تجربه زایمان پارت هشتم
وقتی به هوش اومدم تو ریکاوری بودم.همین که چشمام باز شد پرستارو صدا زدم.تا اومد گفتم بچم چطوره؟گفت خوبه خداروشکر وقتی به دنیا اومد گریه کرد.همین یعنی حالش خوبه.اینو که گفت دوباره چشمام رفت.دردم زیاد بود ولی انقدر فکرم پیش بچم بود که هیچی متوجه نبودم.گفتم میشه بهم پمپ درد بزنید؟گفتن الان میگیم همسرت بگیره بیاره.خلاصه پمپ درد و زدن و منو بردن تو اتاق.وارد اتاق شدم دیدم همسرم اتاق وی ای پی گرفته پر از بادکنک.ولی بچه‌ایی در کار نیس.بچه کجاست؟تو ان ای سیو بستریه😭😭😭😭دلم شکست.شروع کردم به گریه کردن.انقدر بهم شک وارد شده بود که بیدار میشدم گریه میکردم دوباره از هوش میرفتم.رسیدگی پرستارا اونجا بی نظیر بود.از طرفی هی به من میگفتن درد نداری؟داشتم ولی مهم نبود برام.تا اینکه صبح شد و دکترم اومد بالاسرم.گفت شهرزاد فقط یه کلمه بهت بگم که خدا بهت رحم کرد.یه قطره آب دور بچه‌ت نبود وقتی به دنیا اومد.کیسه آب خشک خشک بود.ولی بهت قول میدم بچه‌ت زود خوب میشه میبریش از اینجا.گفتم خانم دکتر چرا اینجوری شد؟گفت واقعا منم تو شکم.ولی هییییییچ دلیلی بجز هوا نمیتونم براش پیدا کنم چون تو همه چیزت عالی و نرمال بود.خلاصه گفتم میخوام برم بچمو ببینم.منو بردن ان ای سیو الهی بمیرم یه کلاه سرش بود و رو صورتش اکسیژن.دکتر نوزادان گفت یه هفته خیلی بحرانی خواهد داشت فقط دعا کنید واسش.
اینم از تجربه زایمان من.اگر دوست دارید تجربه ۳ هفته بستری ان ای سیو رو هم واستو بنویسم.الانم بچم خونست خداروشکر ولی باتوجه به اینکه ۱ کیلو و نیم به دنیا اومد خیلی نگهداری ازش سخت و پر از چالشه.فقط نیاز دارم به دعاهاتون.من سختی‌های زیادی کشیدم تو این یکماه و به اندازه ۱۰ سال پیر شدم.

۱۱ پاسخ

ایشالا ب حق علی خدا کمکت کنه وبچت وبرات نگه داره نترس میگذره

عزیزم من همشو خوندم واقعا شرایط سختی بوده ایشالله به حق ۶ماهه امام حسین خدا بچتو برات نگهداره عزیزم

عزیز من همشو خوندم واقعا پر از استرس بودع برات .انشالله زود بزرگ میشه دامادیشو میبینی

الهی بمیرم برات چقدر سختی کشیدی....🥺🥺🥺🥺😭😭😭😭

وای عزیزم با نوشته هات گریه کردم و از خدا برات صبوری و خوشی و قدرت بدنی و نی نی سالم خواستم انشالله همیشه سلامت باشی

عزیزم داستان زایمانت رو خوندم. خدا خیر به خانم‌دکتر لباف بده و به طول عمر و سلامتیشون اضافه کنه. واقعا دکتر کار بلدی هستن.

باز خدارو شکر که پسرت رو صحیح و سالم مرخص کردن آوردی خونه.من برعکس تو،آب کیسم زیاده شده 30سانت.عزیز خرج سه هفته تو شیشه بودن بچت چقدر شد??

واقعا درکت میکنم خواهر منم کمتر از تو نکشیدم
الان خداروشکر هم خودت هم گل پسرت خوبین

عزیزم با تک تک کلمات اشک ریختم بمیرم برات چی کشیدی،😢
من دیشب فقط خواب دیدم بچم ...
همسرم متوجه شده بود بغلم کرده بود هی صدام میکرد ولی یه جوری شوک گرفته بودم بیدار بودم ولی اینقدر حالم بد بود نمی‌تونستم خودمو کنترل کنم شانس آوردم قلبم واینستاد،

وای عزیزم درکت میکنم منم بعد از سزارین بچمو بردن بیرون لباس تنش کنن و دیگه نیاوردن بستری شده بود 😭
خیلی روزای سختی بود

