خلاصه مادرم و سامان رو صدا کردم گفتم بریم صبحانه کمی خوردم و راهی شدیم به سمت بیمارستان البرز کرج رفتم ویزیت شدم معاینه کرد گفت دوسانتی بستری میشی منم هی این میون انقباض داشتم کارارو انجام دادن ومن راهی اتاقی شدم که قرار بود اونجا به ده سانت برسم 🥶 رفتم تو اتاق توش سه تا تخت بود دونفر داشتن درد میکشیدن ناله میکردن رفتم دراز کشیدم اومدن ان اس تی رو وصل کردن یه سرم اوردن توش هم یه آمپول خالی کردن که فکر کنم آمپول فشار بود نمیدونم خیلی کم بود رفتن منم هی دردام شروع می‌شد تخت های بغلی هم هی دادو بیداد
من سعی میکردم با تکنیک های تنفسی دردام رو اداره کنم که موفق هم بودم
دزدکی میرفتم دستشویی با سرمم آب گرم میگرفتم رو دلم
هی میومدن انگشت میکردن معاینه میکردن میرفتن یکی از هم اتاقی ها راهی اتاق عمل شد سریع هم رفت صدای بچش اومد گفتم به به چه آسون
این میون من هم با دردام کلنجار میرفتم خیلیم گشنم بود فقط میتونستم ابمیوه و خرما بخورم ساعت ها میگذشت و بغلی منم بردن برای سز چون بچش افت کرده بود ضربانش
من موندم خودم هی میومدن آن اس تی میخواستن بگیرن منم هی میگفتم بابا بذارید من از تخت بیام پایین تحرک داشته باشم ورزش کنم اومدن دم دستگاه رو جدا کردن من شروع کردم انجام حرکات
پارت دو

۳ پاسخ

لایکم کن بیام بخونم

بیچاره اونی که درد طبیعی کشیداخرش رفت سزارین

عزیزم چهل هفته رفتی منم اگه تا چهل فته بچم به دنیامد برم بیمارستان لطفا جواب منو بده

