مامانا بیاید اومدم باز ناله کنم🙂
از جمعه منو اهورا حالمون خیلی بده سرماخوردیم شدید من بدن درد و سردرد و اینا دارم استخونام دارن متلاشی میشن اهورام بینیش کیپ شده سخت نفس میکشه و بدن درد داره و سرفه میکنه
جمعه ظهر هرچی به شوهرم گفتم منو ببر دکتر نیفتم اهورا گناه داره بچم گفت حالا دکتر چی میده و فلان و منم هرلحظه دردم داشت بیشتر میشد و به خودم میپیچیدم ساعت۴ باباش زنگ زد که اره چرا نیومدی کمکم و دعواش کرد اهورام خیلی گریه میکرد بچم از درد این بلند شد لباساشو پوشید و رفت حالا اهورا دهنش باز کبود شده بوداز گریه و نفس بچم چندثانیه رفت این آقا هم اصلا انگار نه انگار درو باز کرد رفت
منم چون حالم بد بود دوساعت بعدش نتونستم تحمل کنم زنگ زدم یه دوستام اومد رفتیم بیمارستان سرم زدم بعد شوهرم زنگ زد و اومد دنبالمون دیگه نگفت بابا لامصب دکتر چی بهت گفت؟خوبی؟بهترشدی هیچییییی
بعد شبشم مهمونی دعوت بودیم گفت میای بریم گفتم نه خیلی بدن درد دارم گفت پس من میرم🙄و رفت
منم دوستم زنگ زد دید تنهام اومد برام سوپ درست کرد و شوهرم که اومد رفت
دوباره دیروز رفتیم دکتر هم اهورا رو بردم هم خودم دکتر به خودم گفت زیاد پیش بچه نباش چون تو خیلی شدید تر سرماخوردی بعد شوهرم باز اومد گفت من میخوام برم هیئت و رفت از اونجام رفته بود خونه مامانش اینا و بعد اومد
دیروزم ظهر اومده خونه من مامانم خونه بوده مامانم گفت اومد من انقدر حالم بدبود اصلا نفهمیدم اصلا تو اتاق نیومده ببینه من مردم یا زنده ام😢
امروزم رفته خونه مامانش اینا
بنظرتون من توقعم بیجاست؟؟؟؟؟

۹ پاسخ

عزیزم امیدوارم خدا واست معجزه کنه و حال دلت همیشه خوب باشه

ناراحت نشیا ولی اخلاقش این بود چرا بچه براش اوردی انقد بی مسئولیت هست دلش برا بچش هم نمیسوزه

ناراحت نشیا ولی اخلاقش این بود چرا بچه براش اوردی انقد بی مسئولیت هست دلش برا بچش هم نمیسوزه

خب چشه
باهاش صحبت کن
ی جوری رفتار میکنه انگار با دشمن

خدا لنتش کنه
ن عزیزم اصلا توقعت بیجا نیس
ای کارا وطیفه ی هر مردیه تو زندگی
بمیدم برا قلبت
چق صبدری ت دختر
زندگی با همچین ادمی سخته خیلی سخت

والا اگه من باشم میشورمش، چ دلیل داره مرد نسیت ب زن و بچش بی تفاوت باشه، یا زنگ میزنم خونه مامانش اینا همه چی و بهش میگم یا میگم مامانم سیر حرفش کنه

خودشم بشور و پهن کن رو بند رخت
بگو بی مسئولیتی و من ول میکنم میرم خودت و بچت بمونید(الکیااا)

زنگ بزن مامانشو بشور بزار کنار بگو 💩 تو تربیتت
ما حالمون بده برامون غذا و ابمیوه بفرستید

بقرآن انقدر استخون درد دارم که دارم میمیرم و بچمو نمیتونم تو بغل بگیرم خب اونم گناه داره سرش داد زدم دعواش کردم بچمو واقعا اعصابم خورده خاک تو سرم که بچه اوردم برا همچین ادمی
شوهرمم نمیگه بزار ببینم چیزی خورد یا نه
برم براش ابمیوه ای نمیدونم اشی چیزی بگیرم حداقل حالش بهترشه زودتر سرپاشه. اصلا انگار نه انگار
الان زنگش زدم اش برام بگیر میگه حالا امروز اش نخور🙄گفتم باشه خدافظ
واقعا دیگه نمیکشم...

