۳۵ پاسخ

خداقوتتون بانو
من با اینکه زایمان دومم بود خیلی بهم سخت گذشت
بدون بی حسی بخیه کردن تازه می گفت مگه درد داری
وقت زایمان اصلا بهم کمک نکردن فقط نگاه کردن و گفتن زور بزن خودم فهمیدم تکه تکه شدم
بعد از شدت کمر درد داشتم نصف می شدم حتی حاضر نشدن یه مسکن به من بدن گفتن سفارش دادیم داروخونه بیاره هنوز نیومده😐
بچم تو گلوش خلط داشت نمی اومدن معاینش کنن
دیگه تحملم تموم شد داد زدم تا با کلی نازتشریف آوردن
دسته جمعی فیلم گذاشته بودن بلند بلند می خندیدن جوریکه منی که از شدت درد تا بیهوشی میرفتم از جا می پریدم
و جالب اینجاست که اون شب تنها مریضشون من بودم
و انقدر بد بخیه کردن که انگار خمپاره اونجا منفجر شده بود و الانم گوشت اضافه داره
بخیه زده اخر کار یه تکه رو کلا ول کرده🥲
همش میگم تو خونه زایمان می کردم هیچ فرقی برام نداشت با این بیمارستان رفتنم

نهم دی اصلا بیمارستان درستی نیس فقط دانشجوها ریختن اونجا میرفتی تامین اجتماعی من خودم اونجا بودم واقعا رسیدگی شون خوبه

وای چهعوضی بوده خداوکیلییی من بودم جرش میدادن 🤐🤐

چه بیمارستان خر تو خری

لعنت بهش من سر زایمان دخترم اینجوری بودم بچم داشت می اومد اصلا حالیش نبود داشت یه زن دیگه رو معاینه می کرد

خدا لعنتشون کنه

یعنی تا 7 سانت درد کشیدی جیک نزدی😢😢😢

واای هفت سانت بااون همه درداونم تونمازخونه. خداازشون نگذره

واقعا چرا اینطوری رفتار کردن کاشکی اون رفتار ک دیدی دارن میفرستند نماز خونه یا حیاط بیمارستان ی بیمارستان دگ میرفتی

لایکم کن بقیشو بخونم

چ احمقق خونریزی داشتی وبستری نکردن

واقعا بعضیا وجدان کاری ندارن 😭😭

زمان من خیلی پیگیری میکردن اینجوری نبود ک شیفت پرستارای بداخلاق بوده

وای فقط چطوری تحملشون کردی اون همه دردو😢

عوضی ها
خدا ازشون نگذره

وای خدااا بیمارستان دولتی بود؟

من بود اونجا رو رو سرشون خراب می کردم 😐😐😐

چقدر وحشتناکن🥲🥲🥲

خیلی تعجب میکنم اینجوری برخورد کردن
من سر یه ویروس گرفتن که حال نداشتم چقدر قشنگ پیگیری کردن نوار قلب گرفتن و گفتن اگه تو خونه مشکلی داشتی حتما بیا انقدم خوش اخلاق بودن

شکایت کن از پرستاره:/

چق بیشعورن خدایااااا😶

خدالعنت کنه همچین پرستارایی رو
بگو عوضی تو اونجایی ک ب مردم کمک کنی
نه ک حال آدمارو بدتر کنی

کاش بری شکایت کنی ازشون تا بدونن دیگه نباید با کسی اینطور رفتار کنن

خدا لعنتشون کنه چقدر دل سنگن اخه

چقدر اشغالن بخدا😑😑😑

وا مگ بیمارستان دگ نبود ک رفتی اونجا اینجوریم رفتار کردن باهات جات بودم فوری یه بیمارستان دگیی میرفتم

ای وای چ قدر سختی کشیدی
زایمان سختی داشتی
برات خاطره ی بدی درست کردن🥺

الهی چقد درد کشیدی

حداقل میزاشتن تو همون‌اتاق انتظار بمونی ن‌تو نماز خونه

عجبببب ادمایین اینا الهی خیرنبینن

وای لعنت بهشون اه

یا خداااا تو تا ۷ سانتی رسیده بودی بعد هیچکی ب دادت نرسید😥😥😥😥 خدا لعنت کنه همین پرستارا رو ک انقد بی رحمن

ماما اومد آخرش یا نه؟

بیمارستان دولتی بودی

خدا لعنتشون کنه اعصابم خورد شد فرشته برات..
اصلا هم موقع خونریزی زنگ میزدی ب ماما خودت تا بیاد میشناسش شاید را مینداختنت
بی مسئولیتا...😡😰