سوال های مرتبط

مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
#تحربه زایمان من پارت ۳
چیزی نگذشت از دوازده دردام شروع شد دیگه نمیتونستم رو تخت باشم صدا میزدم که من درد دارم میشه بیام پایین که اومدن با دستگاه که بهم وصل بود رفتم پایین وایساده راحت تر بود ماما خوبی بالا سرم بود خدایی شیفت عوض شد و مامام هم تغییر کرد من کمکی بلوک زایمان بهم گفتماما همراه به درد نمیخوره هزینه الکیه ... اگه میخوای اپیدورال بزنی که بی خیال شو
منم ترجیح دادم نگیرم گفتم ولش😂
بهشون گفتم من توپ می‌خوام که یکم ورزش کنم منو منتقل کردن به اتاق ال دی ار و تنها شدم معاینه هم کردن دو سانت بودم دردام خیلی زیاد شده بود از نظر خودم
خلاصه غذا خوردم و یکم رو توپ ورزش کردم دیدم دردام خیلی داره زیاد میشه ترجیح دادم بگم همرام بیاد داخل یه ربع کنارم بود و بعد بیرونش کردن دوباره معاینه شدم سه سانت شده بودم خیلی دردم زیاد بود باز گفتم میشه شوهرم و بگین بیاد که راهش دادن اومد و بعدم دکترم اومد بهم سر بزنه بازم معاینه شدم سه سانت بودم دکترم یه ربع نشست رفت مطب گفت هست سانت شد به من خبر بدین بیام
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲😋
بعد رفتن من بلند شدم رفتم سرویس کارامو کردم اومدم بیرون صبحونه آوردن خوردم دیدم مامام اومد آمپول فشار زد ان اس تی گرفت رفت من ورزش کردم پیاده روی به مثانم خیلی فشار میومد زود زود جیشم میگرفت اون سرم رو هم ک با خودم همه جا میبردم یه پا برام شده بود دردسر بعدش مامای همراه گرفته بودم گفته بود ۳ ثانت شدی میام منم چون ۳ ثانت بودم زنگ زدم اومد با اون ورزش کردم هعی وسطا میومدن ان اس تی میگرفتن منم انقباض هام شروع شده بود هروقت انقباض داشتم نفس عمیق میکشیدم ورزش میکردم بهتر میشد اومدن پنیسلین زدن من خوابم میگرفت انقباض هام شروع شدنی ورزش نفس عمیق رفع شدنی میخوابیدم بعد ساعت ۱۲ نیم ۱ بود داشت بیشتر تر میشد من همچنان خوابم میگرفت اومدن معاینه کردن گفتن پنج سانت نیم ۶ ثانتی بعد منم دیگ ورزش اینا کردم رفتم زیر دوش آب گرم دیدم هم به مقعدم هم به سوراخ واژن هم جای جیش خیلی فشار میاد بعد رفتم تو توالت فرنگی زور دادم فکر کردم مدفوع یا ادراره ولی چیزی نبود بعد اومدم بیرون به مامای همراهم گفتم مامامو صدا زد اومد معاینه کرد گفت ۱۰ ثانتی فولی دیگ گفتن جوری ک تو دستشویی فرنگی میشینی بشین زور بده منم ۸ ۷ بار زور زدم گفتن بیا رو تخت رفتم رو تخت اونجا هم ۹ ۱۰ تا زور زدم دیگ نی نیم بدنیا اومد ۹ تا از داخل بخیه خوردم ۶ تا از بیرون و اینکه دخترمو قشنگمو گذاشتن رو سینم کل دردام یادم رفت😍
مامان ویهان مامان ویهان ۱۱ ماهگی
بردنم زایشگاه کابوس من از اونجا شروع شد من به شدت از طبیعی میترسیدم اونجا هم صدای جیغ و گریه های بقیه رو می‌شنیدم ترسم بیشتر شد
خلاصه توی زایشگاه دستگاه ان اس تی وصل کردن چندساعتی دراز کشیدم بعد بردنم سونوگرافی دوباره بردنم زایشگاه آمپول بتا برام زدن و انتقال دادن بخش
توی بخش هم تا صبح هی ازم ان اس تی گرفتن صبح دکتر اومد بالاسرم گفت توی ان اس تی هات انقباض دیده شده بعد معاینم کرد گفت دهانه رحمت هم یک سانت و نیم باز شده دوباره ساعت ده صبح فرستادنم زایشگاه رفتم زایشگاه خوابوندم روتخت دوباره دستگاه وصل کردن و بردنم سونوگرافی گفت کلیه سمت چپت عفونت کرده بزرگ شده برام آمپول و سرم زدن بدترین روزم اون روز زایشگاه بود دردام شروع شده بود تک و تنها بدون هیچ ارتباطی با همسرم و مادرم گوشیمو گرفته بودن هی میومدن معاینه میکردن میگفتن نیم سانت باز شدی نیم سانت نیم سانت باز میشدم روتخت بخاطر دستگاه نمیتونستم تکون بخورم خیلی وضعیت بدی بوددد تا دو شب دوباره آمپول بتا رو برام زدن ساعت چهار صبح ماما اومد دوباره معاینه کرد انقدر که معاینم کردن زخم شده بودم لک و ترشح های قهوه ای داشتم گفت دهانه رحمت استاپ کرده قفل شده باز نمیشه به زور شده بود ۳ سانت
مامان 🍬🌛مه یاس🪻🍬 مامان 🍬🌛مه یاس🪻🍬 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۲
