چالش....
با سرویکس کم....با احتمال زایمان زودرس ...با دهانه رحم باز!!!
خیلی سخت بود...خیلی اذیت شدم...خیلی شبا بغض داشتم و درد داشتم...
ولی همش دعا کردم که خدایا به نقطه امن برسم....خدایا بچمو سالم بغل بگیرم...
چه شبایی که از درد با شوهرم دوتایی گریه کردیم... چه شبایی که استرس داشتم و خودمون رو با عجله رسوندیم بیمارستان.... چند روز مونده....
نمیدونم دقیقا چقدر ...اما خداروشکر میکنم که تا اینجا به سلامت اومدیم من و گل پسری..... خدایی که مارو تا اینجا آورده قطعا اینقدر دوسمون داره و مواظبمون هست که این چند روز ام بگذره...فراز رو بغلش کنم...بوش کنم...دور نفساش بگردم....
میدونم راه سخت تری در انتظارمه...کلی چالش جدید....
اما میارزه به شیرینی بغل گرفتنش...به ذوق دیدن چشماش...به اولین هاش...
خدایا نگهدار کوچولوی من و تمام مامان های باردار باش...
امیدوارم هممون به سلامتی بغل بگیریم تیکه ی وجودمون رو🙂♥️
مامان کارن و ماهلین مامان کارن و ماهلین ۱ ماهگی
یادمه 17 اردیبهشت فهمیدم باردارم ذوق مرگ شدم هفته ها می گذشت ویارام شروع شده بود 3 ماه من هر روز حالت تهوع داشتم هرچی می خوردم بالا می آوردم مثلا هفته 8 بودم میگفتم 2 روز دیگه مونده برم هفته 9 هر هفته که میگذشت واسه شوهرم تعریف میکردم الان ناخون هاشون داره تشکیل میشه انتظار میکشیدم یک هفته مه میگذشت ذوق میکردم با خودم میگفتم وایی کی برسم هفته 20 کی بشم 25 هفته خلاصه که خیلی دوران سختی بود مخصوصا دوقلو ام بودن سخت هم میشد پر چالش تر بود گریه داشت خنده داشت درد زیاد داشت
خداروشکر الان هفته 36 هستم با کلی سختی خودمو رسوندم بلاخره با سن 22 سالگی و اولین بچه بدون هیچ تجربه ای اونم دوقلو واقعا شاهکار کردم دووم آوردم
توی تاپیک ها می خوندم مامانا زایمان کردن با خودم میگفتم یعنی منم 9 ماه میشم چقدر واسه وزن هاشون استرس داشتم
خداروشکر واقعا به اینجا رسیدم 11 روز دیگه به امید خدا نینی هامو بغل میگیرم واقعا سخت بود ولی می ارزید
از ته دلم دعا میکنم همه مامانایی مه باردارن به سلامتی بگذرونن و نینی هاشونو بغل بگیرن 😍