سلام خدمت همگی خانمها من یه پسر دارم چهار ونیم ساله شوهرم خیلی اصرار به بچه دوم داره ولی خودم خیلی میترسم مخصوصا دوره نوزادی یادم میفته کنم میلرزه مخصوصا که کسی رو ندارم کمکم کنه واقعا امشب حالم بده بابت این موضوع از دوره نوزادی پسرم خاطرات بدی دارم دلهره میگیرم چیکار کنم

نیار
شما باید اول امادگیش داشته باشی بعد شوهرت
اصلا نیاز

سلام عزیزم.پسر من دقیقا همسن پسرته.
و دخترم تازه ۶ ماهش تموم شده.مادرم خیلی کمک میکنه.اما باز با این حال خسته میشم.
پسرم اروم و ساکت بود تو دوران نوزادی اما دخترم کمی اذیت میکنه.بارداریا واقعا متفاوته.و من به این باور رسیدم یکی در میون شلوغ و ارومن.
اما الان که از نظر ذهنی بهم ریخته ای نیار چون بعد زود کم میاری.
من خیلی دوست داشتم و آوردم اما الان بعضی اوقات خیلی خسته میشم.اینکه باید یه همسر باشی که به شوهرت برسی.یه مادر که یه بچه ۵ ساله نیاز داره حواست بهش باشه.و یه نوزاد.
نمیخوام بترسونم.ولی واقعیته.
خنده هاشون و بازی هاشون خیلی قشنگه.
الان بعضی اوقات عصبی میشم که جرا اوردم با این حال که میدونم بعدها به این حرفم میخندم و میگم خوب شد اوردم.
اول خودتو آروم کن.همه ی بارداریا یکی نیست.ان شاءالله هر چی پیش میاد خیر باشه

بچه ها ک مثل هم نیستن عزیزم

ب نظرم اول رو خودتون کار کنید کاری نکنید ک بعدا توش بمونید🙂بدن تو فکر تو از همه مهم تره گلم میدونی استرس زاس برات با کمک روانشناس تا وقتی اماده بودی

اولا از مشاور کمک بگیر
دوما بارداریا متفاوته بچه ها متفاوتن خیلی به سختی ها فکر نکن

ببین شرایطت از خیلی از مامانها بهتر بوده هرکسی به هرحال یه سری اذیتا شده

مثلا من زایمان کردم حساسیت به جفت داشم از سر تا نوک انگشتهای پام کهیر زد طوری بودم که همه ش در حال خارش بدنم بودم وقتیکه بچه م شیر میخورد و دستام گیر بود به همسرم میگفتم بدنم رو بخارون
مدام بدنم پر پماد بود روزی سه بار میرفتم دوش میگرفتم
بچه م زردی داشت زیر دستگاه بود
برادرم کرونا داشت بیمارستان بستری بود
بعد کولیک پسرم شروع شد هنوز از این چالشها بیرون نیومده بودم خلاصه من در شبانه روز ۳ ساعت میخوابیدم
کلی مکافات کشیدم تا سه ماه کهیرای بدنم همراهم بود دیگه بهشون عادت کرده بودم

حالا اینا واسه بعد زایمان بود
دوران بارداریم چالشهای زیادی داشتم
مثلا ۴ ماه ویار داشتم و هیچی نمیخوردم
ماه ۷ لکه بینی داشتم و یک ماه استراحت و امپول و …



ولی الان میگم الحمدلله که گذشت و همه ش ختم به خیر و خوشی شد
شما هم توکلت به خدا باشه بسپار به خودش ان شاالله خودش کمکت باشه

دقیقا مثل من پسرم اینقدتونوزادیش اذیت کردوقتی اسم بچه می‌شنیدم میترسیدم.زدناخواسته باردارشدم الان اینقددخترم ساکته وخوش اخلاق که همه کیف میکنن فک کن هرکی میبینه میگه تاحالابچه ای به این خوش اخلاقی ندیدم