خلاصه من با کلی ترس و استرس و اعصاب خوردی اون روز رفتم پیش دکتر، دکتری که امیشه میرفتم پیششون دکتر لیلا علی اکبر حسینی بودن.منوکا معاینا کرد در کمال ناباوری گفتش که دهانه رحم سه سانت رو به چهار سانت بازه و اصلا تو تمروز میزایی، برو بالا بستری شو.منم پرسیدم خانوم دکتر من آرکم تنگه میتونم زایمان کنم؟ گفت نه آرکت تنگ نیست خوبی، یه کم افاسمانت کمه، منم خوشحال و خندون اومدم بیرون به مامانمو شوهرم خبر دادم، شوهرمم باهاش صحبت کرد گفت که خیلی ترسیده خانومم، توروخدااگه نتونست یا هرچی نزارید خیلی ازیت بشه سزارینش کنید.خانوم دکتر هم گفت نگران نباش،خلاصه من تا شوهرم رفت کارای بستریمو انجام داد شروع کردم روی پله ها و راه رو ورزشامو انجام دادم.. بعد وارد بخش زایمان شدم.مامای بخش دوباره معاینه ام کرد‌.کارای بستری رو انجام دادن و ساعت ۱۲:۳۰ رفتم تو اتاق زایمان و شروع کردن به تزریق سنتو و تقریبا هر۱ ساعت میومدن میزدن تو سرم..من کلی کلاسای ورزش و قبل از زایمان رو رفته بودم.ولی متاسفانه چون سرم آمپول فشار مدام بهم وصل بود و هی کنده میشد نتونستم ورزش کنم، پس از ساعت ۱۲:۳۰ تا ساعت ۴ هیچ دردی نداشتم و رو تخت خوابیدم که انرژیمو برای زایمان ذخیره کنم... ساعت ۴ دوباره یه دز دیگه سنتو زدن و اومدن کیسه آبمو پاره کردن...و دردا و انقباضای من شروع شد... چیزی که خیلی ازیت میکرد وجود دستگاه ان اس تی بود که همش وصل بود تا دردام شروع بشه، چند بار بلند شدم با همون سرم هم رفتم دسشویی که با آب گرم دردام کم بشه ولی آب گرم هیچ تاثیری نداشت
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۴ ماهگی
#ادامه
شرح زایمان
ساعت چهار بود دکتر معاینه کرد چهارسانت بودم،
ساعت حدودا پنج پنج و ربع بود که دردام خیلی زیاد شده بود، حالت تهوع شدید داشتم، و از همه بدتر حس مدفوع داشتم که ماماها نمیذاشتن و هی معاینه میکردن و من میگفتم الان کم کم ۶سانت شدم اما همون چهارسانت بودم 😐
دردام به مرور خیلی شدید میشد به طوری که فقط میتونستم رو زمین چمباتمه بزنم و دادم رفته بود هوا، تا ساعت ۶:۳۰ تونستم تحمل کنم اما بعد اون تب و لرز بدی افتاد به جونم و فشارمم خیلی اومده بود پایین واقعا حس میکردم میخوام بیهوش شم، دیگه همسرم منو بااون وضعیت دید گفت اپیدورال بگیر 🤦🏻‍♀ درخواست دادیم و ساعت هفت و ده دقیقه اومدن که تزریق کنن ماما گفت بذار معاینه ت کنم ببینم پیشرفت کردی یا نه، که بازهم همون ۴سانت بودم
خلاصه ساعت هفت و ربع تزریق کردن و برام مثل معجزه بود دردام کلا از بین رفت ، همون موقع شیفت ماماها عوض شد و مامای جدید اومد بالاسرم
بهش گفتم میشه ورزش کنم گفت نه بذار یه ان اس تی بگیریم بعد، همون موقع هم معاینه کرد بازم ۴سانت بودم
ساعت پنج دقیقه به هشت بود ماما اومد که ان اس تی رو جدا کنه و من برم برای ورزش، معاینه کرد و خیلیییی عجیب گفت ۹ سانتی 😐 من گفتم داره شوخی میکنه دلداری بده و یکم خودش با دست اینور اونور کرد گفت ده سانت شدی فقط زور نزن تا دکتر بیاد و انقد تعجب کرده بود هول کرده بود 😐😂
همون موقع دردام داشت کم کم شروع میشد که دکتر اومد بالاسرم و گفت واقعا ده سانتی؟ و معاینه کرد و گفت سریع ببریدش اتاق زایمان، خلاصه قسمت نشد من ورزش کنم😂 منو بردن اتاق زایمان و با چهارتا زور درست حسابی دخترم ساعت ۲۰:۳۰ بدنیا اومد😍😍
مامان آرمان و جوجه😍 مامان آرمان و جوجه😍 ۵ ماهگی
تا دیدن سریع لباس اوردن و تنم کردن و با ویلچر بردنم سمتی دری که ازش صدای جیغ میومد 😂
اول که ضربان قلب میگرفتن ازم میگفتم اون دره چیه چرا جیغ میزنن ماماها میخندیدن میگفت بالاخره میری اونجا میفهمی در حال رفتن برگشتم به مامانم نگاه کردم بغض کرده بود بهم گفت نترسی هیچی نیست زود تموم میشه دقیقا عین این بچه هایی که میخان آمپول بزنن دلواپسم شده بود
خیلی هم که زود تموم شد و هیچی نبود😂
رفتم روی تخت یه کش دور کمرم وصل کردن تخت کناریم جییییغ میزد منم هول کرده نگاهش میکردم اومدن بردنش یه اتاقی که میزاییدن اونجا یک جیغاییی میزد بند دلم پاره شد دردام هر دقیقه شدیدتر میشد باز یک ماما اومد و باز معاینه گفت ۱ سانتی ده دقیقه بعدش ماماها عوض شدن باز مامای جدید اومد معاینه گفتم ده دقیقه پیش معاینه کردن گفت منکه نکردم اومد گفت دارم معاینه تحریکی میکنم دوسانت شدی خوشحال شدم که روند زایمان سریع تر میشه هیچی نمیگفتم ک رفت باز یه ربع بعدش یکی دیگه اومد 😱 باز معاینه و گفت ۱ سانتی حرصم گرفت قبلی الکی معاینه کرده بود تخت کناریم ۳۵هفته بود کیسه آبش پاره شده بود تخت اونورترم ۳۸هفته و کیسه آبش پاره 😂
هممون کیسه آبمون پاره شده بود ساعت ۳ بستری شده بودم گفتم درخواست ماما خصوصی دارم گفتن دردت شروع بشه زنگ میزنیم گفتم آمپول فشار گفت دردت شدید نیست 😒 زیرم کثیف بود نشسته بودم ماما گفت چرا دراز نمیکشی گفتم کثیفه چندشم میشه گفت خوب زودتر میگفتی تمیز میکردن خلاصه تمیز کردن و دراز کشیدم ساعت ۵ معاینه کردن گفتن ۴سانتی این بین واسم ساک هم آورده بودن توش کفش آب آبمیوه و خرما بود میگفتن بخورین منم وقتی درد دارم تهوع میگرفتم هی میخورم هی بالا می‌آوردم میگفتن باید بخوری
مامان 𝑨𝑹𝑨𝑫 مامان 𝑨𝑹𝑨𝑫 ۱۰ ماهگی
ادامه تاپیک زایمان