امیدوارم این سختی ها تموم بشه و دامادی پسرتو ببینی

سوال های مرتبط

مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان حلما و هلنا مامان حلما و هلنا ۱ ماهگی
داستان زایمان من 1
یک هفته ای بود صورت قرمزشده بود کمر درد داشتم شکم سفت میشد و همون چند ثانیه نفسم بالا نمی اومد برای دکترم نوبت گرفت روز چهارشنبه اماده شدم برم که منشی زنگ زد فردا بیاین امروز خانم دکتر نیست پنج شنبه شد و رفتم تو راه گفتم اول برم زایشگاه ان اس تی بردارم بعد برم پیش دکتر چون خودش آزاد میگرفت رفتم ان اس تی برداشتم ولی انقباض و درد نداشتم تازه امروز شده بودم 36هفته رفتم پیش دکترم اونم ان اس تی برداشت ولی چیزی نبود گفت شکمم وقتی سفت شد بهم بگی اونجوری که شدم بهش گفتم گفت انقباضه برو بستری شو 24ساعت اگه با دارو خوب نشدی سزارینت کنم من رفتم زایشگاه و شوهرمو فرستادم شهرمون بره دنبال مامانم تو زایشگاه ماما گفت بیا دوباره ان اس تی بگیر دید چیزی نشون نمیده باهام دعوا کرد که چرا میخوای بستری بشی مگه بچه رو توی 36به دنیا میارن منم گفتم خانم دکتر گفته رفت زنگ زد دکترم دکترم گفت 3ساعت زایشگاه باشه بعد ببرین بخش من رو بردن تو یک اتاق ازمایش گرفتن امپول ریه زدن و ان اس تی رو دوباره وصل کردن یهو دیدم من که دردم گرفته شکمم یک دردی میگرفت و ول میکرد ماما اومد برگه رو دید گفت اوه چ انقباضی داری تو بیست دقیقه 3تاانقباض رفت زنگ زد به دکترم یهو دیدم اومدن با سوند که سریع باید بری اتاق عمل سزارین اورژانسی شوهرمم و مامانم هنوز نرسیده بودن و من غصه لباس برای بچم میخوردم خلاصه که سریع رفتم اتاق عمل بااین اینکه از بی حسی میترسیدم منو بی حس کردن و دخترم به دنیا اومد دکترم گفت چون سابقه پارگی رحم داشتی با این انقباضه ممکن بوده رحمت پاره بشه و جون خودتو دخترت به خطر بیفته و اینحوری شد که دخترم 17روز زودتر به دنیا اومد
مامان سامیار 💙 مامان سامیار 💙 ۸ ماهگی
مامان فندق🎀👧🏻💞 مامان فندق🎀👧🏻💞 ۲ ماهگی
بعد عمل دکتر بهم گف جفتت ازت جدا شده بود ضربان قلب بچت اومده بود پایین منم دکترم شعاری بود بدبختی شعاری هم رفته بود مسافرت منو جواهری عمل کرد و کاش از اول همون‌جواهری رو انتخاب میکردم سهل انکاری های شعاری منو به این روز انداخت خلاصه
یهو صدای گریه بچه اومد گفتم خانم دکتر صدای چیه؟؟؟گف بچته وااای من زدم زیر گریه اوردن یه لحظه بچمو نشون دادن بردنش دلم ریش ریش شد چون خیلی تصور کرده بودم اون لحظه رو که بچمو میزارن رو سینم ولی نشد منو بردن ریکاوری لرز خیلی عجیبی داشتم که طبیعیه اصلا نترسید بخاطر بی حسی لرز میگیرید که بعد یساعت خوب میشه من شبو بزور صبح کردم صبح که میخواستم پاشم برا اولین بار راه برم بهم گفتن اگه زود را میوفتی نمیزاریم بچتو ببینی چون باید تنها بری مسیر آن ای سیورو منم به شوق بچم بزووور با گریه پاشدم راه رفتم بار دوم تنها پاشدم که بزارن برم بچمو قشنگ ببینم 😭خلاصه رفتم ان ای سیو بچمو که دیدم زیر دستگاه انقد گریه کردم داشتم از حال میرفتم منو که اون شب مرخص کردن من نرفتم رفتم ان ای سیو موندم پیش بچم تکو تنها با بخیه و درد سیاتیک🥲چهارچوب من نخوابیدم بالاسر بچم نشستم نگاش کردم گریه کردم دعا کردم شیرشم دادم🥺بعد چهارروز بچمم برداشتم اومدم خونه ❤️این بود تجربه سزارین اورژانسی من که الان بدجور افسردگی گرفتم بخاطر شوکی که بهم اومده سزارین خیلی خوبه مطمئنم شما خیلی راضی میشید از تجربه زایمانتون انشالله هیچکدومتون مثل من اورژانسی سز نشید و تجربه قشنگی براتون بشه❤️❤️
مامان Hanis👼🏻🍭🍼 مامان Hanis👼🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
ادامه تجربه زایمانم🥰
نیم ساعت تو ریکاوری بودم‌که لرز خیلی شدیدی داشتم و گفتن طبیعیه بخاطر بیحسیه که زدن بهت
