در آخر تو 39هفتگی دکترم که چند روز پشت هم معاینه کرده بود گفت جمعه که میشد پنج روز پیش بیا زایشگاه بگو حالم بده و بزارن معاینه ت کنن اگه شده باشی دوسانت بستریت میکنم و همون روز هم زایمان حالا من از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم .جمعه واقعا مقداری انقباض داشتم که خب طبیعی و ماه درد بود .رفتم زایشگاه و چشمتون روز بد نبینه شاید تنها کسی که اونجا منو معاینه نکرد فقط مستخدم اونجا بود .بالا ده .پونزده نفر از ماما بگیر تا کارآموز .ولی من دیگه تصمیم گرفته بودم همون روز بزام .موقع معاینه فقط جیغ میزدم و گربه یهو افتادم رو خون ریزی .دکترمم اومد و معاینه کرد و حین اون پونصدبار معاینه کیسه ابم ترکید و پیش خودم گفتم آخه جون دیگه راه برگشت به خونه نیست همین امروز تمومه .حالا حین اینکارا یه سره دستگاه nstبهم وصل بود برای ضربان قلب جنین .دردام شروع شد از ساعت 1ظهر تا 7غروب درد طبیعی کشیدم شده بودم پنج سانت .ولی از شانس بدم .من که اینقد مثل سگ از سزارین میترسیدم (واقعا میگن از هرچی بترسی سرت میاد)یهو ضربان قلب بچه م اومد پایین دکترم سریع گفتن سزارین اورژانسی باید بشی و خیلی خط رناکه همه چی تو نیم ساعت تغییر پیدا کرد .هفت رفتم اتاق عمل و هفت و نیم به دنیا اومد .منی که اینقد درد طبیعی کشیدم حالا سزارین شدم .دکترم می‌گفت شانس آوردی بند ناف دو دور دور گردن بچه چرخیده بود و همچنین دور دستاش قطعا اگه طبیعی بود خفه میشد .‌اینجور شد که من در ۳۹هفتگی ساعت هفت و نیم جمعه ۱۴۰۳/۶/۹ زاییدم و با هر بدبختی بود این دوران رو‌گذروندم و دخترم رو بغل کردم .انشالله که همتون صحیح و سالم زایمان کنید .

۵ پاسخ

وای خدا اخه چرا این همه معاینه تو روحشون رحم ک ندارن فقط میخوان خودشونو استاد کنن لعنتیا
باز خدارو هزار مرتبه شکر ک دخملی رو صحیح و سالم بغل گرفتی تبریک میگم عزیزم انشاالله قدم پر برکتی واستون داشته باشه چشم و دلتون روشن گلم

تجربه زایمان برای همه یه چالش بزرگه مهم اینه همه چی بخیر بگذره و مادر و بچه سالم بمونن

چرا پس انقد معاینه کردن داغون شدی ک😪😪😪😪😪خاک تو سرشون کثیف های عوضی از هر چی ماما و پرستار متنفرم
من اجازه ندادم تو کل بارداریم کسی لمس کنه منو ۳ تا دکتر عوض کردم تا کسی باشه سزارین کنه ببین فقط بحث پول نیست طبیعی هم روال داره دیگه چرا باید دست ۲۰ نفر بره تو واژن آدم مگا دیگه اون واژن رو لازم نداره طرف ای خدااااااااااا من چرا انقد حالم بد میشه میبینم یکی اینجوری عذاب کشیده.

ان شاءالله به سلامتی و دل خوشی
برآب منم دعا کن دوسانت بازدم درد ندارم شنبه دیگه باید بستری بشم

بسلامتی و خوش یمنی باشه قدم کوچولوت.
منم میترسم از معاینه برا همین اصلا نمیرم دکتر بس که اینجور چیزا رو شنیدم.

