۱۷ پاسخ

اتفاقا به این دسته از آدمها که دور از جون خودشون و به نفهمی میزنن و ماشالا زیاد هم هستن باید رک بگید که لچه شون و کنترل کنن.... چه بی فرهنگی خدایی بعضیا.... ۱۱ ساله همچنین کوچیکم نیست که با تذکر دادن باید متوجه بشه.... حتما در اتاق خواب و ببندین و تذکر بدین ک جای بازی نیست....جای من خالی بود دیگه

بچه خواهرشوهرمن همینطوره پدرمادرش هم هیچی نمیگن بهش منم ازوقتی بچه دار شدم دخترمومیبردم خونش کلی ریختوپاش میکرد یک کلام حرف ب بچم نمیزدم میگفتم مثل خودشون .الان چهار ماهه فرارمیکنه از اینکه مابریم خونش منم برادخترش میادخونمون دروبازنمیکنم مثل خودش .

من بودم همچین نیشگون بچه میگرفتم قشنگ کبود شه معمولا خونه مون مهمون دعوت نمیکنم اگه هم نره غول بیاد در اتاقش و قفل میکنم حتی چند بار کفتن برا چی اسباب بازیارو نگه داشتی بزار بچع ها برن بازی کنن منم گفتم اونا برا شما نیس برا پسرمه اگه خراب بشه نوشو میخری بزاری سرجاش؟ حالا اسباب بازی ب جهنم برا بازیه ولی مگه کرگدنی تخت و کمد و بشکونی دختر ۱۱ ساله ای ک ندونه تخت بچه میشکنه یعنی مغز نداره البته اکثرا تو خونه خونواده هاشون یادشون میدن رفتیم از عمد خرابکاری کنید حال طرف گرفته شه تا کیف کنیم
من خودم تازه عروس بودم کا خاندان شوهرمو ناهار دعوت کرده بودم خونمون از کدبانویی و خانومیم ک‌همه تعریف میکردن جاریم جزغاله شد بدون اینکه از من اجازه بگیره رفت آشپزخونه قابلمه داغ استیل و گذاشت رو فرش فرشم از سه جهت سوختت
منم تا آخر مهمونی همونطوری ناراحت بودم ب هرکیم رسیدم گفتم اینکارو کرده مهمونی و برا خودشم زهر کردم معذرت خواهیم نکرد
یبارم تو یه مهمونی به فامیلای جاریم شوهرم گفت ک دخترتون فرشمون و سوزونده دیگه هم بعدش هروق میخواسن بیان خونمون با یه بهونه ای رد میکردم چند سری مادر شوهرم گفت برا چی دعوتشون نمیکنی میگفتم هروق فرشمو خریدن گذاشتن سرجاشون میان و میرن خونه من طویله نیست یه مشت گاو بیان بخورن ب رین برن

چقدر رو مخن این آدما اه اه چطور تحمل کردی یه چیزی میگفتی

دوستم میمود خونمون فقط برای خراب کاری منم لال بودم ک چیزی بگم
بع ک پسرم بدنیا آمد دختر هشت سالشو گفت بود فقط بزنش دیگ باهاش قطع رابطه کردم زنگ میزنع اصلأ جوابشو نمیدم
تا ب گوش رسید حامله ام اونم حامله شد
اون روز پیام داده بود ک بچه ام پسر خوندم جواب ندادم چون ارزش نداره

این اتفاق هم برای من افتاد

پسر جاری من ۸سالشه اصلا قابل کنترل نیس پدر ومادرش خیلی بهش تذکر میدن ولی کار خودشو میکنه.سوار تاب هایلین شد محافظ جلوی تاب شکست وقتی هایلین رو میزارم تو تاب میخواد بیفته باید نگهش دارم با دست...حالا هروقت میخواد بیاد همه وسایلی ک ممکنه خراب بشه جمع میکنم وکلا قایم میکنم .ب بقیه بچه هایی هم ک میان خونم همون اول جلو پدرومادرشون خیلی جدی اما با مهربونی میگم اینا تحمل وزن شمارو ندارن اصلا سوار نشید.دیگه حواس پدرومادرشونم جمع میشه خودمم شش دانگ حواسم ب وسایل هست تا میرن طرفشون تذکر میدم اما بالبخند ومهربون ک بهشون بر نخوره

از دختر منو پسر جاریم شکست دادم به ام دی اف کار درست کرد

واااا بچه اندازه خرس براچی اجازه دادی من بشم دراتاق بچمومیبندم اصلا براچی باید بچه مهمون بره تواتاق خابصابخونه
من بودم قشنگ میگفتم گلم مگه بچه ای که میری رو تختش بیاپایین میشکنه

این اتفاق ۶ سال پیش برای من افتاد سر بچه اولم تخت نو خریدم با کلی ذوق و شوق.بچه های بزرگ اومدن دیدنش.بچم هنو ده روزشم نشده بود.آورده بودمش بیرون شیرش بدم اونا پریده بودن توی تخت نرده هاشو کلا شکستن.کلا یه طرفش دیگه هرگز درست نشد و من خیلی داغون شدم تا الانه که الانه

وااای توی یه مهمونی دختر ده سالشون درب کمد بچه صاحبخونه رو شکست کلا از جا کنده شد افتاد همه یه چی میگفتن اما مادره اصلا انگار غریبه باشه یا ندیده یه کلمه حرف نزد یا دعواش نکرد هیچ‌ معذرت خواهی هم نکرد همه دهنشون وا مونده بود . نمیدونم اینجور آدما چه فکری میکنن پیش خودشون .