سوال های مرتبط

مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۹ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان نازگل و نارگل مامان نازگل و نارگل ۱۰ ماهگی
من برای غِظت خونم آسپرین میخوردم و آمپول قرار بود این هفته قطع کنم ۳ هفته بعد زایمان کنم که بتونن تو جراحی جلو خون ریزی بگیرن
من امروز قطع کردم دارو هارو ،،فرداش بود درد پریودی داشتم خیلیی کم ،گفتم مگه میشه این درد زایمان باشه ماه درد ،اهمیت ندادم تا شب ،به دکتر پیام دادم اونم گفت شدید شد بیا ،منم هیچ تغییری نکرده بودم ،رفتم حموم کار هامو کردم ،اومدم به شوهرم گفتم بریم گاندی میخواد ۳،۴ تومن پول بگیره بگه برو استراحت کن بریم یه جا دیگه اونم گفت وقتی درد نداری بزار فردا پس فردا ،گفتم حالا بریم ببینم در چه وضعیتیه، رفتم ضیائیان، اونجا ماما دید سر پام گفت برو نیم ساعت دیگه بیا من سزارین اورژانسی دارم گفتم باشه، رفتم نشستم ،نیم ساعت بعد رفتم  دستگاه و بست و رفت ۱۰ دقیقه بعد اومد گفت خانوم درد نداری گفتم نه گفت بچه داره به دنیا میاد چه جوری درد نداری ،باید معاینه بشی و سریع اتاق عمل، نزاشتم گفتم من اینجا نمیمونم، گفت رحمت داره پاره میشه نمیرسی به بیمارستان ،زنگ زدم دکتر گفت فقط بیا منم دارم میام، خلاصه اوج ترافیک ۸۰ دقیقه تا بیمارستان گاندی ،رسیدم و اونجا هم گفت این رو از رو نفس هات گرفته باید خودم بگیرم، مگه میشه سرپا باشی تو ،دستگاه و بست همون موقع دکتر هم اومد ،تا دستگاه و بست داد زد بدویید داره به دنیا میاد، در عرض ۵ دقیقه اصلا پرونده اینا تشکیل نداده اتاق عمل، بچه به دنیا اومد و خداروشکر دستگاه نرفت
مامان سامیار مامان سامیار ۹ ماهگی
مامان برسا👶 مامان برسا👶 ۷ ماهگی
پارت اول زایمانم.
خانما من وارد ماه نهم که شدم دیگه نه میتونستم بخوابم نه بشینم نه بلند شم یعنی وقتی میخوابیدم یا بلند میشدم یک ساعت طول میکشید بلند شم اونم با گریه وزاری بلند میشدم درد کشاله ران داشتم جوری که یه پله هم نمیتونستم برم وارد هفته ۳۹ که شدم دردام بدترشد درست ۳۹ یک روز بودم که انقباضاتم شروع شد روز اول که رفتم بیمارستان زنگ زدم دکتر خودم اومد معاینه کرد گفت دوسانت بازی برو خونه درداتو بکش بیا شبش دیگه من نتونستم بخوابم از درد دوباره رفتیم بیمارستان یه جراح بود معاینه کرد گفت این خانمو بستری کنین وضیتش برا زایمان خوبه زنگ زدن دکترم که خدا لعنتش‌کنه گفت نه این خانم هنوز دوسانته بزارین برین خونه دوروزم همینجوری درد کشیدم‌ اومدم خونه باخواهرشوهرم رفتیم کلی پیاده روی کردیم اسکات رفتیم اومدم خونه نشستم داخل اب شنبلیله صبح تقریبا ساعت ۵ بود نخوابیده بودم ازدرد که دیدم کیسه ابم پاره شد رفتیم بیمارستان ...بقیش پارت دوم
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۸ ماهگی
هرهفته میگفت هفته بعد بیا ببینم میتونم برات چیکار کنم یه جواب درست نمیداد اول گفت اگه بیمارستان مهم نیست واست ثامن سز میکنم منم گفتم من میخوام خودت عملم کنی فقط سزارین بشم بیمارستان مهم نیست گفت برو روز بعد بیا همچنان من میرفتم تا گفت بزار معاینه لگن انجام بدم به زور خودمو راضی کردم که انجام دادم گفت لگنت تنگه چون ارثی کسی نتونسته سمت مادریم وپدریم طبیعی باشه التماسش میکردم توکه میدونی من نمیتونم برام سزارینو بنویس گفت برو بهم زنگ بزن من زنگ بزنم زلیشگاه خبر میدم من باز بهش زنگ زدم گفت اشنا دارم خیالت راحت یهو به من گفت اماده شو برو زایشگاه معاینت کنن ببینن لگنت تنگه میزنن سزارین مامانم گفت نه میزنن کیسه اب رو پاره میکنن مجبوری طبیعی بیاری رفتم مطب گفتم نمیتونم گفت تنها راهش اینه رفتی من زنگ میزنم همون روز عملت میکنم من ساک بچرو بستم خودمو اماده کردم رفتم متاسفانه معاینه کردن وگفتن نه خیلی تنگ نیست دیگه بیمارستان دولتی میدونین فقط میخوان طبیعی بیاری
باز گفت روز بعد برو دوبار اسمت ثبت بشه من حلش میکنم دوز دوم که رفتم خدا ازش نگذره مامای بدجنس جوری معاینم کرد جیگرمو دراورد که از هرچی معاینه بود متنفر شدم از اخرم دکتر کلی باهاش حرف زد گفت نه بیاد کمیسیون پزشکی من با درد شدید رفتم خونه طوری که نمیتونستم راه برم از درد گریه میکردم ۳۹ هفته و ۳ روزم شده بود استرس داشتم بچه به دنیا نیاد