شوهرم ازونجایی که نخود تو دهنش خیس نمیمونه
دیگه نمیتونم باهش راحت حرف دلم و بزنم چون سریع تو کف دست مادر برادر و خواهر میزاره
بعدموضوع چند تاپیک قبلیم
که فهمید مادر و خواهرش افکار قدیمی و خطر ناک دارن
باورم نمیشد بااینکه میدونه خیلی خطرناکه اومد اسپند پر دود رو سر بچه گرفت
مادرش از نظر روانی بنظر خیلی خطرناکه
یک بچش فوت شده
و با اینکه میدونه حرفها و کارایی میکنه که من و عذاب میده
اومد خونمون جلو همه بچم و بوس کرد
قبل بدنیا اومدن گفته بود سرمه و مداد برای صورت بچم گرفته که با دعوا نشوندمش سرجاش که خطرناکه
بعد اومد خونمون حرفای بد در مورد مرگ نوزاد بهمن میزد
(میگفت بچه رو اینجور نگیر معنی ... رو میده)
حتی دلم نمیاد به زبون بیارم
بعد اومده به شوهرم گفته بچه رو ببر دکتر طب سنتی نوزادی که تازه بدنیا اومده رو ببریم طب سنتی اخه!!!
برای حموم بچم زور میکرد بیاد بچه رو ببره حموم با اینکه بچه رو وحشتناک میگیره
اومده خونمون ۱۵۰ کیلو وزنشه رفت با پرویی تمام از سرویس دستشویی من استفاده کرد(تو بارداری از وقتی فهمیدم با کلی دردی که داشتم دیگه اونجا نرفتم)
بعد دستش و نشسته نمیدونم چجوری خیس بود اومد زد روی صورت بچم
این مادرا واقعا مادرن؟؟یا شیطان
این همه فهمیدم چرا پشت جاریم حرف زشت میزد ،تازگیا بخاطر دهن لقی شوهرم که رازای خونه رو میگه پشت منم حرف میزنه به شوهرم گفته عرضه ندارم در حالی که پسرش فقط چندساعتی که میاد خونه به جای کمک به من همش خوابه

۱۰ پاسخ

کاش میشد مادرشوهرا رو از روی زمین محو کرد

درخاستمو قبول کن

منم که توی شرایطی مثل تو بودم یاد گرفتم که حساسیتم رو مستقیم نشون ندم چون بدتر میکنن ، سیاست به خرج بدم و...

مادرشوهر منم این اولین بچمه روزگارم رو زهر کرد برام هیچوقت یادم نمیره طوری که یک روز قبل جشن شب شش پسرم دعوا راه انداخت و خودشم جلوی شوهرم دست پیش گرفت که پس نیوفته من که هیچوقت نمی‌گذرم از خاطره بدی که برام گذاشت ، اینم هی بچه رو بوس میکرد دست بچه رو بوس میکرد بچه دستش رو میذاره تو دهنش من میگفتم بدتر میکرد . حتی چند باری دست بچه رو شستم که متوجه بشن هی میگفت مامانت که دستت رو میشوره پس بذار من بوس کنم . ی کارایی میکرد که فقط میخواست حرص من رو دربیاره شوهرمم می‌گفت نوه اش ذوق داره دیدی چقدر بچمون رو دوست داره در حالی که همش ادا بود بچه ی من نوه پسری اولش نیست جاریم پسر داره . انقدر اذیتم کرد که ی روز به شوهرم گفتم دیگه من نمیام خسته شدم شوهرمم از قطع ارتباط ترسید بهشون گفت الان دیگه زیاد مثل رفتارهای زننده اشون رو انجام نمیدن

تو از من بدبخت تری خاهر 😐✌️

گفتم که عزیزم عکس العمل نشون نده که حساس بشن هی تکرار کنن اذیت بشی.سعی کن سباستی به خرج بدی شوهرت رام خودت کنی

چ عقب موندس

متأسفم شرایط تون سخته منم خیلی رو بچه م حساسم انشالله بتونی جلو کاراشو بگیری

عزیزم درسته مادرشوهرا زیاد جالب نیستن اما به نظرم از رو دوست داشتن این کارو کرده زیاد سخت نگیر

