مامانا از وقتی که بچه دخترعموم مُرده اصلا همش فکرای چرت و پرت میاد تو سرم هر روزم استوری میزاره که عرشیا منم ببر پیش خودت من نمیخام زنده بمونم و فلان و فلان اینارو که میبینم اصلا یکطوری میشم
همش میگم نکنه خدایی نکرده خدایی نکرده اتفاقی واسه بچه منم بیفته
قبلا داستانشو بهتون گفتم بچش دور از جون آوینا همین یک سال و نیمش بود یهو ثپش قلب و تنگی نفس میگیره و از دست میره خیلی ساده و یهویی
میترسم چیکار کنم از فکرش بیام بیرون همیت امروزم که آوینا افتاد انقد حرص خوردم میگم همش تقصیر خودمه ع بس فکرای چرت و پرت میکنم

آلرژی داشت دکتری چیزی نگفتن.دلیلشو بفهمی نمیزاری و حواست هست

من هر وقت این فکرا میاد تو سرم میگم هر وقت دور از جون اتفاق افتاد ناراحت شم و بمیرم الان نکشم خودمو

تا میخوای ازین فکرا کنی سریع به خودت بگو ک نباید بهش فکر کنم چون انرژیش بیشتر نزدیکم میشه
هرچی فکر نکنم ازمون دورتر میشه
اونم اتفاقه ک افتاده براش واسه همه بچه ها ک نمیوفته
هرچی بهش کمتر فکرکنی انرژیش دورتر میشه
بجاش بیشتر حواست بهش باشه چون نوپاس همش میخوره زمین
پسر منم انقدر میخوره اینور اونور دهنش لبش خون میاد هی میگم کاش بیشتر مراقبش بودم