خلاصه رفتیم خونه خواهرشوهرم نشستیم شام خوردیم صحبت کردیم شوهرمم به شوخی هی چپ و راست میگه بهم الان دردت شروع میشه الان میزایی ببینن ساعت ۹ و نیم رفتم داخل اتاق که راحت استراحت کنم منم ننشستم شروع کردم ورزش کردن میگفتم هیچی نمیشه منم میرسمم به ۴۰ هفته
خلاصه نیم ساعتی ورزش کردم ساعت ۱۰ بود داشتم با مادرم صحبت میکردم که یهو یه آب گرمی ازم ریخت من فکرکردم اختیارمو از دست دادم و ...😂دیدم نهه ادامه داره پاهام داغ شد بدتر منم هول شدم حالااا
اتاق خواهرشوهرمم پرآب شد خودمو هی فشارمیدم آب نریزه بدترمیاد خواهرشوهرمو مادرشوهرمو صداکردم گفتم کیسه ابم ترکید حاضرشیم بریم بیمارستان طفلی مامانم گف دوش بگیر حالا وقت داری گفتم نهه بچه خفه میش آبش اومده😂فکرتباه و ...،رفتیم بیمارستان بستری شدم و رفتم داخل اتاق زایمان از ساعت ۱۰ تا ۱ اینا دردم معمولی بود ۱ تا ۲ و نیم هم دردپریودی کشیدم هی راه میرفتم تو اتاق کاراموزها میومدن شوخی میکردن باهام میگفتن انگار ن انگار قرارزایمان کنی روحیت خیلی خوبه واسه زایمان
ساع ۳ دیگ دردام شدید شد جوری که یادمه سرجو به میله های تخت میکوبیدم و میگفتم مامااان فقط همین حالا یه خانومی هم اتاق روبه رو داره زایمان میکنه همه ماماها رفتن بالاسرش کسی بالا سرم نیس منم فول شدم...
مامان هدیه الهی مامان هدیه الهی روزهای ابتدایی تولد
سلام بر همگی دوستان
منم زایمان کردم و بالاخره دخترگلیمو دیدم
هر چند سخت بود زایمان(چون هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین شدم) اما ارزششو داشت
چهارشنبه صبح رفتم بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی گزاشتن برام که دردام شروع بشه
ساعت ۱٠ صبح بود که دردام شروع شد ساعت 12 معاینه شدم گفتن 2 سانتی باز رفتن ساعت 2 اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت
باز رفتن 4 اومدن معاینه کردن بدون اینکه چیزی بگن زدن کیسه آبمو پاره کردن بعدش درد برام غیر قابل تحمل شد گفتم من فقط باید برم سرویس بعد که رفتم دیدم کلی خون داره ازم میره اومدم بیرون دیدم ماما با سوند وایستاده منتظر من گفتم چی شده گفتن بچه مدفوع کرده باید هرچه سریع تر سزارین بشی گفتم مگه چند سانت باز بودم گفتن 4 سانت خلاصه منو بردن اتاق عمل حالا منم با کلی درد فقط تنها کسی که اسمش رو زبونم بود خدا بود و مامانم

ساعت 4 و نیم بود دکه رفتم اتاق عمل به محض اینکه دکترمو دیدم ترسم ریخت چون واقعا دکتر خوب و فوق العاده ای هستم خانم دکتر مریم زارع مودی و ساعت 5 بود که با دخترم از اتاق عمل بیرون اومدیم