بنظرم سخت نگیر همه جا برو بزار عادت کنه بچت
کم کم وفق میده خودشو با شرایط
همش خونه موندن و ترس داشتن اصلا خوب نیست همین باعث شده وابسته ت بشه
من هم حیلی سره دخترم اذیت شدم هیچ کمکی نداشتم هم تو بارداریش هم تو زایمان و بعده زایمان و الان که ۱۱ ماهش شده خودم همه کاراشو کردم البته که همسرم خیلی کمکم کرده و ممنونم ازش اما بالاخره اونم میرفته سرکار و خودم بودم و خودم 🥲مواقع بیماری مواقع سختیش فقط یه مادره که خیلی تنهاس چون فقط از دست مادربرمیاد بچه رو اروم کنه سره این یکی هم خیلی اذیت شدم و خیلی دارم اذیت میشم همسرم میره سرکار من تنها با یه بچه کوچیک و شکم برامده و دردای شکمی و دردای لوله هایی که تو شکممه اما همه اینا میگذره بعدها خودم لذتشو میبرم😍
منم مثل شما اصلا کمکی نداشتم الان پومیشودارن سراولی همی قد تنها بودم دومی هم تنهاتر. ولی دیگه خواستم
من دارم به بچه سوم فکر میکنم😂😂😂
هممون این دورانو داشتیم منم خودم دس تنهابودم شوهرمم کاری به بچمون نداشت بعد ۱سالگی که راه رفت یکم باهاش بازی میکرد و من یکم درازمیکشیدم وگرنه تاالان حموم کردنشم با خودمه شستنش تروخشک کردنش منم نه بازار رفتم نه ارایشگاه رنگ هم توخونه میگرفتم رنگ قهوه ای میزدم
دیشب پست گذاشتین برداشتین ویروس دست و پاهای بچه چجوری بود؟
دو سال دیگه همچین یادت میره این روزا رو که به دومی حتما فکر میکنی😁 منم مثل شما یودم الان دومی ۱۰ ماهشه😅
من پسرم ۳ سال و ۲ ماهش بود که داداش کوچولوش دنیا اومد و الان ۹ ماهشه،و خیلی از اختلاف سنی شون راضیم،خیلی با هم بازی میکنن ،با هم صدای خنده شون میپیچه تو خونه،گاهی دلم میخواد بخورمشون دیگه،انقد شیرینن،سختی هم داره اما شیرینی هاش زیادتره،خداروشکر
من اصلا نمیخوام بهش فکر کنم
چون خیلی اذیت شدم ویار سختی داشتم جوری که تو ماه سوم بارداریم فقط آب میتونستم بخورم و چن تا دونه خرما و برا همین ویارم از مادرشوهرم کلی حرف شنیدم و به خاطر یه اتفاق مسخره شوهرم یه ماه باهام قهر بود و اصلا انگار من براش وجود نداشتم تو همون یه ماه من ۵ کیلو کم کردم و هر روز مرگمو میخواستم تک و تنها تو یه شهر غریب مونده بودم بعدش تا یکم اومدم سر پاشم و ویارم بهتر شد سرویکسم کوتاه شد و سرکلاژ شدم و هر روز درد داشتم تا روز زایمانم ،،
شب و روزای بدی رو گذروندم
و فک میکنم افسردگی همون روزا باهام مونده و داره اذیتم میکنه یاد رفتارای همسرم میوفتم و ازش حالم بهم میخوره
با اینکه ازم معذرت خواهی کرد به قول خودش کاراشو جبران کرد ولی نمیتونه اون روزا و لحظه هارو بهم برگردونه
همینا باعث میشه نخوام دیگه تا آخر عمرم بارداری رو تجربه کنم
چون هیچچچ وقت نمیتونم اون روزا رو فراموش کنم مث کابوس بود برام جوری که هر سری از تو ذهنم رد میشه گریم میگیره
سلام شرایط مان عین هم هست
و سخت ...
ولی به بچه بعدی شدیدا مایلم و فکر میکنم زودتر بیاورم....
بچه هایمان هم سن هستند
از گروه مواسات مادری کمک بگیرید
خواستید بهم پیام بدهید راهنمایی تان کنم
عزیزم منم دقیقا شرایطم شبیه شماست از خانواده دورم پسرمم خیلی اذیتم کرده و میکنه و شب تا صبح خواب درست ندارم و برای بیرون رفتن مکافات داریم اما این سختی ها تا دو سالگی بچه است تا کمی مستقل بشه. بعد از اونم سختی داره ها ولی نه تا این حد. من خودم الان احساسی صحبت میکنم و میگم دیگه بچه نمیارم ولی ته دلم میدونم که بازم میخوام بیارم حتی شده به خاطر پسرم و سلامت روح و روانش.
وقتی به الان مادرم نگاه میکنم میبینم درسته ماها خیلی اذیتش کردیم ولی الان بزرگ شدیم و کلی کنار همدیگه خوشحالیم و توی غم کنار همدیگه! برای بچه آوردن هم ما فقط نباید به الانش فکر کنیم باید به آینده خودمون و نی نی هم فکر کنیم😍💖🌸
منم وضعیتم مثل تو اصلا اصلا هرگز بهیچ وجه به بچه دوم فکر نمیکنم تک فرزندی مزایایی داره من همیشه دلم میخاست تک بچه بودم 😅
عزیزم پسرم تا قبل ۹ماهگی خیلی گریه میکرد همه میگفتن این بچه چشه آخه اینقدر گریه میکنه ولی من ۶ماهگییش مسافرت خارج از کشور رفتم
۸ماهگی مشهد رفتم
یکسالگی هم شمال و ... رفتم
خب گریه کنه وقتی با هیچی آروم نمیشن چه خونه باشه چه مسافرت براشون فرق نمیکنه همه جا گریه میکنن
فعلا ۹ ماهشه دلت برای تنهایی چیش میسوزه من همسرم بچه دوم میخواد اونم زود ولی من ابدا دیگ ب بچه دوم فکر نمیکنم و نمیخواد همین ی دونه رو بتونم ب ی جای خوب برسونم کافیه
من دومی وقتی پسرم ۱۰ سالش بود اوردم راضیم
هرچی حساس ترباشین دیرترمیگذره وسخت تر میتونین برین اراشگاه بچه که خوابه شوهرتونم بمونه توماشین پیشش خریدهم که باخودتون ببرین
عزیزم الان قیمه ها رو ریختی تو ماستا ها
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.