چه مزخرف

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
خانمها من علاوه بر مشکل با شوهرم با یه پدر شوهر و مادرشوهر پر رو هم تو یه ساختمونم انتظار دارن من هر دقیقه بچه رو ببرم پیششون آخه این خوبه زمانی که آدمو عذاب ندن پدرشوهرم به لباس بچه گیر میده که چرا این همه پوشوندی وقتی می‌خوابه بچه پتو میکشم روش میگه چرا رو بچه پتو کشیدی وقتی میخوام ببرم شیر بدم چرا زود زود به بچه شیر میدی شما بلد نیستی وقتی بچه گریه می‌کنه برای شیر پدر شوهرم یا مادرشوهرم بغلش میکنن که نزارن شیرش بدم که مثلا باهاش بازی کنن و بنظرسون اون موقع دل‌پیچه داره با اینکه من میدونم الان وقته شیرشه بچه بالا میاره پدر شوهرم میگه آخه اینمهه هم مگه به بچه شیر میدن با اینکه بچه ی من دو دقیقه بیشتر شیر نمیخوره ولی چون رفلاکس داره بالا میاره بچه رو هی دمر. رو سینه یا رو زمین میخوابونن تا دستاش رو میگیرن تا ببینن خودش رو می‌کشه بالا بخدا دارم دیونه میشم از دستشون هی خودمو به بی خیالی میزنم هی نمیشه چون تو یه ساختمونیمم نمیتونم بهونه بیارم نرم واقعا برام شدن دردسر مادرشوهرمم که همه چی دونه مثلا هر کاری دوست داره با بچه انجام میده هزار تا عکس میگیره برای همه می‌فرسته پستونک میفته زمین با اینکه بهش گفتم بشور بزار دهن بچه همینجوری می‌کنه دهن بچه به شیرش گیر میده چند بار به خاطر شرایط دخترم تصمیم گرفتم شیرخشک بهش بدم داشت منو می‌کشت اصلا یه وضعی به مادرشوهرم تا جایی اعتراض میکنم با اینکه اون تو کار خودشه ولی پدر شوهرم رو نمیتونم ولی واقعا دیگه نمیکشم
مامان اسما💕🧸 مامان اسما💕🧸 ۷ ماهگی
خواستم تجربه زایمانم رو اینجا براتون بزارم
ولی نصفه پاک کردم، چون یاد اون دردا که میوفتم حالم بد میشه
چون از چیزی که میترسیدم سرم اومد…درد طبیعی رو کامل‌کشیدم ولی بچم ماشالله خیلی درشت بود آخر سزارین شدم و دوباره دردهای سزارین…🙂
و منی که اصلا امادگی‌سزارین رو نداشتم!
برای همین با جزئیات نمیگم که ناراحتتون کنم
تنها خاطره خوبی که از اون روز دارم وقتی بود که میون اون دردایی که با هربار گرفتنش حس میکردم دیگه نفسم بند میاد
یه پرستار اومد گفت ببین شوهرت اینجا رو‌ ریخته به هم!
میگه بزارید من برم بالا سر خانومم حالش خوب نیست من برم پیشش دردش کمتر میشه🥲🥲
هنوز یاد اون روز میوفتم کلی بغضی میشم
پرستاره داشت حرف میزد باهام که یهو همسرم اومد داخل ❤️
دوست نداشتم منو تو اون شرایط ببینه چون میدونستم تحملش رو نداره
ولی دیگه اومده بود
دیگه بخاطر اونم که شده سعی میکردم یکم خود دار باشم و صدای ناله هام خیلی بلند نباشه
همسرم دستمو گرفته بود و اشکاش میچکید رو صورت من
کیسه آب پاره شده بود و من صورتم از درد کبود شده بود
با اینکه دهانه رحم بازشده بود دکترم دیگه اجازه طبیعی رو نداد گفت به سر بچه فشار وارد میشه خودت هم حسااابی داغون و پاره میشی
وقتی دیگه داشتم از حال میرفتم دیدم همسرم رو بیرون کردن تا ببرنم برای سزارین…
اون حرفش که به پرستارا زیر میزی داده بود و گفته بود من برم پیشش دردش کمتر میشه و شد❤️هیچوقت یادم نمیره
بگذریم و شکر که الان خوبم🤲🏻
مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۷ ماهگی
حس میکنم آستانه تحملم خیلی کم شد
هروقت که من این بچه رو بردم خونه مادرشوهرم اینا