سوال های مرتبط

مامان حنانه مامان حنانه ۷ ماهگی
سلام منم خدا رو شکر دیروز زایمان کردم اومدم تجربه زایمانم رو بگم من توی ۴۰ هفته و ۳ روز زایمان کردم و اینکه هر کاری میکردم که زایمان کنم نمی‌شد همون روز واسه ان اس تی رفتم بیمارستان بهشون گفتم که بستریم کنن اما گفتن که ۴ روز دیگه وقت داری برو واسه ۴ روز دیگه معاینه که شدم ۲ نیم باز بودم اما دوست نداشتم معاینه بشم ی ماما اومد گفت ی معاینه معمولی هست اما انگار دروغ گفت معاینه تحریکی انجام داد و از همون لحظه دردم شروع شد اما خیلی کم و قابل تشخیص نبود بعد کم کم بیشتر میشد تا رسید ب ساعت ۲ نیم شب که دردام شدید شد هر سه دقیقه یکبار می‌گرفت کم کم زمانش کم میشد البته بگم همون شب رابطه هم داشتم وقتی که هر ۳ دقیقه یکبار شد رفتم بیمارستان معاینه شدم گفتن همون دو سانتی برو خونه رفتم خونه تا دردم شد هر ۱۰ سانیه یک بار بعد رفتم بیمارستان دم در زایشگاه نشستم نتونستم سر پا وایسم ماما ها میگفتن این از دروغ می‌کنه تا بستریش کنیم ببریدش خونه بعد ی ماما دیگه گفت بزار هی معاینه اش کنیم شاید راست بگه اومد معاینه کرد گفت وای این کله بچه س ببریدش اتاق زایمان بعد خود ب خود کیسه ابم پاره شد بعد از ۵ دقیقه دخترم ب دنیا اومد که بهترین حس دنیا رو داشتم بعد از تولدش انگار از جهنم وارد بهشت شدم کل دردی که کشیدم ۲ ساعت بود موقع زور زدن زیاد درد نداشتم واقعا قابل تحمل بود زور زدن ولی قبل از اینکه کیسه ابم پاره شه دردش سخت بود ولی باز خیلی زود تموم شد بعد از اون واقعا انگار اصلا زایمان نکردم اما بخیه ها هم اذیت میکردن اما با شیاف اوکی بود خلاصه طبیعی واقعا زایمان خوبیه ببخشید اگه طولانی شد
مامان آروین و آرتین مامان آروین و آرتین ۳ سالگی
تجربه زایمان طبیعی در 39هفته
اول اینکه ماما خصوصی گرفته بودم. تحت نظرش بودم ورزش قرص و معاینه همه چیز خدا رو شکر ب خوبی بود قبل 39هفته دو بار معاینه شده بودم و یکبار ی سانت بودم و بار و دوم دو سانت
2مهر که رفتم برای معاینه سوم همون روز نیم ساعت پیاده روی کرده بودم رسیدم خونه حالت تهوع داشتم ناهار نذاشتم دراز کشیدم خوابیدم همسرم ک اومدم گفتم اصلا صداتون در نیاد حالم بده فقط میخام بخوابم خوابیدم و8شب رفتم دکتر برای معاینه معاینه کرد و گفت همون دو سانته اگه بخایی 4شنبه با آمپول فشاربستری کنم
بعدش منم قبول کردم برگشتیم خونه ساعت 1شب رفتم دستشویی و لخته خون ازم اومد رفتم بیمارستان و دکترم اومد و بستری شدم تا9صبح دردهای ریز خودم بود بعدش دکتر گفت صلاح میدونید سرم فشار بزنم و کیسه آبتو پاره کنم زد و پاره کرد😀خورده خورده دردهام زیاد شد و بعد با 6شکم درد زیاد زایمان کردم خیلی از زایمان اولم راحتر بود خیلی خدا رو شکر میکنم ک مامابود و خیلی کمک کرد نیم ساعت آخر فقط درد کشیدم تجربه زایمان خوبی بود کاش برای اولین هم جور میشد ماما میومد بالا سرم
والبته مامانم تا آخر پیشم بود و فقط20دیقه رفت بیرون ک کارهای عمل تموم شه و بعد اومد
انشالله قسمت همه زایمان راحت و خوب
مامان فرهان مامان فرهان روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من بعد یک هفته تازه وقت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم،من روز ۴ شنبه ۹ آبان ساعت ۶ صبح بدون درد و ۴۰ هفته کامل رفتم بیمارستان موسی بن جعفر برای بستری،تا کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم ساعت تقریبا ۸ بود که زایشگاه بستری شدم ماما معاینه کرد و زنگ زد به دکترم شرح حال داد ازش پرسیدم وضعیتم چجوریه که گفت باز نیستی بهم قرص زیر زبونی داد ولی دردام شروع نشد هر نیم ساعت یبار هم معاینه می‌کرد که ببینه فرقی کردم یا نه آخرش تو نوار قلب بچم ی مشکلی پیش اومد که زنگ زد به دکترم اونم انگار گفته بود کیسه ابشو پاره کن ببین بچه مدفوع کرده یا نه این بخشش واقعا وحشتناک بود خیلی درد کشیدم تا پاره شد جیغ میزدم و گریه میکردم کیسه آبم که پاره شد آب سبز ازم اومد ماما گفت بچه مدفوع کرده آماده کنین برای سزارین اورژانسی سریع زنگ زد به دکترم گفت و دکتر گفت تا ۱ ساعت دیگه خودمو میرسونم تو این فاصله کیسه آبم پاره شده بود انقباضات شروع شده بود همینجوری درد کشیدم تا دکتر رسیدم و رفتم عمل و با بیهوشی سز شدم🙃🙂
