۴ پاسخ

منم پسر بزرگم چهار و نیم سالش و پسر کوچیکم یه سال و نیم
یعنی تا شب ک بشه وبخوابن خیلی خستم میکنن جوری ک حس میکنم کل تنم درد میکنه زانو و کمر و پا و ...
ولی این رو یادت نگه دار ک ایم دوران همیشگی نیست بزرگ میشن و دلت تنگ میشه برای الانشون
یکم بی خیالی چانشی کارات کن خاهر

دقیقا حرف منوزدی خواهر بااین تفاوت که من یه دختر دارم یه پسر یعنی همش دعوا جیغ نمیدونم دیگه موندم

من که یکی دارم پارم خدا صبرت بده

تعدیل مزاج کن، طب سنتی برو احتمالا غلبه صفرا یا سودا داری
بعدم صوتای روانشناسی کودک گوش بده
ایتا یا اینستا سرچ کن مامان مشاور( زهرا زینی وند) عالیه یعنی تو فرزند پروری، خیییلی خودمونی و روون حرف میزنه کمکت میکنه، به من که کمک کرده

سوال های مرتبط

مامان حسین وهامین مامان حسین وهامین ۴ سالگی
اونایی که دوتا بچه دارید توروخدا یه لحظه بیاین وقت بزارین تاپیک منو بخونین بدونم شمام وضعیتتون مثل منه یانه
پسربزرگه من چهارسالو هشت ماهشه دومیه یکسالو دوماه... صبح ساعت ۹ بیدارمیشن بزرگه که اصلا ظهرا نمیخوابه کوچیکم درحد یکساعت ..ازصبح که بیدارمیشن باید باهاشون سروکله بزنم کوچیکه یکسره بیقراره داره دندون درمیاره بزرگم یکسره درحال اذیت کردنش وآسیب رسوندن بهش خیلیم عصبی وپرخاشگره البت کوچیکه هم بی تقصیر نیست نمیزاره یه بازی باخیال راحت بکنه همش میره پیششو بازیشو خراب میکنه یعنی دیگه رد دادم بخدا اصلا وقت تمیزی خونه یا اینکه بخوام به خودم برسمو ندارم بزور یه حموم میرم شوهرمم بیچاره صبح ساعت ۵ بیدارمیشه میره سرکار ظهر خسته ازسرکار میاد بدون استراحت میاد کمک دادن به من ..واقعا منو شوهرم دیگه کم آوردیم ازدستشون یه ۵ دقیقه راحت نمیتونیم بشینم دوکلمه باهم حرف بزنیم.. دوروزه بزرگه یکسره رو اعصابمون داره راه میره لجمونو درمیاره حی هیچی نگفتیم اومد مارو زد وخیلی رفتارای زشت دیگه چندتا زدمش بهش گفتم ما ازدستت تو میریم بیرون توم حق نداری بیای واسه خودت تنها خونه باش خیلی ترسیدو استرس کشید آماده شدم شوهرم رفت بیرون فک کرد ما الان میریم ولی خب من پیشش موندم گفتم قول بده دیگه پسر خوبی باشی تا ببرمت ولی میدونم که اصلا فایدم نداره باز کار خودشو تکرار میکنه خسته شدم بخدا اعصابم ضعیف شده نه استراحت دارم نه جایی میتونم باخیال راحت برم نه میتونم واسه خودم وقت بزارم.. ولی الان عذاب وجدان گرفتم خیلی خودمو نفرین کردم بخاطر امروز