سلام عزیزان خوبید من یه مشکلی دارم واقعا ناراحتم چون هیچوقت به خانواده همسرم نه بی احترامی کردم نه هیچی و اونا هم خیلی منو دوست دارن و بهم احترام میزارن و همینطور کمک می‌کنند بهم پلی یه مشکلی که دارم و نمی‌دونم من خیلی حساسم یا نه این هست که من با مادر شوهرم تو یک ساختمان زندگی می‌کنیم خواهر شوهرم یک دختر سه ساله داره و یک پسر هفت ساله وقتی که میان اینجا همش میان پایین تا دخترم رو ببینند و دیگه دختره خواهر شوهرم نمیره میمونه هر جی ام خواهر شوهرم میگه بیا نمیره و سر فدا میکنه و حرف میزنه تا دخترم بیدار میشه
پستونک رو میکنه دهنش هعی دستش رو میکشه و میگه بدین بغلم و بوسش میکنه منم یه چند باری گفتم مه عزیزم بچه رو بوس نکنیم ولی گوش نمیدن جدیدا هم که بچه های خواهر شوهرم هر دو از شدت تب و مریضی تمام دهانشون تبخال زده بود و با اون دوباره اومدن پیش دخترم الان دخترم سه روزه مریض شده بینی اش کیپ شده و سرفه میکنه
من نمیتونم حتی بگم وقتی مریض هستید نیاید این طفل معصوم جون نداره
خواهر شوهرمم یکبار گفت بچه تا دوسالگی که شیر میخوره ویروس نمیگیره ولی این بچه از بچه هاش گرفته و مریضه
امروز هم دخترش رو فرستاده خونه نادر شوهرم منم بالا نرفتم چون واقعا اعصابم خرد میشه همش جوش میزنم مه نکنه بیفته روش

۹ پاسخ

يعني چي بندازش بيرون با نوزاد نميشه شوخي كرد

چقدر خواهر شوهرت نفهمه

خوبه خداروشکر مادر شوهرم و خواهر شوهرم از وقتی زایمان کردم هنوز سراغی ازم نگرفتن نه زنگ زدن نه اومدن دیدنم

ای بابا خواهر شوهرت خودش هم‌مادر باید اینچیزا رو درک‌ کنه بفهمه
به نظرم با همسرت صحبت کن که اون بهشون بگه حالا یا به خواهرش یا مادرش با یه زبون خوش و نرم و با احترام
اگر دیدی رعایت نمیکنن وقتی اونا میان پاشو برو خونه مادرت اینا حداقل بچه ات اذیت نمیشه حتی اگه ناراحت بشن زیاد مهم نیست سلامت بچه از همه چی واجب تره شوخی بردار نیست

من جای تو اگه بودم پرتش میکردم بیرون .سلامت بچه خودم مهمه چند روز پیش دختر دایی من اومده بود خونه مامانم راهنمایی می‌ره هی بچه رو بغل میکرد آخر عصبانی شدم گفتم ب بچه اینقدر دست نزن واکسن نزده اونم رفت عقب تر نشست و ب زندگی ادامه دادیم

دیگه عزیزم وقتی مریضن باید رعایت کنن..تو هم باید بگی.
به نظرم به مادرشوهرت زنگ بزن بگو.به خود خواهر شوهرت نگو که ناراحت هم نشن.