ماما من گفت با علائم خونریزی و درد اول ب من زنگ بزن

خدا لعنت کنه بیمارستاااانه رووووو جای دیگه نبود بری
۷ سانت خیلی درده 😑😑😑

سوال های مرتبط

مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی:
از پریشب ساعت یکشب دردام شروع شد خیلی پرفشار میگرف ولی منظم نمیشد تاصبح موندم تو خونه ظهرشم موندم بهدازظهر نمیدونم ساعت چند بود اومدم بیمارستان گفتم درد دارم معاینه کردن گفتن نه دروغ میگی هنوز یه سانتی ولی من باهمون یه سانت درد خیلی شدید داشتم دیگه از اتاق بیرونم کردن و کلی سرصدا کردن گفتن برو خونت منم رفتم خونه تاشب شبم نمیدونم ساعت چند بود که دردام شدیدترشد و اومدیم و گفتم بهتون که چه علائم بدی داشتم تو تایپبکای قبل ولی بازم جدیم نگرفتن و گفتن برو هیچیکار نیستی
اینا اصلا علائم زایمان نیس هنوز کارداره به زایمانت دیگه ساعت ۱۲شب بوداومدیم خونه که دردای خیلی شدیدی میگرف منو تاسه صبر کردم سه صبح اومدیم باز تامنو دیدن گفتن چرااومدی خانم گفتم بابا درددارم معاینه کرد گف دو و نیم سانتی برو دیگه نیا
گفتم نمیرم خانم گف پس حق نداری اینجا باشییابرو تو حیاط یا تو نماز خونه واستا ولی فایده نداره دیگه هم برامعاینه نیای تافردا گفتم باشه و رفتیم نمازخونه امونجا نشستیم من از همون موقع درد شدید داشتم ولی نامنظم بود تا ساعت ۶ و نیم تحمل کردم حتی زنه گف جیغم نکشی که بیرونتون میکنم خیلی تحمل کردم صدامم در نیومد تا ۶
۶ دیگه دردام عوض شد و خبری از دل درد و کمردرد نبود و از ۶ فشار بهم وارد میشد به مقعدم و خود به خود فشار میخوردم و خون ریزی داشتم
بقیش پارت بعدی🥲🤦‍♀️
مامان ویهان👶🏻💙 مامان ویهان👶🏻💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۲ ماهگی
سلام مامانا
من اومدم داستان زایمانم رو بگم
پارت 1
دو روز پیش ک قرار بود برم دکتر زنان واسه معاینه رفتم کاملا خوب بودم هیچ اذیتی نداشتم ی کوچولو علائم داشتم فقد رفتم دکتر معاینم کرد خیلی اذیت شدم انقد اذیتم کرد ک فقد نمیکردم معاینه اینقد سخت باشه انقد گریه کردم جیغ زدم ت معاینه های دیگر اذیت نشدم ول اون کشت منو یدفعم کرد
خلاصه معاینه کرد گف ت 3سانت باز شدی هنوز زوده برات برو ت خونه درداتو بکش برو بیمارستان تو بیمارستانم قرار بود همون دکتر زایمانم کنه گفتش ک حرکات بچه چطوره گفتم حس نکردم گف برو بیمارستان واسه نوار قلب رفتم بیمارستان نوار قلب گرفتن و کلی حس کردم حرکاتش رو بعداش اومدیم خونه چون گفت برو پیاده روی کن حموم کن اومدم کلی پیاده روی کردم حموم کردم تا شب شد تازه میخواست دردام شروع بشه تب گرفته بودم دردی میومد میرفت من ت خونه کلی درد کشیدم تصمیمم نبود ک اونروز برم بیمارستان چون اذیتی نداشتم شب ک اذیتام بیشتر شد مامانم گف وقتشه بریم بیمارستان چون اون دکتر و ت اون بیمارستان زیادی اذیت دادن منم تصمیم گرفتم برم بیمارستان ماکو ب راه افتادیم منم زیادی درد داشتم ی ساعت کشید بریم ک بیمارستان ساعت1شب رسیدیم بیمارستان رفتم اتاق زایمان تنهایی کسیو نزاشتن باهام بیاد حف بزنه با دکتر اصلا کف چته گفتم اذیت دارم س سانت باز شدم نوار قلب گرف معاینه کرد ولی اذیت نکشیدم زیاد ت معاینه مث دفعه قبل گف ت 3سانته باز شدی برات زوده برگرد گفتم من اذیتم زیاده از دور اومدم باز قبول نکرد گف چرا اینجا اومدی برو شوط یا برو ساعت8صب بیا نوار قلب رو گرفت
بقیه رو پارت دو میزارمم
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۲»🌸

با کلی زحمت نوبت دکتر گرفتم
رفتم بیمارستان نوبتم شد رفتم پیش دکتر وضعیتم و پرسید منم چون خیلی درد داشتم لکه بینی هم داشتم بهش گفتم که درد دارم و اینا اونم نگاه سنو هام و کمیسیون بریچ کرد و گف که خیلی درد داری منم گفتم اره
گف دیروز معاینه شدی گفتمش اره گف خب
گفتم یک سانت دهانه رحمم باز بود بعد نگاه تقویم کرد روزی که رفتم پیشش پنج شنبه بود گف که فعلا نوبت ندارم برات اگه بمونه یک شنبه ممکنه زایمان کنی اینجوری و برات بد میشه
بهش گفتم خب الان چکار کنم گف نمیدونم راهش اینه که بری بمونی تا یکشنبه و امیدت بخدا باشه زایمان نکنی یا بری راه بری اینا دردت زیاد شه ارژانسی عمل شی وای اینو گف خیلی حالم بد شد 🤦🏼‍♀️ فرستادنم دوباره تریاژ🫤( ازش متنفرم عع) دوباره معاینه کردن شانس بدمم همه دانشجو بودن😭 همون یک سانت بودم 🥲😂
بهم گف برو یکم پیاده روی ببینیم پیشرفت داره دهانه رحمت باز میشه خب تقریبا سه ساعت راه رفتم دوباره معاینه شدم ۲ و نیم شده بودم و اینقد فشار داد خر فهمید که بریچه ب بقیه میگف واقعا بریچه 😐😐 انگار مرض دارم هی میرم و میام بخاطرش😐🤦🏼‍♀️
بعد ان اس تی میگرفتن دردمو نشون نمیداد😣 ولی درد داشتم یعنی حس میمردم کمرم داره نصف میشه
این ماما هم فهمید که واقعا درد دارم زنگ زد به دکتری که آنکال بود وضعیتمو گف اونم گف آمادش کنین اتاق عمل « با کلی سختی قرار بود خلاص بشما ولی بازم استرس داشتم در حد مرگ دردم در حد مرگ که نه ولی داشتم 🙃🤣»