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۴ ماهگی
#ادامه
شرح زایمان
ساعت چهار بود دکتر معاینه کرد چهارسانت بودم،
ساعت حدودا پنج پنج و ربع بود که دردام خیلی زیاد شده بود، حالت تهوع شدید داشتم، و از همه بدتر حس مدفوع داشتم که ماماها نمیذاشتن و هی معاینه میکردن و من میگفتم الان کم کم ۶سانت شدم اما همون چهارسانت بودم 😐
دردام به مرور خیلی شدید میشد به طوری که فقط میتونستم رو زمین چمباتمه بزنم و دادم رفته بود هوا، تا ساعت ۶:۳۰ تونستم تحمل کنم اما بعد اون تب و لرز بدی افتاد به جونم و فشارمم خیلی اومده بود پایین واقعا حس میکردم میخوام بیهوش شم، دیگه همسرم منو بااون وضعیت دید گفت اپیدورال بگیر 🤦🏻‍♀ درخواست دادیم و ساعت هفت و ده دقیقه اومدن که تزریق کنن ماما گفت بذار معاینه ت کنم ببینم پیشرفت کردی یا نه، که بازهم همون ۴سانت بودم
خلاصه ساعت هفت و ربع تزریق کردن و برام مثل معجزه بود دردام کلا از بین رفت ، همون موقع شیفت ماماها عوض شد و مامای جدید اومد بالاسرم
بهش گفتم میشه ورزش کنم گفت نه بذار یه ان اس تی بگیریم بعد، همون موقع هم معاینه کرد بازم ۴سانت بودم
ساعت پنج دقیقه به هشت بود ماما اومد که ان اس تی رو جدا کنه و من برم برای ورزش، معاینه کرد و خیلیییی عجیب گفت ۹ سانتی 😐 من گفتم داره شوخی میکنه دلداری بده و یکم خودش با دست اینور اونور کرد گفت ده سانت شدی فقط زور نزن تا دکتر بیاد و انقد تعجب کرده بود هول کرده بود 😐😂
همون موقع دردام داشت کم کم شروع میشد که دکتر اومد بالاسرم و گفت واقعا ده سانتی؟ و معاینه کرد و گفت سریع ببریدش اتاق زایمان، خلاصه قسمت نشد من ورزش کنم😂 منو بردن اتاق زایمان و با چهارتا زور درست حسابی دخترم ساعت ۲۰:۳۰ بدنیا اومد😍😍
مامان خرسی🐻🍯 مامان خرسی🐻🍯 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
این وضعیت ادامه داشت تا طرفای ساعت ۱۱، دردام خیلی شدید بود، اشکم دیگه داشت درمیومد، که یه ماماهه اومد معاینه کرد، تازه از ۲ سانت شده بودم نزدیک ۳🤦🏻‍♀️
همینجوری استرسم بیشتر میشد، طرفای ۱۱ و نیم بود که دکترم اومد برا سرکشی، در واقع این دکتر دکتری نبود که تحت نظرش بودم، فقط یکی از دکترای بیمارستان بود و به صورت خیلی اتفاقی دو روز قبل بستری شدنم ازش نامه بستری گرفته بودم، اومد معاینه ام کرد، موقعی که خواست بره بهش گفتم دکتر میتونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ گفت آره، دیگه ماماها رفتن بیرون، گفتم دکتر با توجه به وضعیتم زایمان طبیعی برام سخت میشه یا آسون؟ گفت نه آسون نمیشه، هم خروجی لگنت زیاد جالب نیست، هم حداقلش تا ۲۴ ساعت دیگه باید صبر کنی، گفتم دکتر میتونم سزارین کنم؟ گفت اگه مشکلی نداری با سزارین و هزینه اش تا طرفای ۱۲ و نیم بهم خبر بده بیام سزارینت کنم، دیگه منم با خانواده صحبت کردم، دکتر جدا از هزینه بیمارستان ۲۰ تومن گرفت که منو ببره برای سزارین، دیگه آماده شدم و ساعت ۱ رفتم اتاق‌عمل، سزارینمم با بی حسی بود، نیم ساعت هم نکشید که پسریه ما بدنیا اومد، اون لحظه دکتر یچیزی گفت که من روزی هزاربار خداروشکر میکنم که تصمیم گرفتم سزارین بشم، گفت ۳ دور بند ناف دور گردن بچه است، بعد فهمیدم که دلیل افت ضربان قلبش‌هم همین بوده، خدا میدونه اگه طبیعی بدنیا میومد چی میشد، و اینکه دوتا کیست تخمدان هم داشتم که همونجا تو اتاق عمل دکتر یکیشو درآورد😂
دلیل دردام تو معاینه ها همین کیست ها بودن، دیگه خلاصه ساعت ۳ شد و عمل تموم شد منتقل شدم ریکاوری و بعد هم بخش
ادامه تاپیک بعد...
مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی