۱۰ پاسخ

وای هممون بااین بوس کردن درگیرم پسر خواهر منم ۲۰ تا بوس میکنه هی من هربار میگم بوس نکن نکن اخه چقد بگیممم خودمون دلمون نمیاد بچه خودمون بوس کنیم
تو باخونواده شوهر من میگم کلا بری شهر غریب هیچکسو نبینی

من از خانواده شوهرم...فقط با شوهرم رفت وامد دارم.حتی نمیدونن باردارم ....

باز خوبه خانواده شوهرته ب درک حرفم بزنی دلشون بشکنه من از الان از دست خانوادهدمادریم موندم میگفتن امشب بیاد روناش کوجیکه گازش میگیرم

والا من هربار خونواده شوهرم میبینم یه جنگی با شوهرم میکردم
الان ۱ سال و نیم ندیدمشون
خدا خدا میکنم برای زایمان هم نیان
به شوهرم هم گفتم بگو تا ۷ روز بعد زایمان نیان دیگه نمیدونم چی قراره بشه

هم اومدن جاشو اتاق بجو باید شیر بدم بعدم سینتو بنداز دهنش بذا تو‌خواب بخوره بغلش دراز بکش تو اتاق تا برن

ادم نفهم نفهنه عزیزم هی مابگیم

خونواده ای که دیگه حرف همسرتون رو هم گوش نمیدن رو چاره نیست🤪😂
بنظرمن هاناجون رو بوسش کردن، بچه رو ازشون بگیرین و قهر کنین برین تو اتاق.😌😆

وایییی ب داد منم بر سیدد

عزیزم در رو باز نکنید هرموقع زنگ زدن خاموشی بزنید 😅
وقتی هم دور بچه هستن به بهونه شیر دادن ببرینش اتاق در رو هم ببندید

مادر شوهر منم همینه والا
😐💔باید ساخت و سوخت

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو🧿 مامان فرشته کوچولو🧿 ۳ ماهگی
شوهرم ازونجایی که نخود تو دهنش خیس نمیمونه
دیگه نمیتونم باهش راحت حرف دلم و بزنم چون سریع تو کف دست مادر برادر و خواهر میزاره
بعدموضوع چند تاپیک قبلیم
که فهمید مادر و خواهرش افکار قدیمی و خطر ناک دارن
باورم نمیشد بااینکه میدونه خیلی خطرناکه اومد اسپند پر دود رو سر بچه گرفت
مادرش از نظر روانی بنظر خیلی خطرناکه
یک بچش فوت شده
و با اینکه میدونه حرفها و کارایی میکنه که من و عذاب میده
اومد خونمون جلو همه بچم و بوس کرد
قبل بدنیا اومدن گفته بود سرمه و مداد برای صورت بچم گرفته که با دعوا نشوندمش سرجاش که خطرناکه
بعد اومد خونمون حرفای بد در مورد مرگ نوزاد بهمن میزد
(میگفت بچه رو اینجور نگیر معنی ... رو میده)
حتی دلم نمیاد به زبون بیارم
بعد اومده به شوهرم گفته بچه رو ببر دکتر طب سنتی نوزادی که تازه بدنیا اومده رو ببریم طب سنتی اخه!!!
برای حموم بچم زور میکرد بیاد بچه رو ببره حموم با اینکه بچه رو وحشتناک میگیره
اومده خونمون ۱۵۰ کیلو وزنشه رفت با پرویی تمام از سرویس دستشویی من استفاده کرد(تو بارداری از وقتی فهمیدم با کلی دردی که داشتم دیگه اونجا نرفتم)
بعد دستش و نشسته نمیدونم چجوری خیس بود اومد زد روی صورت بچم
این مادرا واقعا مادرن؟؟یا شیطان
این همه فهمیدم چرا پشت جاریم حرف زشت میزد ،تازگیا بخاطر دهن لقی شوهرم که رازای خونه رو میگه پشت منم حرف میزنه به شوهرم گفته عرضه ندارم در حالی که پسرش فقط چندساعتی که میاد خونه به جای کمک به من همش خوابه
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود