۱۶ پاسخ

یه بارم اون آدم شد تو باور نمیکنی😂😂😂

خداروشکر
ایشالا دیگه همیشه همینطوری باشه

این داشته با دوست دخترش چت میکرده بچه رو بهونه کرده ساده نباش

سلام عزیزم درخواست دوستی دادم خوشحال میشم قبول کنی💋

خداروشکر
انشاالله همیشه همینجوری بمونه

خداروشکررررر ایشالا تا باشه این چیزاا برامون تعریف کنی😍😍😍😍

عزیزم🥰انشالله که از این به بعد روز به روز بهتر بشه و مهر شما و بچت تو دلش بشینه🤲🤲

خدارو شکر. مردا خیلی بچه دوستن

خخخخخخخخخخخ

گفتم که عزیزم بری خونه همه چی درست میشه✨😅

🤣🤣🤣🤣🤣

انشالله همیشه همینطوری باشه واقعا زن تشنه محبته😍

خداروشکر..شوهر منم از وقتی پسرم اومده آروم شده

چشش نکن بچه رو حالا اومده خوب باشه😂

یه بار اومده دلبری کنه تو باور نمیکنی
یره شایدم به فکر اینده اس😜

😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان ام البنین‌وآریا مامان ام البنین‌وآریا روزهای ابتدایی تولد
مامانا من هفت روزم بود خواهر شوهر هام اومدن دیدنم یکی از اون دوتا خیلی مسخره تره اومد بچمو ازم گرفت میگه نمیدمش ایقد بچمو تکون داد بعد کاچی دهن بچه هفت روزه داد من ایقد گفتم بچمو بده بده اصلا نداد بچمو هی منو میزد صورتمو میزد پامو میزد بعد مامانش مادر شوهرم می‌گفت بزار بچه رو همین جوری کنه بردار زاده خودشه می‌گفت بچه تو نیس مال خودمونه بعد شوعرمم اینجا نیست سه ماهه رفته دریا هنوز نیومده سر کار ایقد بچمو تکون داد این ور اون ورش کرد تا اون یکی خواهر شوهرم اومد بچه رو گرفت داد ب من گفت ندا خابه بزار تو گهواره بخابه گناه داره من همین ک گذاشتم تو گهواره ی دیک دقیقه طول نکشید من در گهواره باز کردم دیدم بچه بالا آورده شیر نه ها ی چیز زرد رنگ بالا آورده بعد من بلندش کردم دهنشو تمیز کردم فک کردم خوبه دیدم داره کبود میشه صورتش دست پاهاش نمیتونه نفص بکشه نفصش گیر کرده انگاری نفسشو نگه داشتن اندازه نیم ساعت همین بود کبود شده بود بردیم بیمارستان با آمبولانس بهش ایقد اکسیژن بهش زدن تا نفسش اومد خدا رو هزار مرتبه شکر واقعا من دیونه شده بودم ایقد گریه کردم خودمو زدم خداروشکر خوب شد بعد اون خواهر شوهرم اینا رفتن شهر خودشون مادرش میگه اون اینجوریش نکرده اونم میگح من نکردمش بعد ب مادرش زنگ زده ب ندا بگو خیالت ب بچه باشه تو اصلا فکر بچه نیستی فلان بیسان هزار تا حرف بعد مادرش میگه ب شوهرت نگو یعنی ب پسرم نگو ک بچه اینجوری شده خواهرت اینجوریش کرده من بهش میگم دیگه حق ندارن نزدیک بچم بشن والا من کردکوی زنده شدم بچمو تو اون حال دیدم خدا بهمون رحم کرد😓🥺
مامان النا ♥️😍 مامان النا ♥️😍 ۱ ماهگی
هی میگفتم احمق چیکار ب کیسه آبم داشتی بچم طوریش نشه می‌خندید بهم اینقدر حرصش کرده بودم گریه میکردم اصن حالم خوب نبود
شوهرم زنگ زد و بهش گفتم ک کیسه ابمو پاره کردن اونم اینقدر عصبی شد ک بیمارستان رو گذاشته بود رو سرش
ماما اومد و باهام ورزش کرد هیچ پیشرفتی نداشتم جا گذاشت رفت
یک ساعت بعد اومد سراغم من تو اون یک ساعت مردم و زنده شدم تو ی اتاق تنها بودم بعد ماما بیشعورم اومد گفت خوشحال باش شدی ۹ سانت
گفتم بهش آره خوشحالم ک تنهایی ب این پیشرفت رسیدم شما ها منو زجر کش کردین سنم کم بوده عوض اینکه کمک حالم باشین بیشتر اذیتم کردین
یکی از پرستارا داد زد ب ما چه میخاسی تو این سن خریت نمی‌کردی بچه بیاری دیگ اینقدر دردام زیاد بود نمیتونستم جوابش بدم فقط گریه میکردم
ماما یکم کمرم ماساژ داد و گفت برو سر دستشویی بشین و زور بزن
من همش زور میزدم یهو اومد تو دستشویی گفت یکم خم شو خم شدم داد زد گفت سر بچه بیرونه بیاین بریم اتاق زایمان
اومدن گذاشتنم رو ویلچر و بردن
اون کسی ک زایمانم کرد خیلییی خوب بود تنها آدمی بود ک ازش راضی بودم
دراز کشیدم گفت ببین می‌دونم تو راست میگی دردات زیاده ولی اینجا سعی کن فش ندی چون بیشتر اذیتت میکنن هرچی آروم تر باشی بیشتر هواتو دارن
مامان آقا هامین👶 مامان آقا هامین👶 ۵ ماهگی
۲
رفتم اتاق عمل دوتا پسر جوون بودن که یکیشون کارای انژیوکت و اینارو انجام داد یکی وسایل عمل اماده کرد اونی که انژیوکت وصل کرد گفت نترس من تا اخر عمل پیشتم.مشکلی داشتی بهم بگو.
اول دراز کشیدم باز دستگاه وصل کردن و بلندم کردن یه خانم اومد پشت کمرمو با بتادین شست.اون اقا اومد شونمو گرفت گفت بدنتو شل کن الان تموم میشه.تو چند ثانیه تموم شد دراز کشیدم احساس کردم پاهام داره گزگز میکنه ازم پرسید پاهاتو بیار بالا گفتم نمیتونم باز اون اقاهه اومد پیشم نشست دیدم دکترم با دخترش اومد تو اتاق یه سلام و رفتن فقط حس میکردم رو تخت دارن تکون میدن به اون پسره بغل دستم گفتم الان میوفتم گفت ن نترس.فک کردم دارن شکممو ماساژ میدن ک بعد ببرن که اون اقاهه پهلوم گفت مبارکه گفتم سالمه گفت اره بعد چند دقیقه صدای گریش اومد‌.اشکام سرازیر شد برا همه دعا کردم.دیدم پرستار بچرو برد نمیدونم یهو اون اقاهه پیشم چی گفت بچرو اوردن پیش صورتم چسبوندن گفتن دیدیش گفتم اره(بهترین لحظه عمرم بود)بردن باز بچرو نگران شدم به این اقا جوونه بغلم گفتم بچم کجا بردن گفت بردن واکسن بزنن میارن تو ریکاوری پیشت.دیدم چند دقیقه گذشت لرز گرفتم به اون اقاهه گفتم و دارو زد.عمل تموم شد بردنم ریکاوری بغلم یه خانم سزارینی دیگه بود.یه بچرو اوردن ک خیلی گریه میکرد گریم گرفت گفتم بچم کجاست چرا نمیارین اون خانم سز کرده بود گفت نترس بچه توعه اینجا بغلم گریع میکنه دارن اندازه میگیرن قدو وزن.بچه من تو دستگاهه.اوردن بچرو گذاشتن رو سینم دوتا میک بزنه بعد بردن لباس تنش کردن اوردن گذاشتن رو پام بردنم بخش