رفتارهای مزخرفی از خودشون نشون میدن که ادم رغبت نمیکنه باز اونجا بره حس میکنم فقط میخوان ادمو حرف بیارن مثلا بهشون میگم بچه کوچیکه نباید بوسش کنید باز پدرشوهرم تو چشمم نگا میکنه بچه رو بوس میکنه میگه من فرق میکنم تو بچتو بوس نکن که مریض نشه یا میگه بزار بچه بزرگ تر بشه از دستت میگیرمش دیگه عمرا بزارم بچتو ببینی من کلا فقط نگاش میکنم لبخند میزنم اصلا حوصلشو ندارم یا هروقت میخوام به بچه شیر بدم میگه چرا میری تو اتاق اون سری داشت به شوهرم میگفت این چه اخلاقیه این داره چرا همینجا پیش ما به بچش شیر نمیده که چی میره یه اتاق دیگه هرچی میگم من سختمه خوشم نمیاد و اینطوری راحت ترم انگار نمیفهمه تازه میرم تو اتاق مادرشوهرمم میاد پشت سرم و تا لحظه اخر تو حلق من میشینه یا بچه رو از تو اغوشش در میارن تمام تنش درد میگیره گردن بچم شله هنوز هرچی میگم با اغوشش بردارید میگه اونجوری مزه نمیده بهمون اون سری مادرشوهرم برگشته به شوهرم میگه مگه بچتون تحفس که تو زنت اینطوری میکنید😐بخدا بخوام از کاراشون بگم زمان کم میارم اینقدر که رو اعصابن
بنظر شما من حساسم؟یا مشکل از منه؟
مامان زینب مامان زینب ۲ ماهگی
سلام عزیزان خوبید من یه مشکلی دارم واقعا ناراحتم چون هیچوقت به خانواده همسرم نه بی احترامی کردم نه هیچی و اونا هم خیلی منو دوست دارن و بهم احترام میزارن و همینطور کمک می‌کنند بهم پلی یه مشکلی که دارم و نمی‌دونم من خیلی حساسم یا نه این هست که من با مادر شوهرم تو یک ساختمان زندگی می‌کنیم خواهر شوهرم یک دختر سه ساله داره و یک پسر هفت ساله وقتی که میان اینجا همش میان پایین تا دخترم رو ببینند و دیگه دختره خواهر شوهرم نمیره میمونه هر جی ام خواهر شوهرم میگه بیا نمیره و سر فدا میکنه و حرف میزنه تا دخترم بیدار میشه
پستونک رو میکنه دهنش هعی دستش رو میکشه و میگه بدین بغلم و بوسش میکنه منم یه چند باری گفتم مه عزیزم بچه رو بوس نکنیم ولی گوش نمیدن جدیدا هم که بچه های خواهر شوهرم هر دو از شدت تب و مریضی تمام دهانشون تبخال زده بود و با اون دوباره اومدن پیش دخترم الان دخترم سه روزه مریض شده بینی اش کیپ شده و سرفه میکنه
من نمیتونم حتی بگم وقتی مریض هستید نیاید این طفل معصوم جون نداره
خواهر شوهرمم یکبار گفت بچه تا دوسالگی که شیر میخوره ویروس نمیگیره ولی این بچه از بچه هاش گرفته و مریضه
امروز هم دخترش رو فرستاده خونه نادر شوهرم منم بالا نرفتم چون واقعا اعصابم خرد میشه همش جوش میزنم مه نکنه بیفته روش
مامان آروین مامان آروین ۳ ماهگی
خانم ها دلم گرفته از دست مادرشوهرم همش راه میره و به همه چه زن چه مرد میگه بیچاره نوه ام نمیتونه شیر بخوره مادرش نوک سینه هاش فرو رفته است یا نوکی نیست که بخوره اونروز به خواهر شوهرم میگه محدثه مادر نیست وقتی شیر نمیتونه بده و این که الکی هم شب ها بیدار میمونه هر کسی میتونه به این بچه شیر بده 😭😭😭😭داغونم و خسته به شوهرم گفتم میگه یه گوش رو در کن یه گوش رو دروازه آخه مگه میشه ابرو نذاشته برام به خدا منم آدمم منم مادرم حالا بچم فقط شیر خشکی شد 😭😭😭😭نمی‌دونم چیکار کنم دلم گرفته فقط خداروصد هزار مرتبه شکر بچم سالمه و کنارمه با اون بارداری سخت و فشار بالایی که داشتم اما شیر ندادن و نوک سینه نداشتن من شده یه چوب که همش میخوره تو سرم
شوهرم خودش امروز رفته ۲تا شیر خشک خریده هیچی به من نمیگه اما مادرش 😭
مثلا میریم خونشون بچم کنارم خوابه من هم خوابم میاد بچه رو میبره میگه تو بخواب من خودم بهش میرسم آخه چرا بچمو میبره صد دفعه بهش گفتم هر موقع خودم خیلی خسته بودم میگم اما اون کار خودش رو میکنه تو رو خدا یکی بگه چی کار کنم هفته ای دو شب هم میریم خونشون چی بگم که دیگه بچمو نبره وقتی کنارم خوابه