خیییییلی حالم بهم ریخته هست عصری با ذوق شوق رفتیم کیک سفارش دادیم برای آخر هفته ک تولد بچه هاست بعد اومدم‌یه مغازه دیگه یهو یه بچه شیطون هی میزد تو شیشه مغازه پشتش به من بود یه لحظه چشمم خورد بهش دیدم موهاش پسرونه هست و بالای سرش اندازه گردی یه لیوان مو نداشت یا ریخته بوداول فکر کردم فقط یه ریزش مو ساده هست بعد برگشت طرف من فکر کرد من مامانشم یه دستش زد بهم نگاهش کردم حفره های بینی رو نداشت نمیدونم چجور بگم بینی داشت ولی سوراخ هاش خیلی بزرگ بود و اصلا یه جور خاصی بود بعد مامان و باباش گرفتن بردنش سمت خودشون هی جیغ میزد صداهای عجیب و غریب درمی‌آورد یهو گذاشت رفت یه ۱۰ متری دورتر از من زبونش درآوردزبونشم یه نوک تیز داشت و خییییلی دراز بود خیلی ترسیدم اون لحظه دستام داشت می‌لرزید همون موقع شوهرمم رفت بعد مامانش رفت بغلش کرد هی باهاش حرف می‌زد میگفت دختر خانمم بعد فهمیدم دختره الهی طفل معصوم از فکرش بیرون نمیام خوشحالیم پر کشید. بخدا دنیا دنیا پول و دارایی داشته باشه ارزش ثانیه ای مریضی بچه رو نداره اصلا اولین بار بود همچین چیزی میدیدم قبلا بچه های سرطانی یا شکاف کام دیده بودم اینجور نبودن یه جور عجیب ترسناکی بود دلمم براش تیکه تیکه شد از فکرش بیرون نمیام هرچی هم سرچ میکنم چیزی پیدا نمیکنم هم جسمی بود هم روحی یه حالت عصبی پرخاشگری داشت دوست دارم بفهمم مریضیش چی بود فقط دلم میخاد یکی بهم بگه ک درمان داره و خوب میشه 😔😔😔کسی نمیدونه چش بود ؟؟

۱۰ پاسخ

یا حسین😓😓😓

تاپیکتو خوندم همینجور دارم اشک میریزم ، چه زجری میکشن پدرو مادرش 😢😢😫😫
خدایا هزاران بار شکرت بابت همه چی بخصوص نعمت سلامتیمون🤲

وای خدا صبر بده به پدرمادرش و سلامتی به اون بچه
سلامتی مهم ترین چیزه

منم چندروز پیش توی بازار دست پسرمو گرفته بودم راه می‌رفتیم ی پسر بچه دیگ یهو گلوی پسرمو چسبید من سریع کشیدمش بغلم خیلی ترسیدم مامان باباشم کنارش بودن ولی این خیلی واکنشش سریع بود
ب خاطر سلامتی بچه ها و خودمون هرچی خدارو شکر کنیم کمه

یا علی اصغر 😥😥😥

فقط سلامتی خدا بهم همه و خانواده ام بده بعد به من بده

اخی الهی خیلی ناراحت شدم
واقغا سلامتی بزرگترین نعمته

وای حالتو میفهمم منم همینجوری ام ذهنم درگیر میشه به شدت

الهی😢🥹خدا کنه هیچ بچه ای هیچ کجای دنیا مریض نباشه

ففط سلامتی از خدا میخوام😑
سلامتی بهترین چیزه

سوال های مرتبط

مامان پسر عزیز مامان مامان پسر عزیز مامان ۱ سالگی
سلام بچه ها خوبین؟
امروز تو مترو یه بچه ۵ ۶ ماهه دیدم که تو بغل مامانش بود.حدس میزنم حداقل ۱۲ ۱۳ کیلو وزن داشت. ماشاالله گوشت بود که از دست و پا و لپاش ریخته بود پایین. مامانش مدام براش ذوق می‌کرد و همه خانومایی اون اطراف بودن داشتن ماشاالله ماشاالله میگفتن و قربون صدقش میرفتن. من خودم که عاشقش شده بودم. از دور دیده بودمش و با ذوق اومدم نزدیکش. همینطور که آب از لب و دهن خانوما از دیدن این پسر بچه ناناز می‌ریخت یهو قطار ترمز کرد و سر بچه خورد به شیشه کنار مامانش. مامانش رو اولین صندلی نشسته بود. وای نگم براتون که بچه اینقدر بامزه گریه‌اش گرفت و بانمکتر شد که خدا بدونه یعنی میخواستی گوشتای دست و پاشو لیس بزنی از خوشمزگی.
ماشاالله مچ پاش اندازه مچ پای یه آدم بزرگ بود. گوشتای مچ دستش ریخته بود رو انگشتاش. اونوقت صورت و لوپ بامزه تر.
مامانه طفلک سینه رو درآورد و شیرش داد بچه هم با مزه شروع کرد به میک زدن الکی که یادش بره سرش خورده به شیشه😅😅😅
تو همون حین کاشف به عمل اومد که بچه کاملا از شیر مادرش تغذیه شده و لب به شیر خشک نزده. خانومایی با تعجب میگفتن ما فکر کردیم شیرخشکیه اینقدر پوف پوفیه😶
دیگه یه پسر سفره فروش هم اومد یه نیشگون از لوپ این طفل معصوم گرفت😮‍💨
بنده خدا مامانه اینقدر ذوق بچه رو داشت و مردم گرفته بودنش به حرف ایستگاهی که می‌خواست پیاده بشه رد گرد🤣🤣🤣
دیگه بچه به بغل بدو بدو پیاده شد.
چون خیلی ذوق کردم براش گفتم شما هم ذوق کنین.
وای هنوزم چشمام قلبی میشه یادش میفتم.😍
چرا اینقدر بچه های تپل نمک دارن آخه🥰🥰
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۷ ماهگی