اگه خودت‌نمیتونی بگی به شوهرت بگو تا بهشون بگه

اووووووف حق داری.چطور خودشون نمیفهمن نباید با مریضی بیان پیش نوزاد

وا این همه میگن بچه ویروس میگیره خواهرشوهر متخصصت میگه ویروس نمیگیرن تا دو سالگی

عزیزم اجازه نده بچت ببوس و آدم مریض که نباید راه بدی خونت بچه کوچیکه سیستم ایمنی بدنش ضعیفه گناه داره خیلی شیک و مجلسی بگو نه برو خونه مادربزرگت ،هیچکی هم از دستت ناراحت نمیشه نترس الویت خودت و بچت باشه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
خانمها من علاوه بر مشکل با شوهرم با یه پدر شوهر و مادرشوهر پر رو هم تو یه ساختمونم انتظار دارن من هر دقیقه بچه رو ببرم پیششون آخه این خوبه زمانی که آدمو عذاب ندن پدرشوهرم به لباس بچه گیر میده که چرا این همه پوشوندی وقتی می‌خوابه بچه پتو میکشم روش میگه چرا رو بچه پتو کشیدی وقتی میخوام ببرم شیر بدم چرا زود زود به بچه شیر میدی شما بلد نیستی وقتی بچه گریه می‌کنه برای شیر پدر شوهرم یا مادرشوهرم بغلش میکنن که نزارن شیرش بدم که مثلا باهاش بازی کنن و بنظرسون اون موقع دل‌پیچه داره با اینکه من میدونم الان وقته شیرشه بچه بالا میاره پدر شوهرم میگه آخه اینمهه هم مگه به بچه شیر میدن با اینکه بچه ی من دو دقیقه بیشتر شیر نمیخوره ولی چون رفلاکس داره بالا میاره بچه رو هی دمر. رو سینه یا رو زمین میخوابونن تا دستاش رو میگیرن تا ببینن خودش رو می‌کشه بالا بخدا دارم دیونه میشم از دستشون هی خودمو به بی خیالی میزنم هی نمیشه چون تو یه ساختمونیمم نمیتونم بهونه بیارم نرم واقعا برام شدن دردسر مادرشوهرمم که همه چی دونه مثلا هر کاری دوست داره با بچه انجام میده هزار تا عکس میگیره برای همه می‌فرسته پستونک میفته زمین با اینکه بهش گفتم بشور بزار دهن بچه همینجوری می‌کنه دهن بچه به شیرش گیر میده چند بار به خاطر شرایط دخترم تصمیم گرفتم شیرخشک بهش بدم داشت منو می‌کشت اصلا یه وضعی به مادرشوهرم تا جایی اعتراض میکنم با اینکه اون تو کار خودشه ولی پدر شوهرم رو نمیتونم ولی واقعا دیگه نمیکشم
مامان آروین مامان آروین ۳ ماهگی
خانم ها دلم گرفته از دست مادرشوهرم همش راه میره و به همه چه زن چه مرد میگه بیچاره نوه ام نمیتونه شیر بخوره مادرش نوک سینه هاش فرو رفته است یا نوکی نیست که بخوره اونروز به خواهر شوهرم میگه محدثه مادر نیست وقتی شیر نمیتونه بده و این که الکی هم شب ها بیدار میمونه هر کسی میتونه به این بچه شیر بده 😭😭😭😭داغونم و خسته به شوهرم گفتم میگه یه گوش رو در کن یه گوش رو دروازه آخه مگه میشه ابرو نذاشته برام به خدا منم آدمم منم مادرم حالا بچم فقط شیر خشکی شد 😭😭😭😭نمی‌دونم چیکار کنم دلم گرفته فقط خداروصد هزار مرتبه شکر بچم سالمه و کنارمه با اون بارداری سخت و فشار بالایی که داشتم اما شیر ندادن و نوک سینه نداشتن من شده یه چوب که همش میخوره تو سرم
شوهرم خودش امروز رفته ۲تا شیر خشک خریده هیچی به من نمیگه اما مادرش 😭
مثلا میریم خونشون بچم کنارم خوابه من هم خوابم میاد بچه رو میبره میگه تو بخواب من خودم بهش میرسم آخه چرا بچمو میبره صد دفعه بهش گفتم هر موقع خودم خیلی خسته بودم میگم اما اون کار خودش رو میکنه تو رو خدا یکی بگه چی کار کنم هفته ای دو شب هم میریم خونشون چی بگم که دیگه بچمو نبره وقتی کنارم خوابه
مامان ماهلين🌙 مامان ماهلين🌙 ۶ ماهگی
تاپیک قبلیمو بخونین ...اینم ادامه اش حقو بهم بدین که میترسم و دارم دیوانه میشم
خواهرشوهرم از وقتی که زایمان کردم دخالتاش شروع شد ...داستان زیاده ولی در اینی حد بدونین که وقتی زایمان کردم رفتم خونه ی خودم همش میگفت به مامانم که تو برو من هستم که اختیار بیوفته دستش...خلاصه دیدم خیلی داره کار بیخ پیدا می‌کنه رفتم خونه ی بابام سومین روز بود زایمان کرده بودم..که تب کردم چون سینه هام داشت شیر میوفتاد این همش میگفت تو عفونت داری یا میرفت میومد نیگفت باید بچه رو ب بری دکتر زردی داره...یه شب شوهرم اومد بچه رو بغل گرفت دیدیم بغض کرده میگه بچه خیلی زردی داره میگن خطرناکه (خواهرش گفته بود) گفتم کمه درصدش ما هم بهداشت بردیم بچه رو هم دکتر عمومی دیده بود هم اینکه بیمارستان موقع ترخیص گفته بودن نداره
ولی خانم حکم کرده بود داره ...بماند که با دعوا و گریهی زاری رفتم پیش متخصص و گفت نداره
بهش اس دادم گفتم دخالت نکنه قهر کرد ده حمومم نیومد و فرداش خودشو زد پرویی و پیش شوهرم جوری نشون داد که اومده اشتی و این مظلومه‌چند وقت بود کلید کرده بود بچه روشیرخشک بده .و یا شیرتو بدوش بده به من تو برو بیرون کاراتو برس...گفتم بچه ی من شیرخشک و نمیخوره...الانم شوهرم نذری داره و هرسال میره محلشون خواهرش کلید کرد بریم ییلاق ما با بچه ولی بچه رو اصلاااا بیرون حق نداری بیاری و اگ خواستی بری بده من بچه روگفتم نمیام که بچمم بدم نگه داره...بعدشم من بخوام برم نرم به این ربطی نداره
نمیتونمم نرم پیشش چون مطلقه هست و با پدرشوهر و مادرشوهرم زندگی میکنه
واقعا حس میکنم زندگیم داره سر دخالتاش خراب میشه شوهرمم همش میگه خواهر من دلسوز و مهربونه تو چرا باهاش دعوا داری ولی من میبینم که شوهرم عوض شده
مامان یسنا مامان یسنا ۱۰ ماهگی