بعد اومدن منو بردن و گفتن باید بری تو بخش دم در اتاق عمل یه خانومی بود محکم شکممو ماساژ داد یکم درد داشت ولی نه اونقدری که ازش غول ساخته بودن ،درو باز کردن و شوهرمو دیدم انگار یه جون به جونام اضافه شد🥺
اومد پیشونیمو بوسید و از رو تخت جابجام کردن و بردنم تو بخش
گفتن باید بچه رو شیر بدی ولی من چون سینه ام پهن بود بچم سینه نگرفت و بهش شیر خشک دادیم
کم کم دردام شروع شد و پرستارا برام شیاف میذاشتن کمتر میشد ولی قابل تحمل بود
گفتن تا ۸ ساعت نباید هیچی بخوری و من حدودا ساعتای ۱۰ بود بهم اجازه دادن چای و خرما بخورم،بعد اومدن سوند رو درآوردن که اصلا درد نداشت و گفتن ساعت ۱ باید خودت پاشی راه بری
ساعت ۱ شد و من دستشویی داشتم با کمک مادرم و پرستار بلند شدم از تخت درد که‌داشت خیلی همینکه پاشدم سرپا خون زد بیرون که زد رو دمپاییم ریخت تو اتاق و سرم گیج میرفت حالم میخواست بد شه خونریزی شدید داشتم و پرستار گفت اگه اینجوری باشی مرخصت نمیکنیم زنگ زدن به دکترم و دکترم گفت آمپول بزنید براش تا خونریزیش کمتر بشه و واقعا کمتر هم شد
و فرداش صبح ساعت ۱۰ مرخصم کردن و گفتن تو خونه هر ۶ ساعت شیاف بزار تا دردت کمتر بشه و واقعا جواب بود🥰
اینم از تجربه من شاید به درد کسی بخوره❤🌹
مامان سام مامان سام ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین#۳
تا اینکه بهو حس کردم یه چیزی از زیر قفسه سینه ام کشیده سد بیرون و بهو احساس خالی بودن کردم. همون لحظه صدای گریه پسرم رو شنیدم و بغضم ترکید گفتم خانم دکتر پسرم خوبه؟ خانم دکتر هم گفت بله عزیزم خوبه خوبه. گفتم می خوام ببینمش که پرستار گفت الان بذار تمییزش کنیم . من فقط گریه می کردم تا پسرمو آوردنو گذاشتن کنار صورتم. چه لحظه ای بود خدایا…بعدش بچه رو بردن و من هم به به خواب آروم رفتم که خوابم دیدم ولی یادم نیست چی بود. بعد صدای دکتر رو شنیدم که اسمم رو گفت و گفت که کارش تموم شد. من یه حال منگ داشتم وحرفام خیلی با فکر نبود و کلی از دکتر تشکر کردم. رفتیم ریکاوری و از همون ریکاوری برام پمپ درد گذاشت . شکمم رو هم تو ریکاوری فشار دادن که دردی ندلشتم چون بی حس بودم. اما لرزش ریکاوری بد بود همش دندونام به هم می خورد و نمی تونستم لرزشش رو کنترل کنم. یه نیم ساعتی فکر کنم تو ریکاوری بودم. پرستار پیشم بود و من همچنان گریه می کردم. از خوشحالی. ازم خواست برای خواهرش که بچه دار نمیشه دعا کنم و من هم از ته دل براش دعا کردم. بعدش رفتیم بخش و همه عزیزانم کنارم بودن مخصوصا عزیزدلم پسر قشنگم
مامان mahlin مامان mahlin ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت دوم
کم کم دردام داشت شروع میشد ساعت ۴ دکترم اومد باز معاینه شدم و ۴ سانت بودم دردم داشتم از اون به بعد دردام هی بیشتر شد ولی دهانه رحمم باز نمیشد دیگه شب حدود ۸ اصلا نمیتونستم تحمل کنم درد داشتم ولی پیشرفتی اتفاق نمیوفتاد گفتم زنگ دکترم بزنن و بگه اپیدورال میخام.
دکتر خودم و دکتر بیهوشی اومدن و نزدیکای ۱۰ اپیدورال شدم اونموقع دردام کمتر شد بعد نیم ساعت که یکم حالم بهتر شده بود یهو از ۴ سانت شدم ۶ سانت و اوضاع خوب شد.
بهم پوزیشن دادن که سر بچه بیاد پایین و بره تو کانال زایمان سری آخر که معاینه شدم یهو ماما گفت فوله و موهای بچه رو میبینم.
اونموقع دردا خیلی زیاد شده بود و همش حس فشار داشتم😩
دکترم خیلی مهربون بود و کنار تختم نشسته بود بهم آب و خرما میداد که حالم بد نشه اونجا فهمیدم واقعا دکتر خوبی انتخاب کردم.
دیگه رفتیم اتاق زایمان و اونجا حدود ۱۰ دقیقه شد دخترم به دنیا اومد وقتی گذاشتنش روی دلم بهترین حس دنیا بود.
جمعه ۲۵ خرداد ساعت ۱ و ۱۰ دقیقه نیمه شب ماهلین به دنیا اومد.😍
دکترم عاقلی نژاد بود و مجیبیان زایمان کردم.
مامان نیلا 🍓🍬 مامان نیلا 🍓🍬 ۶ ماهگی