درکتتتت میکنم خعلی حرص دارع
چی‌ننه بابای بیشعوری

دیگه باهاشون کات کن حداقل 😡😡

هی دست رو دلم نزار خونه منم دو چرخه آیلین بچه جاریم با صندلیش شکسته اصلا هم به رو خودشون نیاوردن باید در اتاقشون رو قفل کرد

چه ادامای بیفکری

واقعا متاسفم براشون بچه هم میارن به دنیا

چ حیف

سوال های مرتبط

مامان حلیا مامان حلیا ۲ سالگی
خانما بیاین نظر بدین خیلی مسئله مهمیه
دیروز دخترم داشت تو خونه راه میرفت.رفت توی راهرو ب‌ توی اتاق خواب نگاه کرد و گفت آقا...منم نگاه کردم دیدم کسی نیست.گفتم ن کسی نیست
با دستش اشاره کرد و گفت آقا...گفتم بیا ب من نشونش بده
بردمش تو اتاق ب گوشه اتاق نگاه کرد و گفت آقا...گفتم باشه بیا بریم پیشش یکم نزدیک شد و دیگه جلوتر نرفت.انگاری واقعا کسی رو میدید ک‌ میترسید ازش یا خجالتش میشد,دیگه بغلش کرد گفتم آقا کو...دوباره با دست اشاره کرد ک اینجاست🤐
گفتم بچه است دیگه شاید ی چیز الکی میگه.با خودم گفتم اگه بگم آقا رفت دخترمم میگه آره...ی جورایی میخواستم بهش تلقین کنم
گفتم آقا رفت.رفت خونشون....دخترم گفت ن😶
انگار واقعا داشت ی چیزی میدید
دوباره پرسیدم گفت ن نرفته همون گوشه رو با دستش نشون میداد
دیگه صلوات و بسم الله فرستادم از اتاق اومدم بیرون.....ولی ذهنم مشغوله
اولین بار بود همچین اتفاقی میفتاد.تا حالا حرف الکی نزده دخترم
شما نظر بدین....یعنی چی بوده؟
مامان دونه انار بهشتی مامان دونه انار بهشتی ۲ سالگی
طبق تاپیک مامان ماهان جون؛ما هفته پیش دوشنبه رفتیم هیئت
بعد تقریبا خلوت بود اولاش بود
علی هم دوس داشت بازی کنه رفت اون سر مسجد یکم ستون نمیزاشت من علی رو ببینم دیدم یه دختربچه ی دیگه هم انگار از علی خوشش اومد رفت پیشش
بعد من ندیدم علی چیکار کرد اما اصولا علی محبتم میکنه مثلا بخواد بغل ‌کنه محکم بغل میکنه ندیدم زد یا بغل کرد اونم سه چهار سالش بود حتما،دوبار خیییلی محکم علی رو هل داد
من اروم اروم داشتم میرفتم علی رو بیارم چون واقعا بشدت معذب میشم بچم حتی اشتباهی محبت کنه محکم بگیره بچه ی دیگه رو یاهرچی...
علی هنوز یاد نگرفته فرز بودن و محکم وایسادنو وقتی هل میداد یبار خورد ب دیوار دوباره علی برگشت بازم محکم هلش داد خورد زمین
یعنی زمینم یطوری گوشه مانند داشت واقعا قلبم اومد دهنم
بعد مامان دختره نزدیکشون بود این اصلا انگار نه انگار درسته بچه باید یادبگیره از حقش دفاع کنه اما نه ب هرقیمتی
خدانکرده بچه من بدبخوره زمین میخوای بگی اول خودش کرد تو انقد بی وجدانی اخه...بخدا انقد ریلکس نشسته بود من دویدم یه مسیری رو گفتم عههه هلش نده دیگه باز میخواست هل بده
همون محکم دیودنم و ترسیدم انگار ک تو رحمم چاقو کردن ازون موقه افتادم خونریزی و متاسفانه تودلیم رفت☹حالا نمیدونم دلیلش اون بوده ک تودلیم رفت یانه ولی همونجا خیییلی بد درد و سوزش حس کردم....
اینجا گفتم ک یکم بیشتر حواسمون هم ب بچه خودمون هم ب سایر بچه هاباشه....
خدا همه ی بچه هارو از همه ی بلاهاحفظ کنه ان شاءالله 🤲💚